🔸توئیت سید حسن نصرالله در روز عاشورا: ای فرزند امام حسین ما تورا تنها نمیگذاریم
═══ ೋ 🏴 ೋ══
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب سَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
@salamalaaleyasiin
═══ ೋ 🏴 ೋ══
علی_صفائی_حائری :
حسین علیه السلام آمد تا کجی های یزید را بزداید او برای #امر_به_معروف راه افتاد و به خاطر #نهی_از_منکر قد بر افراشت .حسین علیه السلام آمد تا از ستم جلوگیر باشد آمد تا کاخ ستم را واژگون کند.او در این راه 🚩قیام کرد و سکوت را نخواست.
#بی_تفاوت_نباشیم
⚫️ *بعد از کربلا چه گذشت*..(قسمت 1)
*◾️ شام غریبان کربلا نخستین شب عزا خاندان پیامبر پس از شهادت سید الشهداء علیه السلام است...*
*▪دیشب چه سالاری داشتند؟دیشب چه کسی از خیمه ها محافظت می کرد؟امروز اما بدن مبارکشان بدون سر روی زمین است!*
*چه شبی بود آن شب و چه حالی داشت دختر امیر المؤمنین علیه السلام...*
*▪️شب یازدهم شبی است که سر مطهر امام حسین علیه السلام در تنور منزل خولی بود در حالی که نورانیت آن سر فضا را روشن نموده بود.*
*عمر سعد ملعون روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند،*
*و بر کشتگان خود نماز گذارد و آنان را به خاک سپرد.*
*وقتی روز از نیمه گذشت فرمان داد تا دختران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رابر شتران بی جهاز سوار کردند .*
*و امام سجاد علیه السلام را نیز با غل و زنحیر بر شتر سوار کردند.*
*هنگامی که آنان را از قتلگاه عبور دادند و نظر بانوان بر جسم مبارک امام حسین علیه السلام افتاد ، لطمه ها بر صورت زدند و صدا به ندبه برداشتند...*
*عمر سعد به کوفه آمد .ابن زیاد اذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند.*
*▪️سپس سر مطهر امام حسین علیه السلام را نزد او گذاشتند و او نگاه می کرد و تبسم می نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می نمود.*
*⚫️عصر روز یازدهم اهل بیت علیهم السلام را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند. نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند.*
*لذا آن بزرگواران داغدیده را تا صبح پشت دروازه های کوفه نگه داشتند.*
*▪️هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد،و بسان فرمانده ای که از فتوحات خویش خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد...*
*ادامه دارد..*
📙ارشاد شیخ مفید ،ج2
📗در کربلا چه گذشت،شیخ عباس قمی
🏴 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دائم الذکر؛
دائم الوضو؛
دائم الاِستغفار؛
دائم الاَشک؛
دائم المُراقبه..
اینها ابزار شهادت است🌱
🥀۱۸مرداد سالگرد شهادت
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
دائم الذکر؛ دائم الوضو؛ دائم الاِستغفار؛ دائم الاَشک؛ دائم المُراقبه.. اینها ابزار شهادت است🌱 🥀۱
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🕊🌸🌸
شهیـدمدافعحـرمـ
|💔| پاسـدارشهیـدسـروان
محسنحججی🍃🌼
تاریخ تولد:۱۳۷۰/۰۴/۲۱
محل تولد:نجف آباد
تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۰۵/۱۸
محل شهادت:التنف_منطقهمرزیسوریهوعراق
وضعیت تأهل:متأهل_داراےیکفرزند
محل مزارشهید:گلزارشهداےنجفآباد
فـرازےازوصیتـنامهشهیـد👇🌹🍃
✍...حالاکه دستهایم بسته است مینویسم نه باقلم که بانگاه ونه باجوهرکه باخون،روبه دوربین ایستادهاموایستادهام روبه همه...حرامزادهای خنجربه دست است ودوست داردکه من بترسم وحالاکه اینجادراین خیمهگاهم هیچ ترسی درمن نیست.تصویرم راببریدپیشکش رهبرعزیزوامامم سیدعلی خامنهای وفرماندهام حاج قاسم وبه رهبرم بگوییدکهاگردربین مردمان زمان خودت وکلامت غریبیدمااینجابرای اجرای فرمان شماآمدهایم وآماده تاسرمان برودوسرشماسلامت باشد.
