کانال کمیل
#حرف_دل... 🌸بچه بودیم سفره پهن میشد و ما #سرگرم_بازی،غافل از سفره... سفره که ميخواست جمع بشه، ما
خـــــدایا ...💓
🌸هرگاه عـاشقانه خواندمت
عاشقانه تر جواب دادی...
🌸هرگاه خالصانه تمنایت کردم
مشتاقانه تر اجابت کردی...
🌸چه روزها که ندیدمت ولی تو دیدی
چه زمانها که نخواندمت ولی تو خواندی...
🌸چه حکمتی ست در خدایی تو
که این چنین مهربانی میکنی 💓
#تفکر 👇
#مذهبی_کیه ؟!!
❌مذهبی پسری هستش که سری به صفحه مجازیش بزنیم انگار آلبوم شخصیه طرف هستش ؟!
✅یا پسری که با داشتن زیباییه ظاهری عکسی از خودش قرار نمیده ؟!
❌مذهبی پسریه که پایه ثابت خنده و خوش و بش با دختر های به ظاهر مذهبیه ؟!
✅یا پسری که ناموس کشورش رو ناموس خودش میدونه برای از بین نرفتن حیای تک تک دخترای کشور دغدغه داره ؟!
❌مذهبی پسریه که تو هئیت یه سنجاق هم وصل میکنه عکسش بلافاصله میره استوری!.
✅یا پسری که هر شبش تو هیئت میگذره و هیچ عکسی ازش دیده نمیشه ؟!
❌مذهبی پسریه که تفریحش چت کردن تو گروه چت آزاده و ویس دادن و ویس شنیدن!؟
✅یا پسری که یک ماه به خاطر یه خندیدن با نامحرم تو چت که اتفاقی بوده زار میزنه ؟!
❌مذهبی پسریه دخترا جرات داشته باشن باهاش فعل مفرد حرف بزنند
✅یا پسری که حتی بزرگتر ها هم تو فامیلشون قبل اسمش یه آقا میگن ؟!
❌مذهبی پسریه که لایو میذاره دخترا هی زیرش مینویسن ان شالله شهید بشین قیافه شهدایی دارین اونم هی بگه ممنون لطف دارین و لبخند ملایمی میزنه!؟
✅یا پسری که با اینکههههه کلی پیشنهاد از طرف جنس مخالف داره یه بارم دلش نلرزیده چون دلش گیر عشق حسینه😉
#مذهبی_کیه ؟!
❌مذهبی دختریه که با هزار جور عکس داره دلبری میکنه و تهش میگه مذهبی نیستم محب اربابم
✅یا دختری که با داشتن صد برابر زیبایی کسی تاحالا ذره ای از جسمش رو ندیده ؟!
❌مذهبی دختریه که خنده و شوخی با نامحرم براش شده تفریح
✅یا دختری که اشتباهی جواب جنس مذکر میده عذاب وجدان میگیره
❌مذهبی دختریه که هر روز گلزار شهداست و جاشو هم اونجا میندازه میخوابه و همه آقایون به ظاهر مذهبی میشناسنش؟
✅یا دختری که خونگیه و غیر داداشش و باباش کسی دیگه نمیشناستش
❌مذهبی دختریه که چادر سرش کرده پوشیه زده لایو میگیره با نامحرم حرف میزنه
✅یا دختری که همه جوره خودشو حفظ کرده برای همسرش
❌مذهبی دختریه که خادم الشهداست و پاتوقش سفره خونه با آقایون به ظاهر مذهبیه؟
✅یا دختری که گدای محبت از غریبه نیست و یه تار موی سفید پدرشو به صدتا پسر نمیده
💢تا حالا به خاطر دل امام زمان از دلمون زدیم؟!
👈حرف آخر
مذهبی بودن مگه به داشتن فالور بالاست؟!
جلوی اسممون نوشت kمذهبی شدیم؟!
به دست آوردن این kفالور کار زیادی نداره
۱.نت پر سرعت ۲. آدم بیکار که هی فالو و آنفالو کنه
پس تا این k رو دیدیم خودمون رو نگیریم
ختم کلام
نذاریم مذهبی بودن رو برامون بد تعریف کنند.
