فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥موضوع امامت #امام_زمان(ع)
🎙 استاد #رائفی_پور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
1_1228646478.mp3
16.11M
「❤️⚡️🎊🎈🎉
-
#عیدتونمبارڪ😍✨
-امشبمهمونتم..
مولایابنالحسن..♥️
#امام_زمان
#روز_بیعت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_هشتاد_و_سوم ... بعد با صدایی نجواگونه ا
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_هشتاد_و_چهارم
دیدم عبدالله بیدار است و قرآن میخواند.
به چشمان قرمز و پف کرده اش نگاه کردم و پرسیدم:
»تو هم نخوابیدی؟« قرائت آیه اش را به آخر رساند و پاسخ داد:
»خوابم نبرد.
سپس پوزخندی زد و گفت:
»عوضش بابا خیلی خوب خوابیده!
« از این همه بیخیالی پدر، دلم به درد آمد و قابلمه داغ غذا را با دستگیره به دستش
دادم که آهی کشید و گفت:
»امسال اولین ماه رمضانیه که مامان روزه نمیگیره و سحر هم بیدار نمیشه.
« و شنیدن این حرف از زبان عبدالله کافی بود تا محبت خواهرانه ام برانگیخته شده و ترحم به حال عبدالله هم به غم بیماری مادر اضافه
شود و جگرم را بیشتر آتش بزند...
به طبقه بالا که برگشتم، مجید مشغول خواندن
نماز بود. میز سحری را چیدم که نمازش تمام شد و به آشپزخانه آمد.
سبد نان را روی میز گذاشتم و پرسیدم: »چه نمازی میخوندی؟
« و او همچنانکه سرش پایین بود، جواب داد: »هر وقت قبل از اذان فرصتی باشه، نماز قضا میخونم.
« سپس لبخندی زد و ادامه داد:
»خدا رحمت کنه عزیز رو! همیشه بهم میگفت هر زمان وقت داشتی برای خودت نماز قضا بخون.
بهش میگفتم عزیز من همه نمازام رو میخونم و نماز قضا ندارم.
میگفت یه وقت نمازاتو اشتباه خوندی و خودت
متوجه نشدی. میگفت اگه خودتم نماز قضا نداشتی به نیت پدر و مادرت بخون.
« که با شنیدن نام پدر و مادرش، به یاد مصیبت مادر خودم افتادم و با بغضی که در گلویم نشسته بود، پرسیدم:
»مجید! از دست دادن پدر و مادر خیلی
سخته، مگه نه؟
« حالا با همین خطری که بالای سر مادرم میچرخید، حال او را بهتر حس میکردم و او مثل اینکه منظورم را فهمیده باشد، بیآنکه چیزی بگوید، سرش را به نشانه تأیید پایین انداخت و همین سؤال دردناک من کافی بود تا هر دو
به هوای زخم عمیقی که بر دلمان نشسته بود، گرچه یکی کهنه تر و دیگری نو تر، در خود فرو رفته و سحری را در سکوتی غمگین بخوریم تا وقتی که آوای روحبخش اذان صبح بلند شد و از آغاز روزهای دیگر از ماه مبارک رمضان خبر داد.
نماز صبح را با دلی شکسته خواندم و مجید آماده رفتن به پالایشگاه میشد که صدای فریادهای عبداهلل که از طبقه پایین مرا به نام صدا میزد، پشتم را لرزاند. ...
ادامه دارد...
به قلم #فاطمه_ولی_نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_هشتاد_و_چهارم دیدم عبدالله بیدار است
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_هشتاد_و_پنجم
چادر نمازم را از سرم کشیدم و از اتاق خواب بیرون دویدم که باز پایم همراه دل بی قرارم نشد و همانجا در پاشنه در زمین خوردم و ناله ام بلند شد، ولی پیش از آنکه مجید فرصت کند خودش را از انتهای اتاق خواب به من برساند، خودم لنگیدم، از پله ها سرازیر شدم. بی توجه به فریادهایّ مجید که مدام صدایم میکرد و به دنبالم میدوید، خودم را به طبقه پایین رساندم.
