مـردی کـه استاد انهـدام تانـک‌های داعش بـود! همـرزم شهیـد صــادق شیبـک: 🔹صـادق قبـل از شهــادت غریب به 40 تکفیری را در جنـگ تـن به تـن به هلاکـت رسانــده بــود. 🔹شهامـت وی در منطــقه آنقــدر بـالا بود که تــا چنــد قدمــی تانک‌های دشمن پیش مــی‌رفت و آنها را منهــدم می‌کرد. 🔹صــادق در مأمــوریت خـود در سوریه آنقدر ورزیـده و شجـاع بود که بسیاری از نیــروهای خـود را نجـات داد. 🔸شهیـد شیبـک نخستـین مـدافع حـرم استـان گلستان از #ارتش جمـهوری اسلامـی ایـران است کـه در سـوریه به دسـت تکفیری‌های تروریست به شهادت رسید. 🌱صادق شیبک یه نیروی ویژه #ارتشی بود و نیروی ویژه یعنی همه فن حریف تک تیر اندازی ماهر و آر پی جی زنی قَدر رزمی کاری خاص و وزنه برداری مثال زدنی پرنده ای تیز پرواز و شناگری ماهر و شیری چابک در روی زمین نیروی ویژه یعنی تمام کننده هر عملیاتی مثل رفقای نوهد ارتش ، نیروهای مخصوص سپاه و بچه های نوپو فراجا ❤️ مثل #شهید_صادق_شیبک❤️ 🌷یادش با ذکر #صلوات 🌱@salambarebrahimm🕊

ستوان یکم تکاور صادق شیبک، افسر نیروی ویژه هوابرد (تیپ ۶۵ نوهد)، فرزند ایران، در شامات محاصره‌ی خان‌طومان را شکست، داعش را به‌همراه همرزمان خود تارومار کرد، جانانه جنگید و جان داد تا ما بمانیم. صادق رفت تا ایران بماند...

💔بیمارستان از مجروحین پر شده بود… حال یکی خیلی بد بود… رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت…😞 . وقتی دکتر مجروح را دید به من گفت بیاورمش اتاق عمل!!!دکتر اشاره کرد #چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم!! . مجروح که چند دقیقه ای بود که به هوش امده بود... گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و گفت: من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری…😞 ما برای این چادر میرویم!! چادرم در مشتش بود که #شهید شد…😓😔 _از ان زمان به بعد در بدترین و سخت شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم....💔 (راویی خانم موسوی یکی از پرستاران #دفاع_مقدس )

خواهــرم ... اگر به این باور برسی کـه ایــن #چادر همان چادریست که پشت دَر سوخت ؛ولی از سَرِ #حضرت_زهرا نَیُفتاد... هًٍرًٍگٍزً ٍ از سَرَتْ شُـــلْ نمی شود...

به ما خورده نگیرید؛ که چرا اینقدر از #حجاب میگوییم در جبهه ها! به ازای هر زینـب ما عــباس ها داده ایم.😔 ✍فکر کن چندتا چفیه خونی شد تا‌چادری خاکی نشه...💔

و اوست که باران را پس از این که مردم از آن ناامید شدند فرو می‌فرستد الشوری/۲۸ #بیکلام

شما را رویِ سر، رویِ چشم باید گذاشت! که یادمان نرود، آرامش این روزهایمان ثمره‌ی خون شماست! ‎‎‌‌‎‎‌

توی کوچه بود همش به آسمون نگاه میکرد سرش رو پایین می‌انداخت.. بهش گفتم داش ابرام چیزی شده؟ گفت: تا این موقع یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و مشکلش رو حل میکردیم.. میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت رو ازم گرفته باشه.. #شهیدابراهیم‌هادی 💢 @BASIRAT_CYBERI💢