eitaa logo
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
742 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
37 فایل
•﷽• #اَلسَّـلام‌ُعَلَیْک‌َیاحُجّة‌ّالله‌ٍفےاًࢪضْہ‌ 🌱اٍمٰـامـ عݪے(؏َ)میفـࢪماید: ھَمـواࢪه دࢪ انتظـاࢪ ظھُـوࢪ صاحب الزمان(؏) باشیدو یَأس وناامید؎ از ࢪحمت خدا بخود ࢪاه ندھید. ﴿بحٰاࢪ، ج ١٥، ص۱۲۳﴾ 🗨جھت تبادل ↯ @Fadayiemamzaman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر میکنن به این سرعت فراموش شده کاراشون؟؟؟ از شهید مدافع ناموس و غیرت تعریف و تمجید میکنید؟ اب اینقدر گل الود نیست!!! 💠… •|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌آݪِ‌یـٰاسـین |• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌤@salamalaaleyasiin🌤    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
12.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🌺 اگر به عج متصل نباشی هر چقدر هم تلاش کنی فایده نداره... الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَ الْفَـــرَج ╭⁦🌺🍂🍃 ⚜@salamalaaleyasiin
عابران اجاره‌ای | ساعتی پنج دلار دستمزد برای قبح‌زدايی برهنگی در خيابان‌های تهران 🔺 یکی از پروژه‌های قابل پيش‌بينی دشمن در مسئله حجاب، عرفی‌سازی بی‌حجابی از طریق استخدام و اجیرکردن افرادی است که با پوشش‌های عجیب‌وغریب و تابوشکنانه در خیابان‌ها تردد می‌کنند تا نوع خاصی از پوشش مغایر با هنجارهای جامعه ایرانی عادی‌سازی شود. 🔸اخيرا مراجع انتظامی و امنیتی چندین فرد را دستگیر كرده‌اند که به‌گفته خودشان صرفاً مأموریت داشته‌اند با دریافت دستمزد، با نوع پوشش به‌خصوصی که با هنجارهای ایرانی هم‌خوانی ندارد در خیابان‌ها تردد کنند. 👤 يکی از این خانم‌ها که بازداشت شده در این‌باره گفته است: 🔸برای هر ساعت تردد با وضعیت تابوشکنانه در تهران به ما گفته بودند که مبلغ سه تا پنج دلار به ما پرداخت می‌کنند./تسنيم @salamalaaleyasiin
🌕💐🌕 💐🌕 🌕 ❇️ اگر گرفتاری داری... ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚜@salamalaaleyasiin
‍🌕💐 💐 🎁 بسته خیــرات به اموات 🎁 🌸 پنج شنبه هست 🌸 دسته گلی بفرستیم 💐 برای تمام آنهایی که در بین ما نیستند... ولی دعاهاشون هنوز کارگشاست، یادشون همیشه با ماست و جاشون بین ما خالیه 😔 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 💠اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ.💠 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 👇 👇 ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ✨ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِین اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 3 مرتبه ✨بِسمِِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم✨ ِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ✨بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ✨ اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله. ⚜@salamalaaleyasiin
‌ 🕊🌿 🌿 ☘ پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) : 🍁 مردگانتان را که درقبرها آرمیده اند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. آنها زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. شما صدقه و دعایی به آنها هدیه کنید. 📖  انوار الهدایه  ص ۱۱۵ ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام همراهان گرامی شب تون بخیر و خوشی نظرات اعضا کانال مون رو ببنیم👇👇👇
خیلی خوشحالم که دوست داشتید🌹🌹🌹
بهترین کار رو ایشون انجام دادن... خدا خیرشون بده🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• میدونستید اگه هر شب سوره واقعه رو بخونین روزیتون زیاد میشه؟این حدیث هست از پیامبر (صلی الله علیه و آله):👇👇👇 هرکس هر شب جمعه سوره‌ی واقعه را بخواند هرگز دچار تنگی در روزی نمی‌شود. 🆔️@salamalaaleyasiin «»
دعای کمیل.mp3
28.97M
۞دعاے کمیل 🎙مهدی رسولی التماس دعا 🙏 •|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌آݪِ‌یـٰاسـین |• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌤@salamalaaleyasiin🌤    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‍ 🌷 #دختر_شینا #پارت_پنجاه_و_چهارم ✅ فصل چهاردهم 💥 یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از د
✅ فصل پانزدهم مهدی شده بود یک بچه‌ی تپل‌مپل چهل روزه.تازه یاد گرفته بود بخندد.خدیجه و معصومه ساعت‌ها کنارش می‌نشستند. با او بازی می‌کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می‌کردند. اما همه‌ی ما نگران صمد بودیم.برای هر کسی که حدس می‌زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی‌اش باخبر شویم. می‌گفتند صمد درگیر عملیات است. همین. شینا وقتی حال و روز مرا می‌دید، غصه می‌خورد. می‌گفت:«این همه شیر غم و غصه به این بچه نده.طفل معصوم را مریض می‌کنی‌ها.» دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می‌کردم الان است خبر بدی بیاورند. آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می‌دادم و فکر‌های ناجور می‌کردم که یک‌دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق،تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم.فکر می‌کردم شاید دارم خواب می‌بینم. اما خودش بود. بچه‌ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد.همان‌طور که بچه‌ها را می‌‌بوسید، به من نگاه می‌کرد و تندتند احوالم را می‌پرسید.نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می‌زنم و این کار را می‌کنم.اما در آن لحظه آن‌قدر خوشحال بودم که نمی‌دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم. زد زیر خنده و گفت:«باز قهری؟!» خودم هم خنده‌ام گرفته بود. همیشه همین‌طور بود. مرا غافل‌گیر می‌کرد. گفتم:«نه،چرا باید قهر باشم،پسرت به دنیا آمده.خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته.شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته.بچه‌ها توی خانه‌ی خودمان،سر سفره‌ی خودمان،دارند بزرگ می‌شوند.اصلاً برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.»بچه‌ها را زمین گذاشت و گفت:«طعنه می‌زنی؟!» عصبانی بودم،گفتم:«از وقتی رفتی، دارم فکر می‌کنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچه‌های طفل معصوم است.این همه مرد توی این روستاست.چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!»  ناراحت شد.اخم‌هایش توی هم رفت و گفت:«این همه مدت اشتباه فکر می‌کردی.جنگ فقط برای تو نیست.جنگ برای زن‌های دیگری هم هست.آن‌هایی که جنگ یک‌شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه‌هایشان را گرفته.مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می‌کند.جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را ‌بی‌خرجی رها کرده‌اند و آمده‌اند جبهه؛پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یک‌شبه، نوجوان چهارده ساله.وقتی آن‌ها را می‌بینم،از خودم بدم می‌آید.برای این انقلاب و مردم چه کرده‌ام؛هیچ! آن‌ها می‌جنگند و کشته می‌شوند که تو این‌جا راحت و آسوده کنار بچه‌هایت بخوابی؛وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یک‌سره کرده بود.اگر آن‌ها نباشند، تو به این راحتی می‌توانی بچه‌ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟ از صدای صمد، مهدی که داشت خوابش می‌برد، بیدار شده بود و گریه می‌کرد.او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت:«اگر دیر آمدم، ببخش بابا‌جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت:«آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت:«مژدگانی می‌دهم؛ اما نه به خاطر این‌که بچه پسر است. به این خاطر که الحمدللّه، هم قدم و هم بچه‌ها صحیح و سلامت‌اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن‌ها را بغل گرفت و گفت:«به خدا یک تار موی این دو تا را نمی‌دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایه‌ی یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت:« آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی‌زنید.» صمد خندید و گفت:«حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند، او را بوسیدند و گفتند:« داداس مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می‌رفتیم مهمانی. ناهار خانه‌ی این خواهر بودیم و شام خانه‌ی آن برادر. با این که قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه‌ی مهدی، همه‌ی فامیل‌ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود. همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه‌ها رفتار می‌کردند.مهمانی‌ها رسمی‌تر برگزار می‌شد.این را می‌شد حتی از ظروف چینی و قاشق‌های استیل و نو فهیمد. روز پنجم صمد گفت:«وسایلت را جمع کن برویم خانه‌ی خودمان.آمدیم همدان.چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد.کلیدی گذاشت توی دستم و گفت:این هم کلید خانه‌ی خودمان. از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می‌کرد و می‌خندید.گفت:خانه آماده است. فردا صبح می‌توانیم اسباب‌کشی کنیم. ادامه دارد 🆔️@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
#دختر_شینا #پارت_پنجاه_و_پنجم ✅ فصل پانزدهم مهدی شده بود یک بچه‌ی تپل‌مپل چهل روزه.تازه یاد گرفته
✅ فصل پانزدهم 💥 فردا صبح رفتیم خانه‌ی خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانه‌ی قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله‌ها؛ جلوی در ورودی. اما حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم. موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه‌ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود. با کمک هم تا ظهر شیشه‌ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق‌ها را جارو کردیم. 