هرکسی یقه بست
ریش گذاشت
چادر پوشید
پوشیه زد
مذهبی نیست
🌸هر کسی گناه نکرد برای دل امام زمانش، گناهش رو توجیه نکرد #مذهبیه 😉
#حیا
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#یامهدی(عج) ای کاش میشد با تو قرآن سر بگیرم در آسمانِ آن نگاهت پَربگیرم ای کاش میشد امشب ای قرآن
شده از درد دلت
آه نـياری به لبت
عاشـق ماه شوی ،
دور بمانی زِ مَهَت ؟😔
لحظات دعا، خداحافظ
روزهای خدا، خداحافظ
لحظات غریب قبل سحر
بوی افطار هر شب مادر 😔
ظهرهای کلافهی بیحال
جزءهای نخواندهی امسال
ذکرهای نهفته زیرِ لب
مثل تصمیمهای «از امشب...»
ذکرمان گشت ربنا، افطار
پای هر سفره آتنا، افطار
چهقدَر با خدات کردی حال؟
پلک بر هم زنی شده شوال
چشمهای به در، خداحافظ
لحظات سحر، خداحافظ
روزهای مقدس رمضان
لحظههای غریب تا به اذان
حال و احوال قبل افطاری
قدرهای بلند بیداری 😔
چهقدَر مانده است تا ساحل
رمضان رفت، ای دل غافل!
راه باز است، تو نمیبینی
میوهی بغض را نمیچینی
خویشتن را بشوی پس با اشک
دست بر دامن توام، یا اشک!
اشک تنها چراغ این راه است
از مسیر درست آگاه است
دست خود را بده به دست چراغ
تا کبوتر شود دوباره کلاغ
تا پر و بال در حرم بزند
توی بابالرضا قدم بزند
شب بیست و نهم، چه مایوسی
تو که مثل کبوتر طوسی
گاه در پشت پنجره فولاد
گاه در کنج صحن گوهرشاد
دل تو سنگ مرمر حرم است
تا به اذن دخول، یک قدم است
السلام علیک! دلتنگم
ای بمیرم که مایهی ننگم
ای بمیرم که زائرت نشدم
بیست و نُه روز شاعرت نشدم
به من خسته هم نگاهی کن
دل من را دوباره راهی کن...
@SALAMbarEbrahimm
جزء بیست و نه (@Iran_Iran).mp3
4M
@salambarebrahimm
💠جزء بیست و نهم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
کانال کمیل
❤️ یا اباصالح مددی 🎤🎤 #علی_فانی #پیشنهادویژه_دانلود 👌 @SALAMbarEbrahimm
عارفی رفت به آینده چو برگشت، همی
دیدم او مست شده! حال و هوایی دارد!
گفتمش چیست در آینده چه دیدی؟! گفتا:
که #انا_المهدی مولا به #لب_کعبه شنیدن دارد ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
التماس دعای فرج 💚
🌹سلام برابراهیم 🕊
#مزار
برادرم در عملیات آزادی خرمشهر شهید شد. او را در قطعه 26 بهشت زهرا (س) دفن کردیم. در مراسم او متوجه شدم که ابراهیم هادی با موتور یکی از رفقا به آنجا آمد . مادر ابراهیم ، دختر عموی ما حساب میشد و شهید مهدی خندان نیز پسرخاله ما بود.
او پایش آسیب دیده بود و با عصا راه می رفت . وقتی کنار مزار رسید، شروع به روضه خوانی کرد . چقدر حالت زیبایی ایجاد شد😔 او بااخلاص مثال زدنی خودش می خواند و ما لذت می بردیم.
وقتی می خواست برود ، به مزار برادرم اشاره کرد و گفت ؛ عجب جای خوبی دفن شده، من دوست دارم که ان شاءالله قبرم همین جا کنار شهید حسن سراجیان باشد که هرکسی از کنار این خیابان رد شد به یاد ما باشد.
من این جمله در ذهنم ماند ، سال هابعد یک #شهیدگمنام در محل خالی کنار برادرم دفن شد. وقتی #مزاریادبود ابراهیم ، در مجاورت برادرم ساخته شد،تعجب کردم و از خانواده ابراهیم پرسیدم؛ شما به منظور این مزار را انتخاب کردید!؟ پاسخشان منفی بود . اما یقین داشتم که خودش اینگونه می خواسته...
📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2
@SALAMbarEbrahimm
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹
همرزم شهید حاج مرتضی مسیب زاده
🌺بهش گفتم حاجی عکس بچه تو زدی جلوی چشمت سنگینت میکنه،
نمیزاره راحت بپّری ،
دلت دنیایی میشه...
خندید و گفت :
داداش !
