هدایت شده از 🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
دعایندبه۩مهدیمیرداماد.mp3
12.11M
🎙صوت دعای ندبه با نوای سید مهدی میرداماد
💫|در زمان غیبت،خواندن دعای ندبه از وظایف منتظران امام عصر(عجل الله تعالی)است
🌝آفتاب در سحرگاه هر جمعه با طنین دعای ندبه طلوع می کند...
🍃🌼بیایید پیش از طلوع فجر، بر فرج مولای غریبمان متوسل و دعاگو باشیم، که ظهور، تنها راه نجات بشریت است.
#دعای_ندبه
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رحب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار قشنگی که میتونی هر صبح انجامش بدی‼️
🔰#استاد_عالی
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_شعبان
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره بسیار تکان دهنده بانوی باحجاب ایرانی، دکتر پریوش امیری، دکترای فلسفه از کازینویی در لاس وگاس آمریکا
⭕️ خانمی برهنه روی سجادهی من نشست ...😳
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟
#امام_زمان #حجاب
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترویج خرافات از سوی ساواک
⭕️ چه کسی اولین بار ادعا کرد که در ماه تصویر آیتالله خمینی را دیده است؟
👈 پاسخ این سوال پر تکرار را مشاور امنیت ساواک به شما میدهد.
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #جهاد_تبیین #روشنگری
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
♨️سوتی وحشتناک یک کانال ضدانقلاب
⭕️اعتراف ناخواسته ضدانقلاب به دست داشتن در #مسمومیت دانشآموزان دختر
✡اصلیترین کانال ضدانقلاب در استان گیلان به نام «ر.گ» یکشنبهی گذشته در یک گاف رسواکننده، یک روز قبل از حادثهی مسمومیت دانشآموزان مدرسه دخترانه عصمت شاندرمن گیلان، خبر از مسمومیت دانشآموزان این مدرسه داده بود!!
🔹این در حالی است که خرابکاری مسمومیت دانشآموزان در شاندرمن، روز دوشنبه رخ داد! یعنی خرابکاران، دستشان با ضدانقلاب در یک کاسه است و این خرابکاری، از پیش برنامهریزی شده بود اما گاف این کانال تلگرامی، دست خودش و مرتبطین ضدانقلابش را رو کرد.
#مسمومیت_دختران
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #جهاد_تبیین #روشنگری
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عقل نداری راحتی؟ ها😂
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #جهاد_تبیین
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمایکتماسدارید!:)
#شهیدمحسنحججۍ🌿
#شهیدانھ
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️تو چکار کردی؟!…
ـ چکار کردی برای اینکه جزو خائنین به امام زمان نباشــی؟‼️
•
•
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
Mohammad Ali Qasemi - Donyiy Delger.mp3
6.98M
🍃🥀•<#قائمانه>•
اومنتظرآمدنماست..💔(:
اَللّٰھُمَّ؏َـجِّللِوَلِیِّڪَالفَࢪَج🌷🍃
⃟✨🌷══════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
-#تلنگر
بِہقولِاُستـٰادپنـٰاهیٰان
عٰالممُنتظِرامٰامزمٰانہ . .
وامٰامزمٰانمُنتظِرآدمٰایۍڪِہ
بـُلندبـِشنوخودِشونُبسٰازَن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت پاک باشه؟!
👆 پاسخی منطقی به این #شبهه که دلت پاک باشه، دیگه نیازی به حجاب نداری!
🖌 یک برنامه فرهنگی درست و حسابی ، ساخت این دست برنامه ها جزو نیازهای اساسی جامعه ماست.
✍ ویدیو قدیمیه ، اما حرفش قدیمی نمیشه .
#حجاب_و_عفاف
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #جهاد_تبیین
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
🚨ذلت ملکه پهلوی
⭕️ تاج الملوک همسر «رضا شاه» در سال 1979 میلادی در حالی مرد که جنازهاش در بیمارستان مرکزی نیویورک حدود 2 ماه روی زمین ماند و هیچ یک از اقوام برای دفنش اقدامی نکردند.
