📚 *معرفی کتاب گمشده مجنون*
کتاب گمشده مجنون به قلم مریم عباسی جعفری، به زندگی نامه شهید محمدرضا کارور از فرماندهان گردان مالک اشتر پرداخته است.
کتاب گمشده مجنون ما حصل ساعتها مصاحبه ماه ها و بلکه سال ها پژوهش اسناد نظامی و روایی در راه بازشناسی هرچه بهتر ناشتاختهترین سردار نام آشنای لشکر ۲۷ درطی هشت سال دوران دفاع مقدس است .
📖 *بخشی از متن کتاب گمشده مجنون*
از پنجرۀ اتوبوس بیرون را نگاه می کرد که ماشین با تکانی ناگهانی ایستاد. رشتۀ افکارش پاره شد. «فیروزکوه، جا نمونی» از جایش بلند شد. خودش را رساند جلو، کرایه را حساب کرد و پیاده شد. جاده ماشینرو نبود.
از اینجا که ایستاده بود تا ده، پیاده سه ساعت راه بود. لحظهای ایستاد تا نفسی تازه کند دستش را سایبان چشمانش کرد. توی جاده خبری از هیچ جنبدهای نبود. به راهش ادامه داد. لحظهبهلحظه دلتنگتر می شد و قلبش برای دیدن خانواده به تپش افتاده بود. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
" #ساجدین_ری "
╭┅──❅❁❅──┅╮
@sajedinrey
╰┅───❁───┅╯
💠🔹 *سردار شهید عبدالحسین برونسی* 🔹💠
🔹 فرمانده ایران در جنگ ایران و عراق
✨ کتاب خاطرات بسیار خواندنی شهید برنسی: *خاکهای نرم کوشک*
سوم شهریور ۱۳۲۱ در روستای گلبوی کدکن از توابع تربتحیدریه متولد شد، تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند؛ ابتدا به کشاورزی و سپس به بنایی پرداخت.در سال ۴۷ ازدواج کرد و پس از چندی با هدفی مقدس به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی آورد و بعد از پیروزی انقلاب به گروه ضربت سپاه پاسداران پیوست .
شهید برونسی عهدهدار فرماندهی تیپ ۱۸ حضرت جوادالائمه(ع) بود؛ این شهید بزرگوار سرانجام در بیست و پنجم اسفندماه ۱۳۶۳، در هورالعظیم به فیض شهادت نائل آمد.
شهیدعبدالحسین برونسی در تاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ با مسئولیت فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع) در منطقه عملیاتی بدر به شهادت رسید و پیکرش در منطقه عملیات بر جای ماند. سالها بعد در جریان تفحص شهدا پیکر ایشان شناسایی و در تاریخ هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ در سالروز شهادت حضرت زهرا(س) در بهشت رضا(ع) در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
" #ساجدین_ری "
╭┅──❅❁❅──┅╮
@sajedinrey
╰┅───❁───┅╯
🌷 *سردار شهید عبدالحسین برونسی* 🌷
آدم ها دو دسته اند
*غیرتی و قیمتی*
*غیرتی ها* با خدا معامله می کنند
*قیمتی ها* با بنده خدا ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
" #ساجدین_ری "
╭┅──❅❁❅──┅╮
@sajedinrey
╰┅───❁───┅╯
✨ *پرفروشترین کتاب دفاع مقدس*
📚 *خاک های نرم کوشک*
کتاب خاک های نرم کوشک منتخبی از خاطرات خانواده و همرزمان شهید عبدالحسین برونسی در مورد ویژگیها و خصوصیات شهید است. خاکهای نرم کوشک چهار سال پس از انتشار و متعاقب فرمایشات مقام معظم رهبری در جمع که در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۵ و با معرفی و تاکید بر شخصیت اوستا عبدالحسین برونسی به مطالعه کتاب خاکهای نرم کوشک توصیه فرمودند بسرعت در زمره آثار پر فروش و پر مخاطب ادبیات دفاع مقدس قرار گرفت که به زبان های مختلف نیز ترجمه شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
" #ساجدین_ری "
╭┅──❅❁❅──┅╮
@sajedinrey
╰┅───❁───┅╯
💠گزیده ای از کتاب *خاک های نرم کوشک* 💠
پرسید: نمی دونی حاجی می خواد چی کار کنه؟
با تعجب گفتم: این که دیگه پرسیدن ندارد؛ خب برمی گردیم.
گفت: پس عملیات چی می شه؟
گفتم: مرد حسابی! با این وضع و اوضاع، عملیات یعنی خود کشی! ....
حول و حوش ده دقیقه گذشت، توی این مدت، دو سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین. اضطراب و نگرانی ام هر لحظه بیشتر می شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود. نمی دانم او چش شده بود که جوابم را نمی داد. با غیظ می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟ یک چیزی بگو! ....
بالاخره عبدالحسین به حرف آمد. صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد، گرفته بود؛ درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد. گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی می گم.خودت برو جلو.
با چشم های گرد شده ام گفتم: برم جلو چه کار کنم؟!
گفت: هر چی که می گم دقیقاً همون کار رو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.
به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.
مکث کرد. با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.
مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم. گفت: بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببر اون جا.....
یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛ هم محکم، هم با اطمینان کامل. باز پی صحبتش را گرفت؛ وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو. اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چه کار کنن.
از جام تکان نخوردم. داشت نگاه می کرد. حتماً منتظر بود پی دستور بروم. هر کدام از حرف هاش، یک علامت بزرگ سوال بود توی ذهن من. گفتم: معلوم هست می خوای چه کار کنی حاجی؟
به ناراحتی پرسید: شنیدی چی گفتم؟
گفتم: شنیدن که شنیدم، ولی ...
یاد امام حسین علیه السلام
🌷يک بارخاطره اي از جبهه برام تعريف کرد.مي گفت: کنار يکي از زاغه مهمات ها سخت مشغول بوديم. تو جعبه هاي مخصوص ، مهمات مي گذاشتيم. ودرشان را مي بستيم.گرم کار،يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجبه،با چادري مشکي!داشت پابه پاي ما مهمات مي گذاشت توي جعبه ها.
🌷با خودم گفتم:حتماً ازاين خانم هاييه که مي يان جبهه.اصلاً حواسم به اين نبود که هيچ زني را نمي گذارند وارد آن منطقه بشود.به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند وبي[توجه] مي رفتند ومي آمدند،انگارآن خانم را نمي ديدند. قضيه، عجيب برام سؤال شده بود.موضوع،عادي به نظرنمي رسيد.کنجکاو شدم بفهمم، جريان چيست!رفتم نزديک تر، تا رعايت ادب شده باشد.سينه اي صاف کردم وخيلي با احتياط گفتم:خانم!جايي که ما مردها هستيم،شما نبايد زحمت بکشيد.رويش طرف من نبود.به تمام قد ايستاد وفرمود:«مگرشما درراه برادرمن زحمت نمي کشيد؟»يک آن ياد امام حسين(علیه السلام) افتادم واشک توي چشمام حلقه زد.
🌷خدا بهم لطف کرد، که سريع موضوع را گرفتم وفهميدم جريان چيست. بي اختيار شده بودم ونمي دانستم چه بگويم خانم، همان طور که روشان آن طرف بود، فرمود:«هرکس که ياور ما باشد. البته ما هم ياري اش مي کنيم»
#شهید_عبد_الحسین_برونسی
🆔 @sajedinrey
🔅#پندانه
امام على عليه السلام :
*طوبى لِمَن شَغَلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ النّاسِ* .
خوشا به حال آن كس كه عيب خودش، او را از پرداختن به عيبهاى مردم باز دارد.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۷۶ )
✍ *ما به تغییر نیاز داریم*
🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست.
🔸خانم معلم به مادر گفت:
متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرامبخش داره. چون دخترتون بیشفعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره.
🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ میزد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد.
🔸وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت:
خجالت میکشم جلوی بچهها دارو بخورم.
🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر میکرد.
🔹لبخندزنان به دخترش گفت:
چقدر خوبه که نمرههات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!
🔸دختر خندید:
مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
🔹مادر گفت:
چطور؟
🔸دختر گفت:
هر روز که براش قهوه میآوردم، قرص رو داخل فنجون قهوهاش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.
💢خیلی وقتها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم.
🆔 @sajedinrey
پدر! نگاه کن چه سخن جالبی؛ شیعه دو قبله دارد: مکه برای عبادت و کربلا برای شهادت.
من در مقابل کعبه کم عبادت کردهام، پس بگذار شیعه بودن خود را با شهادت در کربلا ثابت کنم.