عکس نازنین زهرا رو آوردم اینجا که با تمام دلبستگی هام فدایی امام زمانم بشم.🍃
منظره ی پشت این شیشه جبهه ایه که حق رو سر میبرّن و باید عشق به ولایت رو ترجیح بدیم به عشق های زمینی.
من که هیچ ، دخترم ، عشقم
@SALAMbarEbrahimm
✅قرار بود سر شب برای بردن جهیزیه بیان
ساعت 12 اومدن ☹️
🔴با اعتراض گفتم : این چه وقته اومدنه ؟
چرا حالا ؟
قبل از اینکه جوابمو بده رو کرد به همه و گفت موقع بردن اثاث هاسرو صدایی نشه!
بعد رو کرد بهم و گفت: گذاشتم همسایتون (خانواده شهید اعتباریان) بخوابند.
مادرش خیلی دلش می خواست پسرش دوماد بشه اما شهید شد😔
نمیخواستم بفهمه که ما داریم عروسی می کنیم😔
#شهید_علی_باقری
@SALAMbarEbrahimm
#سلام_برابراهیم
💠کشتی
رفته بودیم برای مسابقات باشگاهی، ابراهیم در میان تماشاگران کنار ما نشسته بود مهمترین حریف او شخصی به نام قلی پور بود.ایشان بدنی تنومند داشت و حریفان خود را به راحتی شکست می داد .دوستانش حسابی او را تشویق کردند .بعد به میان تماشاگران آمد تا استراحت کند.
آقای قلی پور رو به ما کرد و گفت :حریف بعدی من ابراهیم هادیه،شما اون رو می شناسید؟قبل از اینکه ماحرفی بزنیم خود ابراهیم گفت :من میشناسمش .عددی نیست ،سریع اون رو می زنی!
✳️✳️✳️
قلی پور خوشحال تر از قبل به رختکن رفت .شروع کرد به گرم کردن خودش چنددقیقه بعد گوینده سالن نام ابراهیم و قلی پور را برای مسابقه بعدی اعلام کرد.ابراهیم سرجایش نشسته بود .برای دومین بار نامش راصدا کردند .قلی پور و داور روی تشک بودند .ابراهیم لباسش را درآورد .درحالی که دوبنده را از زیر لباس پوشیده بودوبه سمت تشک رفت.
✳️✳️✳️
داور بدن ابراهیم راچک کرد و سوت زد .که آماده مسابقه شد،نگاهی به ابراهیم انداخت و با تعجب گفت :تو که...
هنوز حرفش تمام نشده بود که ابراهیم زیر دوخم او را گرفت و از روی زمین بلندش کرد!یک دور بر روی تشک چرخید و او را به زمین زد پل نگه داشت .لحظاتی بعد قلیپور ضربه فنی شد.
ابراهیم بلافاصله از جا بلندش کرد .حریفش را بوسیدو معذرت خواهی کرد!بعد هم گفت :شرمنده ما رفیق شما هستیم ببخشید.
کسی باور نمی کرد که این مسابقه زمینه رفاقت آنها را فراهم کند.آنها رفقای بسیار خوبی برای هم شدند .ارتباط خوب آنها تا شهادت ابراهیم ادامه داشت.
📚برگرفته از کتاب سلام برابراهیم 2
@SALAMbarEbrahimm
📝✨چند دقیقه تامل✨
🔹 طرف نماز نمی خونه ،میگه عبادت جز خدمت به خلق نیست
🔹 صدقه و زکات نمیده میگه چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه
🔹 نگاه به نامحرم میکنه ،میگه یه نگاه ضرر نداره
🔹 حجاب رو رعایت نمیکنه،میگه یه تار مو عیبی نداره
🔹 امر به معروف و نهی از منکر نمیکنه میگه مراقب خودم باشم جونم سلامت
🔹 میگیم طلا برای مرد حرامه ،میگه دلت باید صاف باشه
🔸 جشن عروسی میگیره هزاران نفر عریان میبیننش میگه یه شب که هزار شب نمیشه
🔸 شاید اینجا بتونیم با این بازی ها از زیر خیلی از کارها شونه خالی کنیم و خودمون و گول بزنیم،،
🔸 اما امان از روزی که در محضر الهی حاضر بشیم و تمام اعضا و جوارحمون بر ضد ما شهادت بدن و پرونده تمام نمای افکار و گفتارمون رو جلوی چشمامون ورق بزنن،عجب روزیه روز محشر،چه بد روزیه برای کسایی که یک عمر رو با دروغ و فریب گذرونده و به متاع دنیا دل خوش کرده.. اومده در محضر الهی و دستاش خالیه ،هیچی با خودش نیاورده آبروش رفته و زمانو از دست داده.