«ربع پهلوی» نوهاش هم از پرداخت پول برای مراسم خاکسپاری مادربزرگش امتناع کرد و سرانجام «فرح پهلوی» مجبور شد مبلغ 5000 دلار از پاریس برای «غلامرضا پهلوی» که در پول پرستی معروف بود بفرستد،
⭕️اما او پول را صرف اعتیادش کرد!
⭕️در نهایت جنازه «تاج الملوک» با کمک شهرداری نیویورک در قطعه افراد معتاد و ولگرد یک گورستان حاشیهای دفن شد
📚 منبع: کتاب پهلویها را بشناسیم، ص ۴۲
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #روشنگری
#جهاد_تبیین
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیا واقعا #اولین_دانشگاه و رضا شاه تاسیس کرد؟؟؟👆
🔴 آیا واقعا اولین دانشگاه را رضاشاه تاسیس کرد؟؟؟👆 یا امیرکبیر ؟!
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #جهاد_تبیین
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴انتشار برای اولین بار / برنامه ناجوانمردانه پدر و دانش آموز برای رهاسازی گاز در مدارس و تهیه فیلم
🔹 این فرد که از کارکنان بیمارستان لارستان است با رهاسازی گاز در مدارس لارستان برای شبکه سعودی فارسی زبان فیلم تهیه می کرد.
تنها هدفشون هم بدبین کردن مردم به نظام بوده...
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_شعبان
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بومیسازی دانش فنی تولید مادۀ موثر استامینوفن
#ایران_قوی
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_شعبان
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
22.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 «پیش به سوی پورنوتوپیا با ژوئیسانس»
تحلیل بسیار مهم از اتفاقات اخیر کشور/ چه بر سر نسل جوان ایرانی میآید؟
🔹فاجعهای که طی صدسال در فرانسه رخ داد اینبار طی دو دهه جامعه ایران را تهدید میکند!
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_شعبان
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
لینک ثبت نام استخدامی آموزش و پرورش 👇
https://register4.sanjesh.org/NOETRGSelectApCandidate140112
بزرگوارانی که توانایی تدریس برای ابتدایی دارند حتما ثبت نام بفرمایند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بررسی علمی اثرات بدحجابی بر ذهن مردان و زنان
هرزگی در پوشش چه بلایی بر سر سلول های مغزی می آورد؟
🌹صددرصد دانلود📣✅🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_شعبان
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای کوهنورد یه خاطره تعریف می کنه.. تو آفریقا یه قبیله ای رو دیدم که هیچ دینی نداشتند ولی منتظر بودند.. 👌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_شعبان
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 یه روز میای با شال سبز زهرا
🌸 یه روز میای با ذوالفقار حیدر
🌷 حاج مهدی رسولی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⃟✨🌷════════✦ ⃟ ⃟💚
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_شعبان
•|🕊 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سیصد_و_هفتاد_و_پنجم که حالا میفهمیدم پ
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سیصد_و_هفتاد_و_ششم
صدای اذان مغرب بلند شد. هر چه میکردم نمیتوانستم مهیای نماز شوم و میدانستم که تا دقایقی دیگر مجید هم به خانه باز میگردد و ناراحت بودم که حتی برای افطار هم چیزی مهیا نکردهام.
شاید از شدت ضعف و تب، در حالتی شبیه خواب و بیهوشی بودم که صدای دلواپس مجید، چشمان خمارم را کمی باز کرد. پای تختم روی دو زانو نشسته و با نگاه نگرانش به تماشای حال خرابم نشسته بود.
به رویش لبخندی زدم تا کمی از نگرانی در بیاید که با حالتی مضطرب سؤال کرد:
چی شده الهه؟ حالت خوب نیس؟
با صدایی که از شدت گلو درد به سختی بالا میآمد، پاسخ دادم:
نمی دونم، انگار سرما خوردم... با کف دستش پیشانیام را لمس کرد و فهمید چقدر تب دارم که زیر لب نجوا کرد:
داری از تب میسوزی!و دیگر منتظر پاسخ من نشد که توان حرف زدن هم نداشتم و با عجله از اتاق بیرون رفت.
