دلـم بـہ وسعت دریاگـرفتہ آقا جان
از این زمانہ ازاینجا گـرفتہ آقاجان
بیا دوای غم وغصـہ ها تویی مولا
برای توست ڪہ دلہـا گـرفتہ آقا جان😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کانال کمیل
💔روایت غم 😔 حمید زنده است ٬ خواهش می کنم حمید رو داخل قبر نذارید » می خواستم تلاش های آخر خودم را ب
🍃پاییز ٬ زمستان ٬ بهار ٬ تابستان ٬ هر چهار فصل را با حمید داخل گلزار شهدا تجربه کردم .
💔و فکرهایی که هیچ وقت دست از سر آدمی بر نمی دارد: « عزیزی که به خاک سپردی استخون شده یا نشده ؟ درد کشیده یا نکشیده ؟ وقتی هوا گرمه نگرانی ٬ وقتی که برف میاد بند دلت پاره میشه نکنه سردش بشه ٬ نکنه بارون اذیتش کنه »😔
با این که میدانی همه چیز تمام شده و روح از بدن رفته است ولی تعلق خاطری که داری هیچ وقت کهنه نمی شود...
📚یادت باشد ص 319
🌷رفقا نکنه با اعمالمون شرمنده این شهدا و خانواده هاشون بشیم..!😔
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#کلام_شهید
✦ هرخانمی که چادر به سر کند و #عفت_ورزد و هرجوانی که #نمازش را دراول وقت بخواند،سفارشش رابه مولایم امام حسین(ع)می کنم...
#شهید_حسین_محرابی
شهادت ۱۱ آذر۹۵
✍ برگی از خاطرات
🌸چند ماهی بود که جذب تشکیلات #اطلاعات شده بود و هر روز به محل کارش رفت و آمد داشت. از اینکه با سختی و به صورت #پیاده_سوار هر روز می رفت ناراحت بودم و تصمیم گرفتم با پول بازنشستگی #وسیلهای برایش تهیه کنم.
🌸تنها پسرم بود و خاطرش برایم عزیز بود لذا با او تماس گرفتم و گفتم: می خواهم ماشینی را ثبت نام کنم به نظرت چه ماشینی بهتر است؟ تصور کرد که می خواهم ماشین #خودم را بفروشم و تبدیل به احسن کنم.
🌸برای همین گفت: شنیده ام که ال نود ماشین خوبی است. حرفش را پذیرفتم و ال نود ثبت نام کردم. چند مدتی از تحویل گرفتن آن نگذشته بود که حسن به #مرخصی آمد و در یک فرصت مناسب و بعد از ناهار بود که سوئیچ ال نود را آوردم و گفتم این #هدیه من به شماست.
🌸ابتدا تعجب کرد و بعد سراغ سوئیچ سمند #قدیمی ام را گرفت. و هر دو سوئیچ را در دستانم گذاشت و گفت: حالا اگر یکی از ماشین هایت را به من تعارف کنی سمند را قبول می کنم.
🌸با اینکه جوان بود و ماشین نو برایش مناسب تر بود ولی روحیه #مراعات پدر و مادر در حسن بسیار زیاد بود
سوئیچ سمند را از من تحویل گرفت و تا ابد #مهرش را در دلمان ماندگار کرد.
#راوی_پدر_شهید
#شهید_حسن_عشوری🌷
#شهید_وزارت_اطلاعات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
مرحوم اسماعیل دولابی
🍃چه خوب است که انسان جز از خدا سخن نگوید. همیشه حرفت را ذکر خدا قرار بده و اگر هم خواستی با دیگر انسانها صحبت کنی،با لسان خدا حرف بزن.ان شاء الله دیدههایتان باز شود.
🕊شهادت در حین #نماز_شب
صبح روز بعد #والفجر_یک كه برای انتقال شهدا و بقیه مجروحان به منطقه رفتیم با یك صحنه عجیب رو به رو شدم!
در بین شهدا، برادری بود كه دیشب مجروح شده بود...
این برادر روی سجاده ای نشسته بود!
قرآن و مهرش روی سجاده و هر دو دستش شدیداً مجروح بود...
او با همین حالت شهید شده بود...