پدر وحشت زده میان اتاق خشکش زده و مادر در آغوش عبدالله از حال رفته و پیراهن آبی رنگش از تهوع آلوده شده بود. با دیدن مادرم در آن وضعیت، قلبم از جا کَنده شد و جیغ های مصیبت زده ام فضای خانه را شکافت.
مقابل مادر که چشمانش بسته بود و رنگش به سفیدی میزد، به زمین افتاده و پیش پاهای بیرنگش زار میزدم.
مجید بازوانم را گرفته بود و با قدرت مردانه اش هر چه میکرد نمیتوانست از مقابل پای مادر بلندم کند که عبدالله بر سرش فریاد زد:
»الهه رو ول کن! برو ماشین رو روشن کن! سوئیچ لب آینه اس.
« و فریاد بعدی را با محبت برادرانهاش بر سر من کشید:
چیزی نشده، نترس! فقط حالش به هم
خورده. نترس الهه!
« نمیدانم چقدر در آن حال وحشتنا ک بودم تا سرانجام مادر در بیمارستان بستری شد و الاقل دلم به زنده بودنش قرار گرفت، گرچه حالم به قدری بد شده بود که مجید نا گزیر شد تا با مسئولش تماس گرفته و مرخصی بگیرد تا در
خانه مراقبم باشد.
روی تخت افتاده و مثل اینکه شوک حال صبح مادر جانم را گرفته باشد، حتی توان حرف زدن هم نداشتم. مجید کنارم لب تخت زانو زده و با
نگاهی غرق غم به تماشای حال زارم نشسته بود. غصه کمرشکن مادر، خستگی مسافرت فشرده و بینتیجه به تهران، بیخوابی غمبار دیشب و پا دردی که از زمین ِ خوردن صبح به جانم افتاده بود، همه و همه دست به دست هم داده بودند تا
ناله زیر لبم لحظه ای قطع نشود.
دست سرد و نا امیدم میان دستان گرم ومهربان
مجید پناه گرفته و با باران اشکی که لحظهای از آسمان چشمانم محو نمیشد،
غصه های بیپایانم را پیش چشمان عاشقش زار میزدم و او همچون همیشه پا به پای غمواره هایم میآمد و لحظهای نگاهش را از نگاهم جدا نمیکرد و همین حضور گرم و با محبتش بود که دریای بیقرار دلم را به ساحل آرامش رساند و با
نوازش احساسش، چشمان خستهام را به خوابی عمیق فرو برد...
ادامه دارد...
به قلم #فاطمه_ولی_نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
#سلام_امام_زمانم🌸
شادے و شَعف بہ جاےِ غم مےآید
رحمٺ عوضِ ظُلم و ستم مےآید
اےڪاش بگویند در این عیدِبزرگ
دارد #پسر_فاطمہ هم مےآید
آقاجان ردای امامتت مبارک 🌺
#آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)🌺
#مبارڪباد💞
عرض سلااام و ادب و احترام 🤚☺️🌺
صبح قشنگتون بخیر☺️💐
✨آغاز امامت و ولایت قطب عالم امکان، فخرزمان، #امام_زمان عجل الله بر شما و منتظران حضرتش مبارک باد✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_آل_یاسین
پیشکش به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❣
🔴 رفاقت با #امام_زمان(؏َ)
🌼 آیت الله کشمیری(ره):
🦋 روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا میشود.
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🔆بسم الله الرحمن الرحیم🔆 . ⚠️امروز پنجشنبه ✅ذکر روز:لا اله الا الله الملک الحق المبین (معبوی جز خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یاصاحب الزمان ادرکنی
سلام علیکم وقتتان بخیر ان شاءالله
زیارت روز پنجشنبه 🌹🌹🌹
التماس دعا
یاعلی ❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روشهای دوستی با امام زمان(عج)
🔵 قسمت نوزدهم از بیستم
🎙#ابراهیم_افشاری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
⚠️ بعد از ظهور،
زمان پیوستن به امام زمان نیست❗️
#امام_زمان
#عید_بیعت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
YEKNET_IR_sorood_1_milad_imam_zaman_1400_01_08_amir_kermanshahi.mp3
8.24M
🌸 #آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)
💐ای یارمه یارمه یارم
💐دلدارمه یارمه یارم
🎤 #امیر_کرمانشاهی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
15.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید ویژه آغاز امامت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
🏴 مقدمات ظهور
🎙 حجت الاسلام پناهیان
📎 #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔴 نهم ربیع الاول روز بیعت با امام زمان علیه السلام
🔹 عهد و بیعت و پیمان و میثاق با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف یکی از وظایف منظران امام عصر می باشد. عهد در زندگی شخص منتظر، باید همیشگی باشد. وقتی زندگی بر مبنای انتظار شکل گرفت، عهد، دائمی و همیشگی میشود. منتظر واقعی هرگز از عهدش با امام خود روی گردان نمی شود.