نمیدانستم میخواهد چه کند که دیدم با چادرم به اتاق بازگشت. با هر دو دستش کمکم کرد تا از روی تخت بلند شوم و هر چه اصرار میکردم که نمیخواهم دکتربروم، دست بردار نبود و همانطور که چادرم را به سرم میانداخت، با خشمی عاشقانه توبیخم میکرد:
چرا به من یه زنگ نزدی؟ خب به مامان خدیجه خبر میدادی!
الاقل روزهات رو میخوردی! و نمیتوانستم
سرِ پا بایستم که با دست چپش دور کمرم را گرفته و یاری ام میکرد تا بدن سست و سنگینم را به سمت در بکشانم.
از در خانه که خارج شدیم، از همان روی ایوان صدا بلند کرد: حاج خانم!
از صدایش، مامان خدیجه با عجله در خانهشان را باز کرد و چشمش که به من افتاد، بیشتر هول کرد. مجید دیگر فرصت نداد چیزی بپرسد و خودش توضیح داد:
حاج خانم! الهه حالش خوب نیس. ما میریم دکتر.مامان خدیجه به سمتم دوید و از رنگ سرخ صورت و حرارت بدنم متوجه حالم
شد که بیآنکه پاسخی به مجید بدهد، به اتاق بازگشت.
مجید کمکم کرد تا از پلههای کوتاه ایوان پایین بروم که صدای مامان خدیجه آمد:
بیا پسرم! این سوئیچ رو بگیر، با ماشین برید!ظاهراً امشب آسید احمد ماشین را با خودش به مسجد نبرده بود که مامان خدیجه سوئیچ را برایمان آورد. مجید سوئیچ را گرفت و به هر
زحمتی بود مرا از حیاط بیرون بُرد و سوار ماشین کرد. با دست راستش فرمان را به
سختی نگه داشته و بیشتر از دست چپش استفاده میکرد.
نمیدانم چقدر طول کشید تا به درمانگاه رسیدیم. به تشخیص پزشک، آمپولی تزریق کردم و پا کتی از قرص و کپسول برایم تجویز کرد تا این سرماخوردگی بیموقع کمی فروکش کند.
مجید در راه برگشت، برایم شیر و کیک گرفت تا روزهام را باز کنم و من از شدت تب و گلو درد اشتهایی به خوردن نداشتم و آنقدر اصرار کرد تا بالاخره مقداری شیر نوشیدم.
میدانستم خودش هم افطار نکرده و دیگر توانی برایم نمانده بود تا وقتی به خانه رسیدیم، برایش غذایی تدارک ببینم و خبر نداشتم مامان خدیجه به هوای بیماریام، خوراک خوش طعمی تهیه کرده است که هنوز وارد اتاق نشده و روی تختم دراز نکشیده بودم که برایمان شام آورد.
در یک سینی، دو بشقاب شیر برنج و مقداری نان و خرما آورده بود و اجازه نداد مجید کمکش کند که خودش سفره
انداخت و با مهربانی رو به من کرد:
مادرجون! وقت نبود برات سوپ درست کنم.
حالا این شیر برنج رو بخور، گلوت نرم شه.
و با حالتی مادرانه رو به مجید کرد:
چی شد پسرم؟ دکتر چی گفت؟
و مجید هنوز نگران حالم بود که نگاهی به صورتم کرد و رو به مامان خدیجه پاسخ داد: گفت سرما خورده، خدا رو شکر آنفوالنزا نیس! مامان خدیجه به صحبت های مجید با دقت
گوش میکرد تا ببیند باید چه تجویزی برایم بکند، سپس با لحنی لبریز محبت نصیحتم کرد: مادرجون! خوب استراحت کن تأ إنشاءالله زودتر خوب شی
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سیصد_و_هفتاد_و_ششم صدای اذان مغرب بلند
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سیصد_و_هفتاد_و_هفتم
فکرنکنم فردا هم بتونی روزه بگیری.
