eitaa logo
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
98 دنبال‌کننده
1هزار عکس
129 ویدیو
0 فایل
‌‌﷽️کـارے از انجـمݩ باۼ گرڊو نکتـه هایی براے تفڪر و ټـدبر ️مختصـر ۆ مفـیـد 🔻نشآنۍ باݞ https://eitaa.com/joinchat/893845586Cdbed134827 🔻ݩمایشـگاه باۼ https://eitaa.com/joinchat/3109486626C599256fa61 ▪️ځمایـت مـان ڪنیـد ڪه ید اللّه مـع الجـماعة
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🌱 .... گفتند که بسیـــار شفا می بخشی یک بار نه،صد بار شفا می بخشی شرمنـــده ی احسان تو ام آقاجان بر این دل بیمـار شفا می بخشی؟ ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡- 『 @salam1404 』🌱
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
~●° به زیباترین داستانی که طی این هفته درباره خرمشهر نوشته و ارسال شود، هدیه نقدی ناقابلی تقدیم می ش
🌴🌴 داستان🌙 چشمانم را می‌بندم گوشه‌ای توی مجلس می‌نشینم. سرم را می‌اندازم پایین. گوشه روسری بلندم را توی دستم می‌گیرم و هی دور انگشتم می‌پیچم‌ و باز می‌کنم. از زیر روسری چند قطره عرق چکه می‌کند و روی تنم می‌نشیند. دلم می‌خواهد از مجلس فرار کنم. سنگینی نگاه‌ها اذیتم می‌کند. یاد چشمان سیاه عماد می‌افتم. چقدر نگاهش را دوست دارم. کاش به جای این همه خاله خان باجی او اینجا بود. ام عماد سینی را می‌گذارد وسط مجلس، درست رو به روی من. زن‌ها کل می‌کشند. ام عماد پارچه توری قرمز را از روی سینی کنار می‌زند. یکی یکی پارچه‌های توی سینی را برمی‌دارد. بالا می‌گیرد و به زن‌ها نشان می‌دهد. صدای هلهله و شادی توی خونه پیچیده است. هنوز سنگینی نگاه‌ها را حس می‌کنم. دلم پر می‌کشد برای هفته دیگر. قرار است این پارچه‌ها، لباس عروس من باشند. عماد گفته دوست دارد لباس عروسم را خودم بدوزم. چشمانم را می‌بندم. خودم را توی لباس عروسی می‌بینم که کنار عماد... با صدای شیون و فریاد چشم باز می‌کنم. زن‌ها جیغ زنان از اتاق بیرون می‌دوند. صدای صوت و بعد صدای انفجار همه را ترسان و فراری می‌کند. ام عماد دستم را می‌گیرد. به ناچار به دنبالش می‌دوم. دورتر از خانه روی زمین دراز می‌کشیم. صدای انفجار هنوز شنیده می‌شود اما دورتر. ام عماد از جایش بلند می‌شود من هم به دنبالش می‌دوم. به خانه ام عماد نرسیده می‌ایستم. پیکر چند مرد روی زمین افتاده. پاهایم سست می‌شود. صدای قلبم را می‌شنوم. یکیشان از دور شبیه... به خودم نهیب می‌زنم. نه این پیکر نباید عماد باشد. ام عماد کنار پیکر بی‌جان می‌نشیند و مویه می‌کند. صورتش را چنگ می‌زند و فریاد عماد، عمادش بلند است. همان‌جا می‌نشینم. چشمانم را می‌بندم. خودم را در لباس عروس می‌بینم در کنار عماد... °🌱- 『 @salam1404
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ از بی تکرارترین و بی نظیر ترین رهبران تاریخ بشریت ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡- 『 @salam1404 』🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| کارِ کارستان امام حاج قاسم سلیمانی: امام کاری کرد کارستان. هیچ عالمی در تاریخ شیعه، هیچ مرجعی در تاریخ شیعه، نه دیروز و نه امروز، قادر نبود کاری که امام انجام داد، را انجام بدهد. 🏴 به‌مناسبت ایام سالگرد ارتحال امام راحل ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌「 ⇨@salam1404🕯」
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
