eitaa logo
شاید این جمعه بیاید
83 دنبال‌کننده
8هزار عکس
5.2هزار ویدیو
154 فایل
ادمین کانال: fars130@
مشاهده در ایتا
دانلود
توهین و اهانت وحید اشتری به سردار سلیمانی! وحید اشتری، فرمانده هان امروزی ادای تو راهم در نمی‌آورند و در ادامه سردار سلیمانی را شبه انقلابی میخواند!! اف بر کسانی که این عدالتخوار رو بزرگ و حمایت میکنن ♨️ به‌راستی معنای عدالت‌خواهی واقعی چیست؟!؟ 🔸فانوس🔸 @salahshouran313
4_5839387735495810945.ogg
684.3K
🎧 اگر لازمه اطاعت مطلق، عصمته؛ ولایت "مطلقه" فقیه به چه معناست؟ مگر ولی فقیه معصوم است؟ 🎤 استاد جواد حیدری
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🎥 افشاگری دکتر از دلیل به وجود آمدن ارزهای دیجیتالی مثل بیت‌کوین ⚠️ فروش ارزهای دیجیتال مهم ترین عامل حیات اقتصادی نظام سرمایه داری هست 🔸فانوس🔸 @salahshouran313
دلایل ردصلاحیت لاریجانی مشخص شد 🔹صبح امروز نامه دبیر شورای نگهبان درباره دلایل‌ عدم احراز صلاحیت علی لاریجانی در انتخابات منتشر شد. 🔹در این نامه که اصالتش در پیگیری‌های فارس تأیید شده، سهیم بودن لاریجانی در نابسامانی‌ها و وضع موجود کشور، عدم رعایت اصل ساده‌زیستی مسئولان، سفرهای متعدد اعضای خانواده لاریجانی به خارج از کشور، اقامت و ادامه تحصیل برخی از منسوبین درجه‌یک او در انگلیس، مداخله یکی از فرزندانش در قراردادهای خدماتی و ساختمانی مجلس و اظهاراتش در فتنه ۸۸ از جمله دلایل ردصلاحیت اعلام شده است. ╔═••⚬🇮🇷⚬••═╗     @salahshouran313 ╚═••⚬🆕⚬••═╝
◼️▪️ ▪️ 🏴 🍁 پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن زیر لب یه یادی از نور دل فاطمه کن چشماتو خیره کن و سوره والعصر و بخون یه دعا برا ظهور پسر فاطمه کن 🤲🏻 ............................ 💠 برگزاری یلدای فاطمی با قرائت خانوادگی «حدیث شریف کساء»❣ ◾️▪️ــــــــــــــــــــــ صــراط@salahshouran313
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال مصطفی بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند... سعد میترسید کنم.. که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست... دستم در دست سعد مانده.. و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، 💚مسیر زینبیه دمشق💚 نشان داده شده.. و چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. 🔥سعد🔥 از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد. همیشه از 💚زینبیه دمشق💚میگفت... و که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود.. تا نام مرا و نام برادرم را بگذارد؛ 🕊ابوالفضل 🕊پای ماند.. و من تمام این اعتقادات را میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سالها بود خدا و دین و مذهب را به آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود. حتی روزی که به بهای 🔥وصال سعد🔥 ترکشان میکردم،.. در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که _ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" و من را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم عشقم کردم که به پشت پا زدم و رفتم. حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین آتشم میزد... و سعد بیخبر از خاطرم... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🍃 📖🍃
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی! و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت.. و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم.. خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد _میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه! از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند.. و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم... چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر کرد _هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن هستی! و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با حالم را به هم زد _تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین و کار رو خراب میکنه! حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم.. که نگاهم به سمت دستگیره رفت.. و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت _دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید _نازنین یا پیشم یا ! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی! و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🍃 📖🍃
📣 تسهیلات اشتغال 📣 ✅ به منظور حمایت از توسعه کسب و کار و کار آفرینی، صندوق ذخیره بسیجیان به اعضاء واجد شرایط تسهیلات اشتغال اعطا می نماید. ✳️ اعضاء محترم می توانند به عنوان سرمایه پذیر در سامانه شتاب Shetabhub.ir ثبت نام کرده و طرح خود را به همراه مدارک مورد نیاز در این سامانه ثبت و بارگذاری نمایند. 💰مبلغ تسهیلات ۴۰ میلیون تومان 💳 بازپرداخت ۳۶ ماهه ⌨ اعضاء محترم هرگونه سوال در رابطه با تسهیلات اشتغال را می توانند با نماینده صندوق ذخیره بسیجیان استان اصفهان در پیام رسان ایتا به شناسه @Esfahan_ticket مطرح نمایند. ☎️ تلفن پاسخگویی به سوالات 📞 ۰۲۱-۴۱۰۱۳۰۰۰ صندوق ذخیره بسیجیان استان اصفهان @szbasijian_esfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 دشمنان چه خیالاتی برای ایران اسلامی داشتند اما..... *تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات* @salahshouran313
757.docx
10.3K
🍁 📝 | شهید ایرلو مردی از تبار حاج قاسم 🍃🌹🍃 ✍ حسن رشوند @salahshouran313 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گفتگوی یلدایی مادر شهید با عکس فرزندانش، اشک مجریان را درآورد🥺 @salahshouran313
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ تا حتی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته.. و من هنوز پیش زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید و .. اگر از دست سعد شوم، دوباره شوم! اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،.. اگر اینها خرافه نبود.. و این شیطان🔥 رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود.. که تاکسی مقابل ویلایی زیبادر محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد... خیابانها و کوچه های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود.. و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده میشدم.. تا مقابل در ویلا رسیدیم... دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت.. و حتی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه باشم. درِ ویلا را که باز کرد.. به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد _به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم! و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت _اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه! و من جز در 🔥چشمان شیطانی سعد🔥 نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد _دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره! یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به .. و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا.... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🍃 📖🍃