📚#حکایت
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب..
💫🌹
@sakineh_mouteh99
✨﷽✨
#حکایت
⚠️روزها را شوم و نحس ندانیم!
✍حسن بن مسعود گوید: روزی به محضر مولایم امام هادی علیهالسلام رسیدم، در حالیکه در آن روز چند حادثهی ناگوار برایم رخ داده بود؛ انگشتم زخمی شده بود؛ شانهام در اثر زمین خوردن از روی اسب، صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقّبه، لباسهایم نیز پاره شده بود؛ به همین خاطر، با ناراحتی تمام در مقابل حضرت گفتم: «عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!»
امام هادی صلواتاللهعلیه فرمودند: «ای حسن! تو هم با اینكه با ما رفت و آمد دارى، گناه خود را بر گردن روزگارِ بىگناه مىاندازى؟!»
با شنیدن سخن امام، بر سر عقل آمدم و فهميدم كه اشتباه کردهام و گفتم: «مولاى من، از خداوند طلب آمرزش دارم.» امام عليهالسلام فرمودند: «اى حسن! روزها چه گناهى دارند كه چون شما به سزاى اعمالتان مىرسيد، آنها را شوم مىپنداريد؟!»
عرض کردم: «يا بن رسول اللّٰه! من همواره استغفراللّٰه گفتن را ورد زبانم سازم و اين توبهی من باشد؟»
امام عليهالسلام فرمودند: «به خدا سوگند اين کارتان چنان فایدهای ندارد و خداوند به خاطر نكوهشى كه بر بىگناهى انجام میدهید، شما را مجازات مینمايد! اى حسن، مگر نمىدانى كه پاداشدهنده و مجازاتكنندهی اعمال در دنيا و آخرت، فقط خداست؟!»
گفتم: «آرى چنين است اى مولاى من.» آنگاه حضرت فرمودند: «دیگر تکرار مکن و براى روزگار، اثرى در حكم خداوند قائل مشو.» عرض كردم: «چشم مولاى من.»
📚 تحفالعقول (علامهحرانی)، ص482
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج56، ص2
@sakineh_mouteh99
☘🌸🌺☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت
🍁 مردی نزد بایزید بسطامی رفت و گفت که سی سال روزه گرفته و مشغول عبادت بوده اما هیچ نشانی از نزدیکی به خداوند در خود نمی بیند.
🍁 بایزید در پاسخ گفت:
اگر صد سال دیگر هم به این کار ادامه دهی اتفاقی برای تو رخ نخواهد چون کارت خالصانه نبود و مردی محاسبه گری هستی، در غیر اینصورت چگونه می توانستی لحظات عشق و عبادت را بشمری؟!
🍁 وقتی معامله در کار باشد عشق و عبادت ارزشی ندارد. وتو را به جایی نمی رساند .
🍁 بی دلیل ومحاسبه عشق بورزید و بی ریا عبادت کنید تا همه چیز را به دست بیاورید.
@sakineh_mouteh99
🍁🍂