🌷 داستان🌙 بابا تنها نیست مرضیه چشم‌هایش را مالید و سر جایش نشست. دستش را بین موهایش کشید. گفت: «چرا من را زود بیدار کردید؟ من خوابم می‌آید.» مادر سریع رختخواب خودش را جمع کرد. بدون حرف سفره‌ی صبحانه را پهن کرد. نان و پنیر را توی سفره گذاشت. با بغض گفت: «بلند شو عزیزم، باید برویم بیرون.» مرضیه از پنجره‌ی اتاق به بیرون نگاه کرد. گفت: «هوا تاریک است. محمد کجاست؟» محمد حوله را روی در انداخت. سر سفره نشست و لقمه گرفت. مرضیه به او سلام کرد. محمد لقمه را جوید و آهسته سلام کرد. مادر پتوی مرضیه را برداشت. مرضیه زیر لب غر زد. گفت: «من خوابم می‌آید...» محمد بدون اینکه به مادر نگاه کند، گفت: «آن‌جا، جای بچه نیست، بگذارید خانه بماند.» مادر به سمت محمد برگشت. گفت: «شما چهارده سالت است، نمی‌شود دختر شش ساله را خانه بگذارم.» محمد شانه‌هایش را بالا انداخت و لقمه گرفت. مادر به مرضیه نگاه کرد. اشک از گوشه‌ی چشمش روی صورتش سرازیر شد. کنار مرضیه نشست. دستش را روی سر مرضیه کشید. گفت: «محمد راست می‌گوید، حتما خیلی شلوغ می‌شود. خانه بمان و به چیزی دست نزن. باشد؟» مرضیه آب دهانش را قورت داد. گفت: «چی شده؟ مادربزرگ چیزی شدن؟» مادر بلند شد. گره روسری مشکی را محکم‌تر کرد. گفت: «نه عزیزم.» مرضیه چشمش را مالید. به مادر و محمد نگاه کرد. گفت: «چرا مشکی پوشیدین؟» محمد از جایش بلند شد. گفت: «می‌آوریدش یا برویم؟» مادر از کنار قاب عکس پدر روی تاقچه، کیف پولش را برداشت. دستش را به قاب عکس کشید. با گریه گفت: «احمد آقا حواست به مرضیه باشد.» چادر را روی سرش انداخت. مرضیه را بوسید. گفت: «ما زود برمی‌گردیم. بیرون نرو، به چیزی هم دست نزن.» مادر و محمد از خانه بیرون رفتند. نور خورشید روی پرده‌ی اتاق افتاد. صدای قرآن از داخل محوطه‌ی ساختمان پخش شد. مرضیه از جایش بلند شد. به عکس پدر خیره شد. گفت: «یعنی پسر کبری خانم را پیدا کردند؟ کبری خانم هم مادر شهید شد. لطفا مراقب کبری خانم هم باش، بابا جان.» مرضیه موهایش را صاف کرد. تلویزیون کوچک روی میز را روشن کرد. همه در حال سینه زنی بودند. شبکه را عوض کرد. آن‌جا هم سینه زنی و گریه بود. جلوی تلویزیون ایستاد. به صفحه‌ی آن خیره شد. مجری تلویزیون با بغض، ارتحال روح ملکوتی امام خمینی را به امت شهید پرور تسلیت گفت. مرضیه سر جایش نشست. گفت: «ارحتال روح یعنی چه؟» شبکه را عوض کرد. عکس بزرگ امام خمینی با یک نوار مشکی کنار صفحه بود. مردم در حال گریه و زاری بودند. یاد عکس پدر و نوار مشکی کنارش افتاد. اشک توی چشمش جمع شد. گفت: «امام خمینی پیش بابا رفت. دیگر بابا تنها نیست.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌「 ⇨@salam1404🕯」
. شادی روح امام و شهدا صلوات... .
هدایت شده از S Armin
🔸آخرین ذکر امام روح‌الله به روایت رهبر انقلاب 🔹ایشان تا آخرین لحظات حیاتشان، ذکر و نماز و دعا را از دست ندادند. حاج احمد آقا فرزند عزیز حضرت امام می‌گفتند: پیش از ظهر روز آخر حیات امام(رحمه‌الله)، ایشان روی تخت دایماً نماز می‌خواندند. مدتی گذشت، بعد پرسیدند: ظهر شده است؟ گفتم: بلی. آن وقت خواندنِ نماز ظهر و عصر با نوافلش را شروع کردند. بعد از اتمام نماز، مشغول ذکر گفتن شدند و تا لحظاتی که در حالت اغما بسر می‌بردند، مرتب پشت سر هم می‌گفتند: «سبحان‌الله و الحمدلله و لااله‌الّاالله والله‌اکبر، سبحان‌الله و الحمدلله ولااله‌الّاالله والله‌اکبر». این کار برای ما درس است. ما که رهبرمان را دوست داریم، باید به کارها و روحیات او توجه کنیم و از آن درس بگیریم. 🔸بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مراسم بیعت فرماندهان و اعضای کمیته‌های انقلاب اسلامی‌ امام خمینی(ره) امام امت، امت امام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... قطره‌ها! خودتان را به دریا برسانید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌「 ⇨@salam1404🕯」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا