🚩 #سنگر_خاطره
بچه ها میگفتند: ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمیدانستیم چه کسی واکس میزند؟ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد، را واکس میزند. مشخص شد این فرد همان فرمانده ما شهید عبدالحسین برونسی بوده است.
#شهید_عبدالحسين_برونسی
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
کربلای ۵ شیمیایی شده بود. او را به عقب منتقل کـردند. باید استراحت میکرد و تحت نظر پزشک می بود اما پاکت داروهایش را برداشت و به منطقه برگشت..!! بچه هـا هر چه اصرار کردند حالِ شما خوب نیست برگردید عقب و استراحت کنید قبول نکرد میگفت: « الان عملیاته و بچهها به من نیاز دارند من نسبت به نیروهام مسئولم ،نمیتونم تنهاشون بزارم و استراحت کنم بایـد کنارشون باشم...» ماسکش را بر می داشت بچه ها را هدایت میکرد دارویـش را می خـورد و دوباره ماسکش را می زد... محراب در همین عملیات "شهید" شد.
#شهید_علیاصغر_حسینی_محراب
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #چند_خاطره
🔸چند بُرش کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی
🌼 #عاشق_شهادت| عاشق شهادت بود؛ برا همین توی ۲۱سالگی، حتی خبرِ بابا شدنش هم باعث نشد دست از جهاد بکشه... مادرش میگه: رضا عکساش رو قاب کرده و زده بود به دیوار. بهم میگفت: اگه من شهید شدم؛ همه میگن چه شهید خوشتیپی! مامان! وقتی من شهید بشم، تو افتخار میکنی که مادر شهید رضا اسماعیلی هستی!
🌼 #نمیترسم| خواهرش همیشه ازش میپرسید: رضا! از شهادت نمیترسی؟ رضا هم جواب میداد: نه! فقط نگران یه چیز هستم؛ توی اینترنت دیدم که داعشیها سرِ مسلمونا رو از تنشون جدا میکنن. فکر میکنم چقدر سخته، چقدر دردناکه. اینا یه ذره انسانیت ندارن که اینکار رو میکنن؟! همیشه میگفت: دعا کنین من اسیر نشم.
🌼 #رویای_صادقه| رضا شب قبل از شهادتش خوابی دیده و همه رو بیدار کرده بود. گفته بود: بیدار شید! بیدار شید! من میخواهم شهید بشم. دوستانش گفته بودند حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! کو شهادت؟ رضا هم گفته بود: امام حسین(ع) به خوابم اومد و گفت: رضا تو شهید میشی! اگه سرت رو بریدند، نترس؛ درد نداره...
🌼 #شهادت| توی درگیری با داعشیها زخمی و به دلیل جراحاتِ شدید نتونست برگرده عقب و اسیر شد. از اونجایی که بیسیم همراهش بود، دوستانش صداش رو میشنیدند که تا لحظات آخر «یا علی» می گفت...
#شهید_مدافع_حرم_رضا_اسماعیلی
#سالروز_شهادت
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #چند_روایت
🔸 بُرشهایی از زندگی شهید مدافعحرم جواد محمدی منفرد
🌼 #رضایت| خیلی شوق رفتن داشت، اما بهم گفت: خانوم! رضایت تو نباشه کارم پیش نمیره. بهش گفتم: لااقل بذار بچهمون بدنیا بیاد؛ بعد برو... تا اینکه خواب دوستان شهیدش رو دید. بهش گفته بودند: بچهت هم که داره دنیا میاد؛ دیگه بهونهت چیه؟ اینو که تعریف کرد، رضایت دادم و رفت.
🌼 #سرباز_مهدیعج| جفتمون آرزوی تشکیلِ یه زندگی ولایی و خداپسند رو داشتیم. برا همین در زندگی مشترکمون که ۵ سال بیشتر طول نکشید، حتی توی انتخاب اسم بچهها هم، دنبال اسمی بودیم که روی تربیتشون اثر مثبت بذاره و اونا رو با راه و خط امام حسین(ع) آشنا کنه. جواد میگفت: زمانی موفق میشیم که واسه امام زمان(عج) سرباز تربیت کنیم.
🌼 #تولد_فرزند| بخاطر تولدِ فرزند دوممون علیاکبر، از سوریه برگشت. اما فقط ۴ روز موند و گفت: عملیات در راهه. باید برم... علیاکبر چهل روزه بود، که پیکر باباش برگشت.
🌼 #بینالحرمین| توی بینالحرمین به امام حسین(ع) گفته بود: من این سر و چشم رو که باهاشون گناه کردم، دیگه نمیخوام... وقتی شهید شد دیدیم سر و چشمش رو از دست داده.
🌼 #مزار| قبل از آخرین سفرش به سوریه، رفتیم بهشت رضا (ع). اونجا قبری دید و گفت: دوست دارم توی همین قبر دفن بشم تا مادرم راحت بتونه بیاد سر مزارم... جالبه که قرار بود شهید دیگهای اونجا دفن بشه، اما چون شناسایی نشده بود، دفنش نکردند. و اون قبر به جواد رسید.
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی_منفرد
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #کلام_شهید
دیروز از هر چه بود گذشتیم
و امروز از هر چه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم
و اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان میداد
و اینجا ایمانمان بو میدهد!
الهی: َنصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم!!
#سردارشهید_نورعلی_شوشتری
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #کلام_شهید
دیروز از هر چه بود گذشتیم
و امروز از هر چه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم
و اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان میداد
و اینجا ایمانمان بو میدهد!
الهی: َنصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم!!