که مجید با قاطعیت تأ کید کرد:
نه حاج خانم!
مامان خدیجه چند توصیه دیگر هم کرد و بعد به خانه خودشان رفت تا من و مجید راحت باشیم. مجید بشقاب شیر برنج را برداشت و کنارم لب تخت نشست تا خودش غذایم را بدهد، ولی تبم کمی فروکش کرده بود که بشقاب را از دستش گرفتم و از اینهمه مهربانیاش قدردانی کردم:
ممنونم مجید! خودم میخورم!
و میدیدم رنگ از صورتش پریده که با دلواپسی عاشقانهای ادامه دادم:
خودتم بخور! ضعف کردی!
خم شد و همچنانکه بشقاب دیگر شیر برنج را از روی سفره بر میداشت، با مهربانی بینظیری پاسخ داد:
الهه جان! من ضعف کردم، ولی نه از گشنگی! من از این حال و روز تو ضعف کردم!
از شیرین زبانی اش لذت بردم و رمقی برایم نمانده بود تا پاسخش را بدهم که تنها به رویش خندیدم.
هنوز تمام بدنم درد میکرد، و به امید اندکی بهبودی مشغول خوردن دستپخت خوش عطر و طعم مامان خدیجه شدم که همه مزه خوبش نه به خاطر هنر آشپزی که از سرانگشتان مادرانهاش سرچشمه میگرفت.
همانطور که روی تخت نشسته و تکیهام را به دیوار داده بودم، هر قاشق از شیربرنج را با تحمل گلو درد شدید فرو میدادم که نگاهم به ساعت افتاد. چیزی به ساعت نه شب نمانده و مراسم تا ساعتی دیگر آغاز میشد که بشقاب را روی تخت گذاشتم و با ترسی کودکانه رو به مجید کردم:
مجید! یه ساعت دیگه مراسم شروع میشه،
من هنوز نماز هم نخوندم!
و مجید مصمم بود تا امشب مانع رفتن من به مسجد شود که با قاطعیت پاسخ داد:
الهه جان! تو که امشب نمیتونی بری مسجد!
همین چند قدم تا حیاط هم به زور اومدی! حالا چجوری میخوای تا مسجد بیای و چند ساعت اونجا بشینی؟!!!
از تصور اینکه امشب نتوانم به مسجد بروم
و از مراسم احیاء جا بمانم، آنچنان رنگ از صورتم پرید که مجید محو چشمانم شد و من زیر لب زمزمه کردم:
مجید! آسید احمد میگفت امشب خیلی مهمه! اگه امشب نتونم بیام...
و حسرت از دست دادن احیاء امشب طوری به سینهام چنگ زد که صدایم در گلو خفه شد.
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سیصد_و_هفتاد_و_هفتم فکرنکنم فردا هم بتو
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سیصد_و_هفتاد_و_هشتم
از اینکه امشب به مسجد نروم از اینهمه کم سعادتی خودم به گریه افتادم.
خودم هم میدانستم حال خوشی ندارم که از شدت چرک خوابیده در گلویم، به سختی نفس میکشیدم و مدام عطسه میکردم، ولی شب قدر فقط همین یک شب بود!
مجید بشقابش را روی سفره گذاشت، خودش را روی تخت بیشتر به سمتم کشید، دستم را گرفت و با لحن گرم و گیرایش صدایم کرد: الهه! داری گریه میکنی؟
شاید باورش نمیشد دختر اهل سنتی که تا همین چند شب پیش، پایش برای شرکت در مراسم احیاء پیش نمیرفت، حالا برای جا ماندن از قافله عشاق الهی، اینچنین مظلومانه گریه می ِ کند که با صدای مهربانش به پای دلشکسته افتاد:
الهه جان! قربون اشکهات بشم! غصه نخور عزیزم! تو خونه با هم احیاء میگیریم!
ولی دل من پیِ شور و حال مسجد و مجلس آسید احمد بود که میان گریه بیصدایم شکایت کردم:
نه! من میخوام برم مسجد...