🔹 عهد و بیعت با امام زمان علیه السلام به این معنااست که زندگی بر اساس رضایت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریفش شکل بگیرد
🔹 کسی که دست بیعت با امام خود میدهد، فقط رضایت حضرت را در نظر میگیرد؛ بنابراین عمل بر اساس دغدغه و خواسته امام باید اولویت منتظران باشد.
🔹 وقتی پیامبر، امیرالمومنین علیه السلام را در غدیر معرفی فرمود، مسلمانان وظیفه یافتند با آن حضرت بیعت کنند. همچنین هنگامی که هرکدام از ائمه، به امامت میرسیدند مردم با حضرتش بیعت میکردند.
🔹 بیعت با امام مهدی نیز در #نهم_ربیع_الاول سال دویست و شصت صورت گرفته است؛ ولی در این قسمت، صحبت از تجدید عهد و پیمان است و منتظران راستین هر روز با امام زما نشان تجدید عهد و پیمان میکنند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
بیعت میکنم 🤚🏻.mp3
8.11M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
#استاد_رائفی_پور
✦ من میخوام بیعت کنم با امامم!
✦ بیعت یعنی چی؟
✦ چجوری با امام غائب میشه بیعت کرد؟
✦ چه حقوقی با این بیعت، میفته به گردن من؟
💌 ویژه #عید_بیعت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 اگر همه ما واقعا امیدوار بودیم که امام زمان این هفته ظهور میکنند باورتون میشه که آقا حتما ظهور میکرد؟....
استاد پناهیان
بفرمائید 😍😍😍
هدیه ی من به خودم و
اما بعد به شما بزرگواران🌹🌹🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
❣به نام خداوند شفابخش
💠 بهترین دکترها در جهان:
1- قرآن کریم
2- خرما
3-خواب کافی درشب
4-هوای آزادوپاک
5-روزی نیم ساعت پیاده روی
6-خوردن غذای سالم وبه مقدار
7-نور آفتاب
8-عسل
9-سیاه دانه
🌼🍃
1-نفس بکش بالااله الاالله
2-نفست راسرزنش کن بااستغفرالله
3-هنگام دردکشیدن بگوالحمدلله
4-هنگام تعجب بگوسبحان الله
5-هنگام خوشحالی صلوات بررسول الله
6-هنگام ناراحتی انالله واناالیه راجعون
7-سم چشمانت رابشکن به گفتن ماشاالله تبارک الله
8-شروع کن بابسم الله
9-خاتمه بده باالحمدلله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
1_1689032244.mp3
7.37M
سلام فرمانده
ابوذر روحی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
پنج شنبه دلتنگی
بودند عزیزانی که با ما زیستند و دیگر نیستند و
چشم انتظارند
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله:
مردگانتان را که درقبرها آرمیده اند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. آنها زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. شما صدقه و دعایی به آنها هدیه کنید.
با هدیه بسته های صلوات و سوره قدر و فاتحه ای ، چشم انتظارشان نگذاریم
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 کسانیکه اهل #نماز_شب هستند،
حتماً این کلیپ رو ببینند،
تا با این ذکر بعد از نماز وتر پاداشی عظیم نصیبشان شود۰
🌸التماس دعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
دعایکمیل۩اباذرحلواجی.mp3
15.21M
🕋 دعای کمیل
🎙 با نوای اباذر حلواجی
لینک متن و ترجمه دعای کمیل 👇
✅🔝 eitaa.com/doa1357/217
#امام_زمان علیه السلام
#شب_جمعه
۶۴BitR🚀۱۴MB⏰Time=۳۱:۳۵
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
💎@salamalaaleyasiin💎
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_هشتاد_و_پنجم چادر نمازم را از سرم کشیدم
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_هشتاد_و_ششم
جز چهاردهم قرآن را با قرائت آیه آخر سوره نحل به پایان بردم و با قلبی که از جرعه گوارای کلام خدا آرامش گرفته بود، قرآن را بوسیدم و مقابل آیینه گذاشتم.
