🚩 سنگر خاطره...
صحنه عاشورا و بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر قلبشو آتیش میزد. همیشه میگفت آرزومه تیر بخوره به گلوم و با خون گلوم بنویسم یا فاطمه... والفجر ۱، تیری تو آخرین حد گردنش خورد وقتی به عقب بردنش گفت آرزوی دیگه ای ندارم جز شهادت. همه دیدیم که با خون گلوش روی یه تخته سنگی نوشت یا فاطمه زهرا(س)،چون تیر از فاصله دور خورده بود تو حد گردن و گلوش شهید نشد. او را به بیمارستان بردن و خوب شد. روز قبل از عملیات روحیه عجیبی داشت مدام اشک میریخت خوابی دیده بود برایم تعریف کرد و گفت: حضرت فاطمه زهرا(س) را دیدم که فرمود: فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره میرود.من در این چهارراه باید نماز بخوانم تا بسوی خدا پرواز کنم. همانطور هم شد و در ۲۳ اسفند ۶۳ بر اثر ترکش خمپاره بشهادت رسید.▫️راوی: همرزم شهید
#شهید_عبدالحسين_برونسی
💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره...
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره...
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
🥀دیدار با حضرت زینب سلام الله علیها در جبهہ...
یڪبار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میڪرد میگفت ڪنار یڪی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص مهمات میگذاشتیم و درشان را می بستیم گرم ڪار یڪدفعه چشمم افتاد به یڪ خانم محجبه با چادری مشکی داشت پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها با خودم گفتم حتما از این خانمهاییه ڪه میان جبهه اصلا حواسم به این نبود ڪه هیچ زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود به بچه ها نگاه ڪردم مشغول ڪارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می آمدند انگار آن خانم را نمیدیدند قضیه عجیب برام سوال شده بود موضوع عادی بنظر نمیرسید ڪنجڪاو شدم بفهمم جریان چیست؟! رفتم نزدیڪتر تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف ڪردم و خیلی با احتیاط گفتم خانم جاییڪه ما مردها هستیم شما نباید زحمت بڪشین رویش طرف من نبود به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمیڪشید یڪ آن یاد امام حسین علیه السلام افتادم و اشڪ توی چشمهام حلقه زد خدا بهم لطف ڪرد ڪه سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست بی اختیار شده بودم و نمیدانستم چه بگویم خانم همانطور ڪه روشان آنطرف بود فرمودند هر ڪس ڪه یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میڪنیم...🔸️به نقل از همسر شهید
📚کتاب خاکهای نرم کوشک، ص ۱۶۶
#شهید_عبدالحسین_برونسی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، یازهرا(س) چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم. دیدم گوشهای نشست، اسم حضرت فاطمه را صدا میزد و از شدت گریه شانههایش میلرزد؛ آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه سلام الله علیها میگرفتم.▫️نقل از همسر شهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
گفت: " توی دنیا بعد از شهادت فقط یه آرزو دارم... اونم این که تیر بخوره به گلوم" تعجب کردیم... بعد گفت: "یه صحنه از روز عاشورا همیشه قلبمو آتیش میزنه بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام..." والفجر یک بود که مجروح شد... یه تیر توی آخرین حد بردش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می اومد. میگفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت...
📚 "خط سرخ عاشقی"
#شهید_عبدالحسین_برونسی
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
گفت: " توی دنیا بعد از شهادت فقط یه آرزو دارم... اونم این که تیر بخوره به گلوم" تعجب کردیم... بعد گفت: "یه صحنه از روز عاشورا همیشه قلبمو آتیش میزنه بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام..." والفجر یک بود که مجروح شد... یه تیر توی آخرین حد بردش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می اومد. میگفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت...
📚 "خط سرخ عاشقی"
#شهید_عبدالحسین_برونسی
💠 @sajdeh63