از خودم پرسیدم:
اینها با این وضع، نماز شب شان را #ترك نكردند...
ما كجای راه هستیم؟!
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
5c7837a6b9a5a7c99f6b6042_-6956450821971447434.mp3
2.62M
پاشو به کـارات برس!
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
نصف شب با صدای گریه هاش از خواب بیدار شدم....
بهش گفتم :
آخه پسره مؤمن مگه تو چه گناهی کردی که اینطوری ناله میزنی ؟!
گفت :
مگه باید مــَعصیتی باشه !؟ مگه امام سجاد (علیه السلام) گناهی
داشتن ؟ همین که به راحتی از نعمتای خدا استفاده میکنیم و شکرشُ به جا نمیاریم ، خودش مـَعـصیته...
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#تلنگر⚠️
دوتا منبر گوش دادیم
سه تا کتاب خوندیم
چهارتا توییت خوندیم از اینور اونور
فکر کردیم کار تموم شده و عالم شدیم!
زوده تا به یک رکعت #شیطان برسیم!
۶۰۰۰سال بندگی شوخی نیست...!
#تکبر⛔️
🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
🌷 شهید مدافع حرم #مهدی_طهماسبی🌷
شاگردانش می گفتند: استاد بهمون می گفت کتاب و دفترها روجمع کنید و این چند توصیه رو گوش کنید:
1 نمازاول وقت
2 احترام به والدین
3 گریه برای اهل بیت مخصوصاامام حسین علیه السلام
4 پهلوان باشیم
و استاد خودش مرام پهلوانی را با پیکر سوخته اش در این راه به اثبات رسوند.
شادی روحش #صلوات
🌷 شهید #حسن_تهرانی_مقدم🌷
رفته بود برای بازدید از موشک فوق پیشرفته روسی. به کارشناس موشکی شون گفت فناوری این موشک را به ما یاد بدین اونا خندیدن گفتن امکان نداره
حسن خیلی جدی گفت ولی ما #خودمون_اینو_میسازیم اونا دوباره خندیدند.
با تلاش بسیار وقتی از ساختش ناامید شدند حسن راهی مشهد شد
روز سوم که در حرم ماند حلقه مفقوده به ذهنش رسید.
برگشت و بهتر از آن را ساختن.
#وقتى_حوصله_فرمانده_سر_مى_رود...!
🌷دکتر چهل و پنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خونه. عصر نشده گفت: بابا حوصلم سر رفته...! گفتم: چی کار کنم بابا؟
🌷....گفت: منو ببر سپاه، بچه ها رو ببینم. بردمش، تا ده شب ازش خبری نشد. ساعت ده تلفن کرد گفت: من اهوازم. بی زحمت داروهام رو بده یکی بیاره...!
🌹 به ياد فرمانده شهید حاج محمدحسین خرازی🌹
راوى: پدر شهيد معزز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
#قسمت_دوم (٢ / ٢) #آدم_خوارها 🌷....من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم. يك دفعه دیدم یک سرباز عرا
#جایزه_عراق_برای_سر_شاهرخ!!
🌷در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو، تلویزیون عراق بود. این خبرها را هم به سید و فرمانده ها می داد، تا مرا دید گفت: "یازده هزار دینار چقدر می شه!؟" با تعجب گفتم: "نمی دونم، چطور مگه!؟"
🌷گفت: "الان عراقی ها در مورد شاهرخ صحبت می کردند!" با تعجب گفتم: "شاهرخ خودمون! فرمانده گروه پیشرو؟!" گفت: "آره حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خیلی ازش ترسیده اند. گوینده عراقی می گفت: "این آدم شبیه غول می مونه....
🌷....اون آدمخواره، هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره!!"" دوستم ادامه داد: "تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند. حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بیشتر مراقب باشه."
🌹 به ياد شهيد شاهرخ ضرغام (حر انقلاب اسلامى)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃ماهمان مردان آتش زاده ایم
بارها افتاده و ایستاده ایم !
🍃 #عشق ، آگاه است از اسرارما
از ازل ، دل را به دریا داده ایم
🍃زخمی اما،بر دل خصم زبون
حسرت یک آه را بنهاده ایم !