🔸 مواظب باشیم میدونیم که به هرکی میتونیم دروغ بگیم اما به خودمون و خدامون نمیتونیم دروغ بگیم
🔸 مواظب قدم هایی که روی زمین بر می داریم باشیم.
@salambarebrahimm
پرسیدم:چندبار مجروح شدی؟
با تبسم گفت:۱۱ بار! و اگر خدا بخواد به نیت۱۲ امام٬ درمرتبه دوازدهم شهید میشم
رضا همانطور که وعده داده بود، مدتی بعد توی شرهانی با ترکش خمپاره شهید شد.
#شهید_رضا_شاهچراغی
@SALAMbarEbrahimm
آتیش دشمن هر لحظه بیشتر میشد...
ماهم گیر کرده بودیم تو کانال...
نه راه پس ، نه راه پیش ... با کلی مجروح و شهید...
مهمات هم که دیگه ته دیگش مونده بود...
ابراهیم هم یه مقدار آبی که مونده بودو جیره بندی میکرد:
_مجروحین! هر سه نفر یه قمقمه...
سالم ها ! هر پنج نفر یه قمقمه...
اسراء ! هر سه نفر یه قمقمه...
. ِ
این حرفشو که شنیدم زدم به سیم آخر...
دویدم جلوش و داد زدم :
.
+ابراهیم! شوخیت گرفته؟
ما بِرای خودمون آب خوردن نِداریم
تو بِرای این عِراقیا جیره میدی مسِلمون؟
ما داریم با همینا میجنگیم ها...
ما خودمون اینجا کلی مِجروح داریم...
اصلا اینا با اسرای ما اینجور رِفتار میکنِن؟
ها؟
اینا ایجورن مِگه؟
.
ابراهیم که تا کلمه ی آخرمو با آرامش گوش داده بود...
آروم سرشو آورد بالا و با لبخند گفت:
.
+نه برادر!
اینا اینجور رفتار نمیکنن...
ولی ما اربابمون #حسینِ (ع) ...
حق؟
.
چند ثانیه مات شدم و گفتم:
-حق مشتی
شیر مادر حِلالت #پهلوون...
الحق که نوکِر حسینی....
.
. 🌺 شبهای جمعه،شبهای عاشقی است
و بوی شهادت،مشام عشاق را پرمیکند
و اشک های روضه است که
راه #شهادت را میگشاید!
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولادالحسین و علی اصحاب الحسین
.
شهدا گفتهاند:
شبهاے جمعه ڪربلائیم، نزد ارباب
.
شبهای جمعه شهدا را یاد کنید تا آنها از شما نزد اباعبدالله یاد کنند
.
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_ابراهیم_هادی
#علمدار_کمیل
@SALAMbarEbrahimm
#تفکر
خودتان را باور کنید حتی اگر
هیچ کس باور نکرد آن وقت است
که پیروز می شوید👌
🌸به خودت باور داشته باش و با توکل بخدا پیش برو #ناامیدنشو
مطمئن باش موفق میشی😉
@SALAMbarEbrahimm
#دل_تنگی😔
وقتی
به جای کـلاغ
در آن بازی کودکانه
گفتم :
#بـابـا_پـر ...
خندیدی و گفتی :
من که پر ندارم .. !
بزرگ تر که شدم
خوب فهمیدم..
#تـــــو
هـم #بـال داشتی ..
و هـم
#پـرواز را
خوب بلد بودی😔
به پایان آمد این ماه و
عبادت همچنان باقیست
دوباره من تهی دستم
ندامت همچنان باقیست
خدایا اربعین ما را
بیا و کربلایی کن
به اربابم قسم
شوق زیارت همچنان باقیست
#اللهم_الرزقنا_کربلا❤️
1_9007344.mp3
4.04M
@salambarebrahimm
💠جزء سی ام قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
یا علی
#خاطرات_شهدا🌷
💠شهیدی که شماره تابوتش را خودش گفت.
🌹
🔹از منطقہ زنگ زدن و خبر دادن علی اڪبر شہـید شده و ۹ روز قبل جنازه شو فرستادن مشہـد ، چرا نمےرین تحویل بگیرین ؟!
🔸مردهای فامیل رفتیم برای تحویل گرفتن بدن علی اڪبر . روی انبوهے از بدنہ تابوتها اسم شہـدا رو نوشتہ بودن ڪه بعضیاشون خیلی بدخط و ناخوانا بود .