ولی ً توانی برای رفتن نداشتم که سرانجام تسلیم مجید شده و به ماندن در خانه رضایت دادم و چقدر جگرم آتش گرفته بود که مدام گریه میکردم.
ده دقیقهای به ساعت ده مانده بود که مامان خدیجه آمد تا حالی از من بپرسد. او هم میدانست نمیتوانم به مسجد بروم که با لحنی جدی رو به مجید کرد:
پسرم! شما برو مسجد، من پیش الهه میمونم!
ولی مجید کسی نبود که مرا با این حالم تنها بگذارد، حتی اگر پرستار مهربان و دلسوزی مثل مامان خدیجه بالای سرم باشد که سر به
زیر انداخت و با مهربانی نجیبانهاش پاسخ داد:
نه حاج خانم! شما بفرمایید! من خودم پیش الهه میمونم
و هر چه مامان خدیجه اصرار کرد، نپذیرفت و با دنیایی تشکر و التماس دعا، راهیاش کرد تا با خیال راحت به مسجد برود و من چقدر دلم
سوخت که از مراسم احیاء جا ماندم.
به گمانم از اثر آمپول و کپسول و شیر برنج گرم مامان خدیجه بود که پس از خواندن نماز، همانجا روی تخت به خواب سبکی فرو رفته و همچنان در حالت بدی بین تب و لرز، دست و پا میزدم که صدای زمزمه زیبایی به گوشم رسید.
چشمان خوابآلودم را به سختی از هم گشودم و دیدم مجید کنار تختم نشسته و با صدایی آهسته دعا میخواند. حالا پس از چند بار شرکت در مراسم شب قدر شیعیان، کلمات این دعای عارفانه برایم آشنا بود و فهمیدم
دعای جوشن کبیر میخواند.
کمی روی تخت جابجا شدم و آهسته صدایش کردم:
مجید... سرش را بالا آورد و همین که دید بیدار شدهام، با سرانگشتانش اشکش را پا ک کرد و پرسید:
بیدار شدی الهه جان؟ بهتری عزیزم؟
کف دستم را روی تشک عصا کردم، به سختی روی تخت نیمخیز شدم و همزمان پاسخ دادم:
بهترم... و من همچنان بیتاب شب بیداری امشب بودم که با دل شکستگی اعتراض کردم:
چرا بیدارم نکردی با هم احیاء بگیریم؟
هنوز هم باورش نمیشد یک دختر سنی برای احیای امشب اینهمه بیقراری کند که برای لحظاتی تنها نگاهم کرد و بعد با مهربانی پاسخ داد:
دیدم حالت خوب نیس، گفتم یه کم استراحت کنی!
و من امشب پی استراحت نبودم که رواندازم را کنار زدم و با لحنی درمانده التماسش کردم: مجید! کمکم میکنی وضو بگیرم؟
و تنها خدا میداند به چه سختی خودم را از روی تخت بلند کردم و با هر آبی که به دست و صورتم میزدم، چقدر لرز میکردم و همه را به عشق مناجات با پرودگارم به جان میخریدم.
هنوز سرم منگ بود و نمیدانستم باید چه کنم که مجید با دنیایی شور و حال شیعیانه به یاریم آمد. سجادهام را گشود تا رو به قبله بنشینم و با لحن لبریز محبتش دلداریام داد:
الهه جان! من فقط جوشن کبیر خوندم.
اونم به نیت هر دومون خوندم.
نمیدانستم چه کنم که من دو شب گذشته با نوای گرم وپر شور آسید احمد وارد حلقه عشقبازی مراسم شب قدر شده و حالا امشب در کنج تنهایی این خانه نشسته و تمام بدنم از درد ناله میزد.
مجید کنار سجادهام نشست و شاید میخواست پای دلم را در ساحل دریای امشب به آب بزند که با آهنگ دلنشین صدایش آغاز کرد:
الهه جان! ما اعتقاد داریم تو این شب سرنوشت همه معلوم میشه! نه فقط سرنوشت انسانها، بلکه مقدرات همه موجودات عالم امشب مشخص میشه!
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