••🍁عضولشکرزرهی ۸نجف اشرف.. تشییع پیکر۶مهر۱۳۹۶
شهیدبیسر
سالروزشهادت.....🕊🕊
#شهید_محسن_حججی
#شهید_امروز
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️
═══ ೋ 🏴 ೋ══
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب سَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
@salamalaaleyasiin
═══ ೋ 🏴 ೋ══
ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب کبری 1.mp3
4.41M
ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب(سلام الله علیها)😭
👌بسیار شنیدنی
═══ ೋ 🏴 ೋ══
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب سَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
@salamalaaleyasiin
═══ ೋ 🏴 ೋ══
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شــیعـه،اهـل سـنت» #پارت_هجدهم در مسیر برگشت به سمت خانه، عب
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_نوزدهم
سینی چای را که دور گرداندم، لعیا با مهربانی گفت:
_قربون دستت الهه جان! زحمت نکش!
و من همچنانکه ظرف رطب را مقابلش روی میز میگذاشتم، با لبخندی پاسخ دادم:
_این چه حرفیه؟ چه زحمتی؟
که مادر پرسید:
_لعیا جان! چرا تنها اومدی؟ چرا ابراهیم نیومد؟
دستی به موهای براق و مشکی ساجده کشید و گفت:
_امروز انبار کار داشت. گفت دیرتر میاد.
سپس خندید و با شیطنت ادامه داد:
_منم دیدم موقعیت خوبیه، بابا و ابراهیم نیستن، اومدم با شما صحبت کنم.
مادر خودش را کمی روی مبل جلو کشید و با لحنی لبریز اشتیاق و انتظار پاسخ داد:
_خیر باشه مادر!
که لعیا نگاهی به من کرد و گفت:
_راستش اون هفته که اومده بودین خونه ما، یکی از همسایه هامون الهه رو دیده بود، از من خواست از شما اجازه بگیرم بیان خواستگاری.
پیغامی که از دهان لعیا شنیدم، حجم سنگین غم را بر دلم آوار کرد و در عوض خندهای شیرین بر صورت مادر نشاند:
_کدوم همسایهتون؟
و لعیا پاسخ داد:
_نعیمه خانم، همسایه طبقه بالاییمون.
به جای اینکه گوشم به سؤال و جوابهای مادر و لعیا پیرامون خواستگار جدیدم باشد، در دریایی از غم فرو رفتم که به نظر خیلی از اطرافیانم از بخت سنگین من رنگ و بو گرفته بود.
در تمام این شش سالی که فارغ التحصیل شده بودم و حتی یکی دو سال قبل از آن، از هر جنسی برایم خواستگار آمده و بذر هیچ کدام حتی جوانه هم نزده بود. یکی را من نمیپذیرفتم، دیگری از دید پدر و گاهی مادر، مرد زندگی نبود و در این میان بودند کسانی که با وجود رضایت طرفین، به بهانهای نه چندان جدی، همه چیز به هم میخورد.
هر کسی برای این گره ناگشودنی نظریهای داشت؛ مادر میترسید شاید کسی نفرین کرده باشد و پدر همیشه در میان غیظ و غضبهایش، بخت سنگینم را بر سرم میزد.
مدتها بود از این رفت و آمدها خسته شده بودم و حالا لعیا با یک دنیا شوق، خبر از آغاز دوباره این روزهای پُر از نگرانی آورده بود، ولی مادر خوشحال از پیدا شدن خواستگاری رضایت بخش، به محض ورود پدر، شروع کرد:
_عبدالرحمن! امروز لعیا اومده بود.
