توهین و اهانت وحید اشتری به سردار سلیمانی!
وحید اشتری، فرمانده هان امروزی ادای تو راهم در نمیآورند
و در ادامه سردار سلیمانی را شبه انقلابی میخواند!!
اف بر کسانی که این عدالتخوار رو بزرگ و حمایت میکنن
♨️ بهراستی معنای عدالتخواهی واقعی چیست؟!؟
🔸فانوس🔸
@salahshouran313
4_5839387735495810945.ogg
684.3K
#تحلیل_شبانه
🎧 اگر لازمه اطاعت مطلق، عصمته؛ ولایت "مطلقه" فقیه به چه معناست؟ مگر ولی فقیه معصوم است؟
🎤 استاد جواد حیدری
#پاسخ_به_سوالات_اعتقادی #ولایت_فقیه
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🎥 افشاگری دکتر #حسن_عباسی از دلیل به وجود آمدن ارزهای دیجیتالی مثل بیتکوین
⚠️ فروش ارزهای دیجیتال مهم ترین عامل حیات اقتصادی نظام سرمایه داری هست
🔸فانوس🔸
@salahshouran313
دلایل ردصلاحیت لاریجانی مشخص شد
🔹صبح امروز نامه دبیر شورای نگهبان درباره دلایل عدم احراز صلاحیت علی لاریجانی در انتخابات منتشر شد.
🔹در این نامه که اصالتش در پیگیریهای فارس تأیید شده، سهیم بودن لاریجانی در نابسامانیها و وضع موجود کشور، عدم رعایت اصل سادهزیستی مسئولان، سفرهای متعدد اعضای خانواده لاریجانی به خارج از کشور، اقامت و ادامه تحصیل برخی از منسوبین درجهیک او در انگلیس، مداخله یکی از فرزندانش در قراردادهای خدماتی و ساختمانی مجلس و اظهاراتش در فتنه ۸۸ از جمله دلایل ردصلاحیت اعلام شده است.
╔═••⚬🇮🇷⚬••═╗
@salahshouran313
╚═••⚬🆕⚬••═╝
◼️▪️
▪️
🏴 #یلدای_فاطمی
🍁 پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن
زیر لب یه یادی از نور دل فاطمه کن
چشماتو خیره کن و سوره والعصر و بخون
یه دعا برا ظهور پسر فاطمه کن 🤲🏻
............................
💠 برگزاری یلدای فاطمی
با قرائت خانوادگی
«حدیث شریف کساء»❣
◾️▪️ــــــــــــــــــــــ
صــراط@salahshouran313
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #سی_ودو
دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال #خط_خون مصطفی بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند...
سعد میترسید #فرار کنم..
که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست...
دستم در دست سعد مانده..
و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، 💚مسیر زینبیه دمشق💚 نشان داده شده..
و #همین_اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.
🔥سعد🔥 از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از 💚زینبیه دمشق💚میگفت...
و #نذری که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود..
تا نام مرا #زینب و نام برادرم را #ابوالفضل بگذارد؛
🕊ابوالفضل 🕊پای #نذرمادر ماند..
و من تمام این اعتقادات را #دشمن_آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود خدا و دین و مذهب را به #بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود.
حتی روزی که به بهای 🔥وصال سعد🔥 ترکشان میکردم،..
در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم
دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که
_ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!"
و من #هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم #فدای عشقم کردم که به #همه_چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین #نام_زینب آتشم میزد...
و سعد بیخبر از خاطرم...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🍃
📖🍃
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #سی_وسه
سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد
_بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی!
و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت..
و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
در تاکسی که نشستیم..
خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد
_میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند..
و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم...
چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر #تحقیرم کرد
_هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!
و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم
ماسید و با #لحن_کثیفش حالم را به هم زد
_تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین #ایرانی و #شیعه_بودنت کار رو خراب میکنه!
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم..
که نگاهم به سمت دستگیره رفت..
و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت
_دیوونه من دوسِت دارم!
از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید
_نازنین یا پیشم #میمونی یا #میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!
و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🍃
📖🍃
📣 تسهیلات اشتغال 📣
✅ به منظور حمایت از توسعه کسب و کار و کار آفرینی، صندوق ذخیره بسیجیان به اعضاء واجد شرایط تسهیلات اشتغال اعطا می نماید.
✳️ اعضاء محترم می توانند به عنوان سرمایه پذیر در سامانه شتاب
Shetabhub.ir
ثبت نام کرده و طرح خود را به همراه مدارک مورد نیاز در این سامانه ثبت و بارگذاری نمایند.
💰مبلغ تسهیلات ۴۰ میلیون تومان
💳 بازپرداخت ۳۶ ماهه
⌨ اعضاء محترم هرگونه سوال در رابطه با تسهیلات اشتغال را می توانند با نماینده صندوق ذخیره بسیجیان استان اصفهان در پیام رسان ایتا به شناسه
@Esfahan_ticket
مطرح نمایند.
☎️ تلفن پاسخگویی به سوالات
📞 ۰۲۱-۴۱۰۱۳۰۰۰
صندوق ذخیره بسیجیان استان اصفهان
@szbasijian_esfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 دشمنان چه خیالاتی برای ایران اسلامی داشتند اما.....
*تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات*
@salahshouran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گفتگوی یلدایی مادر شهید با عکس فرزندانش، اشک مجریان را درآورد🥺
@salahshouran313
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #سی_وچهار
تا حتی #راه_خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته..
و #قلب من هنوز پیش #نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید
و #بی_اختیارنیت_کردم..
اگر از دست سعد #آزاد شوم، دوباره #زینب شوم!
اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،..
اگر اینها خرافه نبود..
و این شیطان🔥 رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات #مؤمن میشدم
و ظاهراً خبری از اجابت نبود..
که تاکسی مقابل ویلایی زیبادر محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه
جدید من و سعد باشد...
خیابانها و کوچه های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود..
و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم..
تا مقابل در ویلا رسیدیم...
دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت..
و حتی #رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه #درمشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد..
به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد
_به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!
و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت
_اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!
و من جز #فتنه در 🔥چشمان شیطانی سعد🔥 نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد
_دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!
یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به #ایران #برگردیم..
و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا....
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🍃
📖🍃