💥 عصر آقا شمس‌اللّه و خانمش هم آمدند. صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست‌هایش اسباب و اثاثیه‌ی مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم. این خانه از خانه‌های قبلی بزرگ‌تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: « ناراحت نباش. فردا همه‌ی خانه را موکت می‌کنم. » 💥 فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس‌اللّه هم کمکم بود. تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می‌کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه‌ها توی حیاط بازی می‌کردند. نشستیم به تعریف وچای خوردن. کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق، لباس پوشید و آمد و گفت: « من دیگر باید بروم. » پرسیدم: « کجا؟! » گفت: « منطقه. » با ناراحتی گفتم: « به این زودی. » خندید و گفت: « خانم! خوش گذشته. یک هفته است آمده‌ام. من آمده بودم یکی، دوروزه برگردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدللّه خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست. » خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: « کی برمی‌گردی؟! » سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: « کی‌اش را خدا می‌داند. اگر خدا خواست، برمی‌گردم. اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه‌ها. » 💥 داشت بند پوتین‌هایش را می‌بست. مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن‌برادرش را صدا کرد و گفت: « خانم! شما هم حلال کنید. این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید. » تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش. 💥 یک ماهی می‌شد رفته بود. من با خانه‌ی جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه‌های توی کوچه یکی‌یکی از دست کارگر و بنا درمی‌آمد و همسایه‌های جدیدتری پیدا می‌کردیم. آن روز رفته بودم خانه‌ی همسایه‌ای که تازه خانه‌شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: « مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد. » مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چه‌طور خداحافظی کردم و رفتم خانه‌ی همسایه‌ی دیوار به دیوارمان. آن‌ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. 💥 برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: « من و صمد داریم عصر می‌آییم همدان. می‌خواستم خبر داده باشم. » خیلی عجیب بود. هیچ‌وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی‌داد. دل‌شوره‌ی بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی‌رفت. یک لحظه خودم را دلداری می‌دادم و می‌گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می‌گفت. » لحظه‌ی دیگر می‌گفتم: « نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می‌خواسته مرا آماده کند. » تا عصر از دل‌شوره مردم و زنده شدم. 💥 به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم. کم‌کم داشت هوا تاریک می‌شد. دم‌ به دقیقه بچه‌ها را می‌فرستادم سر کوچه تا ببینند باباشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه‌گاهی توی کوچه سرک می‌کشیدم. وقتی دیدم این طور نمی‌شود، بچه‌ها را برداشتم و رفتم نشستم جلوی در. 💥 صدای زلال اذان مغرب توی شهر می‌پیچید. اشک از چشمانم سرازیر شده بود. به خدا التماس کردم: « خدایا به این وقت عزیز قسم، بچه‌هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی‌شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده‌اند. ببین چطور بی‌قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا! شوهرم را صحیح و سالم از تو می‌خواهم. » 💥 این‌ها را می‌گفتم و اشک می‌ریختم، یک‌دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می‌آیند. یکی از آن‌ها دستش را گذاشته بود روی شانه‌ی آن یکی و لنگان‌لنگان راه می‌آمد. کمی که جلوتر آمدند، شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: « بچه‌ها بابا آمد. » و با شادی تندتند اشک‌هایم را پاک کردم. 🔰ادامه دارد...🔰 🆔️@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 🎬 کلیپ‌نماهنگ/💔جمعه های دلتنگی 🔹 بـــهار مـــــن ـــــــــــــــــ🍃🌸🍃ــــــــــــــــ 🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» 🍃🌹صلوات ویژه تعجیل در فرج ⚜@salamalaaleyasiin
Ali-Fani-Elahi-Azumal-Bala-320-1.mp3
9.08M
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ... ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِاَ وْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل، يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 ❤️بَر ثانیه ظهور مهدی صلوات❤️ •🌱•بَرقآمتِ‌دِلرُباۍِ‌مَھدے‌صلوات•🌱• 🌺دعای الهی عظم البلا 🌺ا عج @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دستگیری تیم ساماندهی شده کشف حجاب در قم ♦️ ۹ دختر نوجوان بصورت مکشفه و بدترین پوشش با تیپ پسرانه از تهران بوسیله قطار به سمت قم، موضوع در دستور کار شبکه امنیت قرار گرفت و ضمن هماهنگی با پلیس امنیت عمومی و کسب دستور مقام محترم قضایی و با حضور بموقع پلیس و تیم های ویژه ضابطین بسیج هر نه نفر به محض پیاده شدن از قطار بازداشت شدند. ✍در سالیان گذشته هم تیم هایی سازماندهی شده از زنان و دختران بی‌حجاب در قم و اطراف حرم دستگیر شده اند که در بازجویی ها مشخص شد در قبال پرسه زنی با ظاهر بد حجاب در اطراف حرم پول دریافت کرده اند 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃 🌸🍃 🕋 رسول خـدا صلی الله عليه واله می فرمایند: 🟨▣ روز جـمـعـه بر مـن بسيار صلوات بفرستيد زيـرا 🟪▣ روز جـمـعـه روزی است که اعمال آدمـی در آن چند برابر می شود. 💥اکثروا من الصّلاة علي يوم الجمعة، فانه يوم تضاعف فيه الاعمال 📚 دعائم الاسلام جلد۱ صفحه۱۷۹ @salamalaaleyasiin