پدر همچنانکه دستانش را میشست، کم توجه به خبر نه چندان مهم مادر، پرسید:
_چه خبر بود؟
و مادر همزمان با دادن حوله به دست پدر، مژدگانیاش را هم داد:
_اومده بود برای همسایهشون اجازه بگیره، بیان الهه رو ببینن.
پدر همچنانکه دستانش را با دقت خشک میکرد، سؤال بعدیاش را پرسید:
_چی کارهاس؟
که مادر پاسخ داد:
_پسر نعیمه خانمه، همسایه طبقه بالایی ابراهیم. لعیا میگفت مهندسه، تو شیلات کار میکنه. به نظرم گفت سی سالشه. لعیا خیلی ازشون تعریف میکرد، میگفت خانواده خیلی خوبی هستن.
باید میپذیرفتم که بایستی بار دیگر لحظات پُر از اضطرابی را سپری کنم؛ لحظاتی که از اولین تماس یا اولین پیغام آغاز شده و هر روز شدت بیشتری میگیرد تا زمانی که به نقطه آرامش در لحظه وصال برسد، اگرچه برای من هرگز به این نقطه آرامش ختم نمیشد و هر بار در اوج دغدغه و دلواپسی، به شکلی نامشخص پایان مییافت.
مادر همچنان با شور و حرارت برای پدر از خواستگار جدید میگفت که صدای درِ حیاط بلند شد. حالا مادر گوش دیگری برای گفتن ماجرای امروز یافته بود که ذوقی در صدایش دوید و با گفتن «عبدالله اومد!» پشت پنجره رفت تا مطمئن شود. گوشه پرده را کنار زد، اما ناامید صورت چرخاند و گفت:
_نه، عبدالله نیس. آقا مجیده.
از چند شب پیش که با خودم و خدای خودم عهد کرده بودم که هر روزنهای را برای ورود خیالش ببندم، این نخستین باری بود که نامش را میشنیدم. نفس عمیقی کشیدم و دلم را به ذکر خدا مشغول کردم، پیش از آنکه خیال او مشغولم کند که کسی با سرانگشت به درِ اتاق نشیمن زد. پدر که انگار امروز حسابی خسته کار شده بود، سنگین از جا بلند شد و به سمت در رفت و لحظاتی نگذشته بود که با چهرهای بشاش بازگشت. تراولهایی را که در دستش بود، روی میز گذاشت و با خرسندی رو به مادر کرد:
_از این پسره خیلی خوشم میاد. خیلی خوش حسابه. هر ماه قبل از وقتش، کرایه رو دو دسته میاره میده.
و مادر همانطور که سبزی پلو را دم میکرد، پاسخ داد :
_خدا خیرش بده. جوون با خداییه!
و باز به سراغ بحث خودش رفت:
_عبدالرحمن! پس من به لعیا میگم یه قراری با نعیمه خانم بذاره. و پدر با جنباندن سر، رضایت داد.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
═══ ೋ 🏴 ೋ══
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب سَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 خانمه با شلوارک و پابرهنه اومده بیرون میگه برید جایی دیگه عزاداری کنید!!!!
و برخورد عزاداران با او .
آنوقت یکی هم از اون بالا داره فیلم میگیره که اگه عزادارها زدند لت و پارش کردند سند سازی کنه برای خشونت با یک زن توسط هیئتی ها .
آفرین به این هیئت عزاداری که بسیار خردمندانه درست و منطقی با چنین فرد هنجار شکن و بی ادبی برخورد کردند. 👌🌹
═══ ೋ 🏴 ೋ══
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب سَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
@salamalaaleyasiin
═══ ೋ 🏴 ೋ══
مسیح علینژاد فیلم رقصش را در روز عاشورا به اشتراک گذاشته
خیلی خوبه که خودتون رو میریزید بیرون، اهل بیت خط قرمز این مردم هستند و هرکسی به اهل بیت توهین کرده کم کم حذف شده
═══ ೋ 🏴 ೋ══
الهی بِحَقِالسّیدة زِینَب سَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّللِوَلیکَالغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج
@salamalaaleyasiin
═══ ೋ 🏴 ೋ══