به لطف خدا، با همه گرفتاریهای این مدت توانسته بودم در هر روز از ماه رمضان، ِجزء مربوط به آن روز را بخوانم و امروز هم با نزدیک شدن به غروب روز چهاردهم، ِجزء چهاردهم را تمام کرده بودم. تا اذان مغرب چیزی نمانده بود و میبایست سفره افطار را آماده میکردم. در ماه رمضان ساعت کار مجید کاهش یافته و برای افطار به خانه بر میگشت. روزه داری در روزهای گرم و طولاني مرداد ماه بندرعباس کار سادهای نبود، به خصوص برای مجید که به آفتاب داغ و سوزان بندر هنوز عادت نکرده بود و بایستی بالافاصله بعد از سحر، مسافت به نسبت طولاني بندرعباس تا پالایشگاه را می پیمود و تا بعد از ظهر در گرمای طاقت فرسای پالایشگاه کار میکردً وقتی به خانه میرسید، دیگر رمقی برایش نمانده و تمام توانش تحلیل رفته بود. برای همین هر شب برایش شربت خنکی تدارک میدیدم تا قدری از تشنگی اش بکاهد ووجود گرما زده اش را خنک کند. شربت آب لیمو را با چند قالب یخ در تُنگ کریستال جهیزیه ام ریخته و روی میز گذاشتم و تا فرصتی که تا اذان مانده بود، به طبقه پایین رفتم تا افطاری پدر و عبدالله را هم آماده کنم.
پدر روی تخت خواب دو نفره ای که جای مادر رویش خالی بود، دراز کشیده و عبدالله
مشغول قرائت قرآن بود.
تا مرا دید، لبخندی زد و گفت:
»الهه جان! خودم افطاری رو آماده میکردم! تو چرا اومدی؟
« همچنانکه به سمت آشپزخانه میرفتم، جواب
ُ دادم منم دوست دارم براتون سفره بچینم!
« سپس سماور را روشن کردم و میخواستم داغ دلم را پنهان کنم که با خوشرویی ادامه دادم
دادم:
»إنشاءالله حال مامان خوب میشه و دوباره خودش براتون افطاری درست میکنه!«
از آرزویم لبخندی غمگین بر صورتش نشست و با لحنی غمگینتر خبر داد:
»امروز رفته بودم با دکترش صحبت میکردم...« و در مقابل نگاه مضطربم با صدایی گرفته ادامه
داد:
»گفت باید دوباره عمل شه. میگفت سرطان داره به جاهای دیگه هم سرایت میکنه و باید زودتر عملش کنن.
هر چند این روزها به شنیدن اخبار هولناکی که
حال مادر را وخیمتر گزارش میداد، عادت کرده بودم ولی باز هم دستم لرزید و بشقابی که برای چیدن خرما از کابینت برداشته بودم، از دستم افتاد و شکست. خم شدم که خرده شیشه ها را جمع کنم که گفت: »دست نزن! بذار الآن جارو میارم!«
به صورت رنگ پریده ام نگاهی کرد و گفت: »خودم جارو میزنم.«
و برای آوردن جارو به اتاق رفت. با پاهایی که از غم و ضعف روزه داری به لرزه افتاده بود، دنبالش رفتم و ِ پرسیدم:
»حالا کی قراره عملش کنن؟
« جارو را از گوشه اتاق برداشت و زیر لب
زمزمه کرد: »فردا.«
آه بلندی کشیدم و با صدایی که از بغض به زحمت بالا میآمد، پرسیدم:
امروز مامانو دیدی؟
« سرش را به نشانه تأیید پایین انداخت
همانطور که نگاهم بهُ خرده شیشه ها بود ، بغضم شکست و با گریه ای که میان صدای گوش خراش جارو گم شده بود، ناله زدم:
دیدی همه موهاش ریخته؟... دیدی چقدر لاغر شده؟... دیدی چشماش دیگه رنگ نداره؟...