✍ #شهید_محمد_نگارستانی
🆔 @sajedinrey
؛﷽
🔵 شوخیای به اسم صلح نوبل!
🔸 فهرستی از عجیبترین نامزدها یا دریافت کنندگان جایزه صلح نوبل در جهان ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ساجدین_ری
@sajedinrey
مشڪلاٺ، انسانهاے ڪوچك ࢪا
متلاشۍ مۍ سازد
و انسانهاے بزرگ ࢪا متعالۍ!🙂
#شہید_مصطفی_چمࢪان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"ساجدین ری"💫
╭┅───────┅╮
@sajedinrey
╰┅───────┅╯
خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی (ع) را از من گرفتی، جان من در بدنم نباشد. خدایا حال میدانم که علی (ع) چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمیتوان به هیچکس گفت؛ خدایا جان امام زمان (عج) را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول ۱۴۰۰ سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان، به خاطر یک کلام “عشق چهارده تن” چرا؟!
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
🆔 @sajedinrey
🔅#پندانه
✍ نعمتهای بیشمار پروردگار
🔹اگر مشکلات شما در زندگی، به بزرگی یک کشتیست، فراموش نکنید که نعمتهایتان، به وسعت یک اقیانوس است.
🆔 @sajedinrey
زنۍ آمده بود ڪہ پسر سومش را؛
راهۍ جبهہ ڪند؛
خبرنگار گفت : ناراحتنیستید؟!
زن گفت :خیلۍ ناراحتم . .
خبرنگار گفت : شما کہ دو تا از پسرهایتان شهید شدهاند چرا رضایت دادید سومۍ هم برود؟!
زن گفت : ناراحتم چون
پسر دیگرۍ ندارم ڪہ بہ جبهہ بفرستم. ."!
خبرنگار منقلب شد . .
آن زن، مادر۳شهید خالقۍپور؛
وآنخبرنگار #شهید_مرتضی_آوینۍ بود. ."!:))
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"ساجدین ری"💫
╭┅──────┅╮
@sajedinrey
╰┅──────┅╯
💠امام جواد علیه السلام:
✨ *إعلَم أنَّکَ لَن تَخلُوَ مِن عَینِ اللّه ِ فَانظُر کَیفَ تَکُونُ* ✨
🌻بدان که از دید خداوند پنهان نیستی؛ پس بنگر چگونه ای.🌻
🌱تحف العقول، ص ۴۵۵🌱
🔅الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم🔅
. 🌼🌷🌿🌹🌿🌷🌿🌹🌼
#ساجدین_ری
@sajedinerey
🇮🇷https://www.instagram.com/sajedrey/
✨ *نوشتهای که پایان زندگی یک کلاس را رقم زد *
✨کانال تلگرامی دل نوشته های یک عراقی نوشت: این تصویر فقط برای مجرم دانستن (صدام) کفایت میکند. شاید خیلی ها باور نکنند داستان این دانش آموزان دوم دبیرستان.
✨دانش آموزان فوق، وقتی وارد کلاسشان یعنی دوم دبیرستان میشوند، میبینند که روی تخته سیاه نوشته شده (مرگ بر صدام)...
✨واین نوشته باعث میشود، تمامی دانش آموزان این کلاس اعدام شوند.
✨شهیدان فوق، دانش آموزان کلاس دوم دبیرستان کاظمیه در سال ۱۹۸۳ میلادی (۶۲ شمسی) می باشد.
🌸#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد_و_عجل_فرجهم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ساجدین_ری
@sajedinerey
🇮🇷https://www.instagram.com/sajedrey/
💐 *شما که بودید؟*
✨روزها دوری از خانه وخانوده
✨شب های سخت آموزش
🔅مشقت شب عملیات ، ساعت ها پیاد روی با تجهیزات سنگین ، درگیری با دشمن، زیر آتش انبوه انواع سلاح مدرن
🔅و پس از پیروزی
✨روح مجروج از شهادت دوستان با بدن غرقه بخون، اسیر دست دشمن و بی نام ونام نشان مفقود در بیابان ها
✨تن زخمی ،
🔅تختخواب شما زمین سنگلاخ
🔅درد تیر وترکش ها بر بدن
✨بلاتکلیفی تا انتقال به پشت جبهه
✨زیر آتش بمباران هواپیما های دشمن
🔅اما خندان ، امیدوار و هیجان زده برای مداوای سرپائی و بازگشت دوباره به جبهه جنگ
🌺🌻🌸مثل شما دیگر تاریخ به خود نخواهد دید🌺🌻🌸
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ساجدین_ری
@sajedinerey
🇮🇷https://www.instagram.com/sajedrey/
📚 *کتاب کرامات شهدا*
🌷 رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد ....
يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. ١٥ روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مى كنيم، بعد گفتم: كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست منو عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س)
منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) »
تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم.
كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر ١٧ و گردان ولى عصر (عج) بود. يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به *٤٣٠ تكه* بود.
بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتانى او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ _ ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد.
حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد. بعد گفتم: كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مى خوانم. كمك كن.
ظهر بود و هوا خيلى گرم. بچه ها براى نماز رفته بودند. گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ى حضرت زهرا (س) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد.
در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: « #حسين_سعيدى از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم.
🆔 @sajedinrey
🔻امام على عليه السلام:
*اِحذَرِ العاقِلَ إذا أغضَبتَهُ، وَالكَريمَ إذا أهَنتَهُ، وَالنَّذلَ إذا أكرَمتَهُ، وَالجاهِلَ إذا صاحَبتَهُ*
برحذر باش از خردمند، هنگامى كه او را به خشم آوردى،
و از فرد بزرگوار، هنگامى كه به او اهانت كردى،
و از فرومايه، هنگامى كه او را گرامى داشتى،
و از نادان، هنگامى كه با او همنشين شدى
📚منبع: كنزالفوائد ج اول
#ساجدین_ری
🆔 @sajedinrey
مادر گفت: نرو، بمان
دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد
گفت:هرچه تو بگویی.
فقط یک سؤال...میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادر چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد...
رفت و شهید شد...
#مادران_شهدا
#ساجدین_ری
🆔 @sajedinrey
💠 #معرفی_فیلم
🎥 *بادیگارد*
یک فیلم حماسی ایرانی به کارگردانی و نویسندگی ابراهیم حاتمیکیا محصول سال ۱۳۹۴ است. این فیلم برندهٔ دو سیمرغ و نامزد شش جایزه سیمرغ بلورین شد و همچنین جزء سه فیلم برتر اکران در سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر انتخاب شد.
🎥 *خلاصه داستان*
محافظی بنام حیدر که از جان یکی از شخصیتهای مهم نظام محافظت میکند، بر اساس حوادثی متوجه میشود که او بیش از آن که به فکر نظام باشد به فکر منافع شخصی است! او دچار شک و تردید میشود و همین امر باعث میشود که محافظت از آن فرد را کنار بگذارد اما بخاطر خدمات خوبش او را به محافظت از فرد دیگری میگمارند که یکی از فعالان هستهای کشور است …
🎥 *عوامل فیلم*
کارگردان ابراهیم حاتمیکیا
تهیهکننده احسان محمدحسنی
نویسنده ابراهیم حاتمیکیا
بازیگران پرویز پرستویی ،مریلا زارعی،بابک حمیدیان،امیر آقایی،شیلا خداداد،محمود عزیزی،دیبا زاهدی،پریوش نظریه،فرهاد قائمیان،احسان امانی،محمد حاتمی،کامران نجفزاده
موسیقی :کارن همایونفر
✾ــــــــــــــــ✾✾✾ــــــــــــــــــ✾
تماشای فیلم "بادیگارد" در فیلیمو
http://m.filimo.com/m/euO4Z
✾ــــــــــــــــ✾✾✾ــــــــــــــــــ✾
#ساجدین_ری
@sajedinrey
شب جمعه ست دلم کرببلا میخواهد
در حرم حال مناجات و بکا میخواهد
شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد
بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد
حال و احوال دلم خوب نمیباشد چون
خفقان دارد و از عشق هوا میخواهد
آه ای کرببلا سخت تر از هجران چیست؟
دل من آمده در صحن تو جا میخواهد
اغنیا کعبه خود را به تو ترجیح دهند
کربلا، حضرت ارباب گدا میخواهد؟
روح مجروح من از نوح حرم کرده طلب
مرهمی مرحمتم کن که دوا میخواهد
تنگدستم ولی از برکت آقا شاهم
بی نیاز است ولی باز مرا میخواهد
✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.✨
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•