#سردارشهید_نورعلی_شوشتری
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
شبی که فردایش قرار بود برود جبهه با هم رفتیم خانه تک تک فامیلها از همه حلالیت طلبید، دستِ آخر هم بُردمان حرم خدمت امام رضا علیه السلام. خودش یکی یکی بچهها را بُرد دور ضریح طواف داد؛ از حرم که آمدیم بیرون گفت: « امشب سفارشتون رو به آقا امام رضا علیه السلام کردم، به آقا گفتم من دارم میرم جبهه شما به بچه های من سری بزنید. گفتم بیان از شما خبر بگیرن اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا علیه السلام بگید. من شما رو سپردم دستِ امام رضا علیه السلام» ▫️راوی: همسر شهید
#سردارشهید_عبدالحسین_برونسی
#فرمانده_تیپ۱۸_جوادالائمه
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگر_خاطره
توی یه مجلس که شهید کاوه هم حضور داشت، به مناسبتی ازش نام بردم. چند روز بعد تلفن کرد و گفت: می خوام ببینمت... اومد و نشست. کلی گریه کرد و گفت: تو رو به جدت قسم میدم توی مجالس اینقد از من تعریف نکن... میترسم نفس بر من غالب بشه و در این راهی که قدم گذاشتم غرور بیاد سراغم و عملم رو خراب کنه...
#سردارشهید_محمود_کاوه
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #کلام_شهید
دیروز از هر چه بود گذشتیم
و امروز از هر چه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم
و اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان میداد
و اینجا ایمانمان بو میدهد!
الهی: َنصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم!!
#سردارشهید_نورعلی_شوشتری
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #سنگره_خاطره
▫️فرماندهای که مخفیانه لباس نیرویش را میشُست...
من بچهی شمالِ شهرِ مشهد بودم و مادرم لباسهام رو میشُست. وقتی به جبهه اعزام شدم هنوز توی همون حال و هوای خونهی خودمون بودم... یه روز محمدرضا بهم گفت: لباسهات چه خوشبوئه... بهش گفتم: مادرم لباسهای منو با صابون لوکس میشوره... گذشت و یه بار با هم رفتیم ارومیه. محمدرضا رو به من کرد و گفت: اسم صابونی که مادرت لباسهاتو باهاش میشُست چی بود؟ گفتم: صابون لوکس. بعد از این قضیه من که عادت نداشتم لباسهام رو بشویم، میدیدم همیشه لباسهایم تمییزه. به این فکر افتادم که کار چه کسی میتونه باشه، تا اینکه یاد سفرم به ارومیه همراه با محمدرضا افتادم. احتمال دادم که کار ایشونه... یه بار هم بهش گفتم: چه کسی لباسهای منو شسته؟ ایشونم گفت: حالا یه کسی پیدا شده و لباسهات رو شسته؛ شما چیکار داری؟ چون لو نداد؛ تصمیم گرفتم شبها کشیک بدم تا ببینم ماجرا از چه قراره... یه شب متوجه شدم که یه نفر داره آب گرم میکنه تا لباسهای کثیف رو بشوید. اما همون زمان خوابم برد؛ ولی بعدها فهمیدم که محمدرضا لباسهام رو میشوره...
#شهید_محمدرضا_مهدیزاده_طوسی
#سالروز_شهـادت🕊
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #چند_خاطره
🔸گره خوردنِ زندگیِ شهید با فاتحخیبر، امیرالمومنین علی علیهالسلام...
🌼 #تولد| قبل از تولدِ سیدعلی آرزو داشتم خدا بچهای بهم بده تا اسمش رو بذارم علی... الحمدلله خدا فرزندی شجاع و غیور بهم داد که وقتی بزرگ شد، خصلتهای مولا و مقتدایش علی علیه السلام رو داشت. بدنیا که اومد، هر وقت میخواستم بهش شیر بدم، وضو میگرفتم؛ سیدعلی هیچوقت بدون وضو داشتنِ من شیر نخورد...
🌼 #خصلت_امیرالمومنینی| چند تا بچه یتیم همسایهمون بودند. سیدعلی مدام نگرانِ زندگیشون بود و مرتب از اعضای خانواده میپرسید: سراغی از بچههای یتیم گرفتید؟ آیا شامی برا خوردن دارند؟ دائماً هم توصیه میکرد که ازشون خبر بگیریم... یه روز هم تمام پس انداز خودش رو داد به مادرِ بچههایِ یتیم...
🌼 #ادای_دین| یادمه سیدعلی با بغض میگفت: زمانی میتونیم دینمون رو به انقلاب ادا کنیم که بجنگیم و قطعه قطعه بشیم...
🌼 #رویای_صادقه| بیسیمچی اش میگه: شهید توکلی قبل از حضور توی عملیات لیلهالقدر بسیار خوشحال بود. علت رو که ازش پرسیدم، بهم گفت: میخوام به مهمونی برم. دیشب حضرت علی علیه السلام رو توی خواب دیدم که بهم فرمودند: شما سه روز دیگه مهمون ما هستی... همینطور هم شد و آقا سید علی ۲۱ ماه رمضان، در درگیری با کومله و منافقین به شهادت رسید و رفت به ملاقات امیرالمومنین علیهالسلام
#شهید_سیدعلی_توکلی
#سالـروز_شهــادت🕊 #مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63
🚩 #کلام_شهید
دیروز از هر چه بود گذشتیم
و امروز از هر چه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم
و اینجا در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم
و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان میداد
و اینجا ایمانمان بو میدهد!
الهی: َنصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم!!
#سردارشهید_نورعلی_شوشتری
#مزارشهید_بهشت_رضا_مشهد
💠 @sajdeh63