« و همین جمالت ساده و لبریز از درد من
کافی بود تا قلب عبدالله را آتش بزند.
ادامه دارد...
به قلم #فاطمه_ولی_نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_هشتاد_و_ششم جز چهاردهم قرآن را با قرائت
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_هشتاد_و_هفتم
تن نحیف مادر که این روزها دیگر پوستی بر استخوان شده و سر و صورتی که دیگر مویی برایش نمانده بود، کابوس شبهای من و عبدالله شده و هر بار که تصویر مصیبت بارش مقابل چشمانمان جان میگرفت، گریه تنها راه پیش رویمان بود.
با چشمانی که جریان اشکش قطع نمیشد و دلی که لحظه ای خونابه اش بند نمی ِ آمد، به طبقه بالا برگشتم و وضو گرفتم که در اتاق با صدای کشداری باز شد و مجید آمد.
صورت گندمگونش از سوزش آفتاب گل انداخته و لبهای خشک از تشنگی اش، همچون همیشه میخندید. با مهربانی سالم کرد و جعبه زولبیا را
روی اُپن آشپزخانه گذاشت که نگاهش به پای چشمان خیس و سرخم زانو زد و پرسید:
»گریه کردی؟« و چون سکوت نمنا ک از بغضم را دید، باز پرسید:
»از مامان خبری شده؟
« سرم را پایین انداختم و آهسته جواب دادم:»میخوان فردا باز کنن.«
و همین که جمله ام به آخر رسید، صدای اذان بلند شد و نوای ناامیدی ام در میان آوای آرام اذان گم شد. نفس عمیقی کشید و ناامیدی ام را با امیدواری پاسخ داد: »خدا بزرگه!«
و برای گرفتن وضو به دستشویی رفت. طبق عادت شبهای گذشته، ابتدا نماز مغرب را میخواندیم و بعد برای صرف افطاری به آشپزخانه میرفتیم.
نمازم را زودتر از مجید تمام کردم و به آشپزخانه بازگشتم که تازه متوجه شدم کنار جعبه زولبیا،
یک شاخه گل سنبل سفید هم انتظارم را میکشد.
شاخه سنبل را با دو انگشتم برداشتم و رایحه لطیفش را با نفس عمیقی استشمام کردم که مجید از اتاق بیرون آمد. با دیدن شاخه ظریف سنبل مقابل صورتم، لبخندی شیرین بر صورتش
نشست و با لحنی عاشقانه زمزمه کرد:
»امروز دلم خیلی برات تنگ شده بود... ولی
وقتی حالتو دیدم، روم نشد چیزی بگم...«
و بی آنکه منتظر پاسخ من بمانَد، قدم به آشپزخانه گذاشت و سا کت سر میز نشست. از اینکه ماههای اول زندگی مشترکمان این همه تلخ و پر درد و رنج شده بود که حتی فرصت هدیه دادن شاخه گلی را از قلب عاشقمان دریغ میکرد، دلم گرفت و با سکوتی غمگین سر میز نشستم. ظرف پایه دار خرما را مقابلم گرفت و با مهربانی تعارفم کرد. به صورتش نگاهی کردم که شیرینی لبخندش کم از شیرینی رطبهای تعارفی اش نداشت یک رطب برداشتم که با لحن گرم و مهربانش سر صحبت را باز کرد:
الهه جان! میدونی امشب چه شبیه؟
« خرما را در دهانم گذاشتم و ابروانم را به علامت ندانستن بالا انداختم که خودش با نگاهی که از شادی می درخشید، پاسخ داد:
»امشب شب تولد امام حسن عليه السلام است»!و در برابر نگاه بی روحم با محبتی که
در دریای دلش به امام حسن عليه السلام موج میزد، ادامه داد:
»امام حسن عليه السلام به کریم اهل بیت معروفه!
یعنی... یعنی ما اعتقاد داریم وقتی یه چیزی از امام حسن عليه السلام بخوای، دست رد به سینهات نمیزنه! ما هر وقت یه جایی بدجوری گرفتار میشیم، امام حسن عليه السلام رو صدا میزنیم....
ادامه دارد...
به قلم #فاطمه_ولی_نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