🔹بعد از زمانے طولانے ڪم ڪم داشتیم از پیدا ڪردن جنازه علی اڪبر نا امید مےشدیم . ڪه یہ هو صداشو شنیدم .
🔸« حـاج آقـا ! حـاج آقـا ! من اینجام ! یازدهمین تابوت از همین ردیف ڪه جلوش وایسادین » .
🔹چنان یڪہ خوردم ڪه نتونستم تعادلمو حفظ ڪنم . شڪسته بسته بہ پسرم حالے ڪردم ڪه تابوت یازدهم رو بیارن پایین .
🔸وقتے در تابوت رو وا ڪردیم علی اڪبر رو دیدیم . باور میڪنین ؟! بعد ۹ روز از شہادتش دونههاے عرق مثل شبنم رو صورتش نشسته بود !
#شہـید_علـےاڪبـر_بـازدار🌷
شادی روحش #صلوات
@SALAMbarEbrahimm
#سلام_برابراهیم 🕊
💠 شفای فرزند
مرتضی پارسائیان
سال ها از دوران دفاع مقدس گذشت .سال ۱۳۹۳ من در یکی از مراکز دینی ٬ کار آهنگری انجاممی دادم . بار آهنخواسته بودم . راننده نیسان آمد و گفت : بار را کجا خالی کنم ؟ بعد از تخلیه بار به سراغ من آمد تا پولش را دریافت کند .
وارد اتاق کار من شد ٬ لیوان را برداشت تا از کلمن آب بردارد . نگاهش به عکس آقا ابراهیم روی دیوار افتاد . همینطور که لیوان دستش بود خیره شد به عکس وگفت : خدا تو رو رحمت کنه آقا ابراهیم .
داشتم فاکتور رو نگاه می کردم ٬ سرم را بالا آوردم و با تعجب گفتم : با آقا ابرام جبهه بودی ؟ گفت : نه
گفتم : بچه محلشون بودی ؟ پاسخش دوباره منفی بود . گفتم : پس از کجا می شناسیش ؟
نفسی کشید و گفت : ماجراش طولانی و باورش سخته بگذریم .
من که خودم رو در تمام مراحل زندگی مدیون آقا ابراهیم می دونستم ٬
جلو آمدم و گفتم : جالب شد ٬ بگو چی شده ؟
راننده که اشتیاق من را شنید گفت : من ساکن ورامین هستم . حدود پانزده سال پیش وانت داشتم و بار می بردم.
یه بار زده بودم برای خیابان ۱۷ شهریور تهران . آمدم خانه . دختر کوچک من با چند بچه دیگر ٬ بیرون از خانه مشغول بازی بودند . من وارد اتاق شده و گرم صحبت بودم . چند دقیقه بعد همینطور که صحبت می کردم ٬ یک باره صدای جیغ همسایه را شنیدیم . از خانه پریدم بیرون .
دخترم رفته بود کنار استخر کشاورزی که در زمین مجاور قرار داشت . او افتاده بود داخل آب . تا بزرگترها خبردار شوند ٬ مقداری از آب کثیف استخر را خورده بود و ...
خانم من دوید و چادرش را سر کرد و سریع دخترم را به بیمارستان بردیم . حال دخترم اصلا خوب نبود .
دکتر اورژانس بلافاصله او را معاینه کرد . از ریه اش عکس هم گرفتند . دکتر چند دقیقه بعد من را صدا کرد و گفت : ما تلاش خودمان را انجام می دهیم اما ...
آب های آلوده داخل ریه این دختر شده و بعید است این مشکل حل شود .
خیلی حالم گرفته بود . خانم من با ناراحتی در کنار تخت دخترم نشسته بود . خبر نداشت که چه اتفاقی افتاده .من هم چیزی نگفتم و دلداری اش دادم. بار مشتری هنوز توی وانت بود . به همسرم گفتم : من میروم این بار را تحویل بدهم . تو هم دعا کن .
راه افتادم اما حسابی ناامید بودم . در خیابان ۱۷ شهریور تهران و در حوالی پل اتوبان محلاتی بار را تحویل دادم .
همینطور که مشغول تخلیه بار بودم ٬ نگاهم بهچهره یک شهید افتادکه روی دیوار ترسیم شده بود .
چهره جذاب و ملکوتی داشت . جلو رفتم و به تصویر شهید خیره شدم . گفتم : من یقین دارم که شما از اولیا الله هستید ....
#ادامه_دارد
📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم 2
@SALAMbarEbrahimm