🍃روزها شیر خروشان و به شب
مرد راز و سجده وسجاده ایم
🍃مرگ شد بازیچه ی ما روز رزم
در اسارت هم ببین آزاده ایم!
🍃چون پرستو ، آشنا با هجرتیم
چون کبوترها ، همیشه ساده ایم!
❤️عاشق و دلداه مولاشدیم
✌️جان و سرخواهداگر ، آماده ایم
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
✳️خستگی ناپذیر
🌸روز سوم عملیات خیبر بود که حاج همت برای کاری به عقب آمده بود از فرصت استفاده کردیم ونماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم.در بین دو نماز یک روحانی وارد صف نماز شد،حاج همت با دیدن او ،از ایشان خواست ک جلو بایستد .آن برادر روحانی ابتدا قبول نمی کرد،اما با اصرار حاجی رفت و جلو ایستاد.
🌸پس از اقامه ی نماز عصر ،ایشان گفت :"حالا که کمی وقت داریم ،چند تا مسئله براتون بگم".او شروع کرد به گفتن مسئله در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد.همه ی چشم ها به سمت صدا برگشت .
حاج همت از شدت بی خوابی و خستگی بی هوش شده و نقش بر زمین شده بود.
برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند.دکتر پس از معاینه ی حاجی گفت :"بی خوابی؛خستگی ؛غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیفته ؛حتما باید استراحت کنه ."و یک سرم به او وصل کردند.
🌸همین که حالش کمی بهتر شد ،از جایش بلند شد و از اینکه دید توی بهداری است ،تعجب کرد.می خواست بلند شود ،رفتیم تا مانعش شویم ،اما فایده ای نداشت .من گفتم :"حاجی ،یه نگاه به قیافه ی خودت انداختی ؟یکم استراحت کن بعد برو .بدن شما نیاز به استراحت داره."گفت :"نه نمیشه ،حتما باید برم ."بعد هم سرم را از دستش بیرون کشید و رفت.
📚اوبرای خدا مخلص بود
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_5920263056306208926.mp3
7.12M
✍خدا نگهدار....
#صوت_شهدایی | از زبان همسران شهدا
🎤 #سیدرضا_نریمانے
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#عاشقانه_شهدا
#شهیدمیثم_نجفی🌹 مدافع حرم👇
#قسمتی_از_مصاحبه_همسر_شهید
میثم دوست نداشت صدای خانمها بالا برود/به مادرم گفتم دعا کن صدایم در معراج شهدا بالا نرود🌹خ
✍آخرین بار با ایشان در معراج شهدا
دیدار و وداع کردید. آرامش شما بالای سر پیکر شهید برای سایر دوستان و بستگان جالب و ستودنی بود. آنجا با آقا میثم چه حرفی زدید؟
✍حرف خاصی با او نداشتم. فقط از این که داشتم بعد از مدتی او را میدیدم، لذت میبردم. آقا میثم دوست نداشت صدای خانمها بالا برود و نامحرمان آن را بشنوند به همین خاطر وقتی قرار شد برای وداع با میثم به معراج شهدا برویم، درخانه به مادرم گفتم: «مامان برایم دعا کن صدایم بالا نرود. دعایم کن بتوانم خودم را کنترل کنم.» وقتی خواهر میثم در معراج شهدا با دیدن میثم با صدای بلند بیقراری میکرد سختم شد. به او گفتم: «زهراجان کمی صدایت را پایینتر بیاور الان میثم ناراحت میشود.» دوست نداشتم ناراحتش کنم.
✍الان هم که مدتی از شهادت همسرتان گذشته، کارهایی که ایشان دوست نداشت را انجام نمیدهید؟
تا جایی که بتوانم دوست دارم رعایت کنم و کارهایی که دوست نداشت را انجام ندهم. نمیخواهم ناراحت شود.
✍ از تولد حلما بگویید. آن روز در نبود آقا میثم چه حسی داشتید؟
خیلی سخت بود. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بارداریام بود و روزهای سختی را میگذراندم. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواستهام به شما سر بزند.» وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب(س) کمک خواستم. فقط ائمه و حضرت زهرا(س) را صدا میزدم. اینها بودند که به من آرامش دادند.
✍یعنی احساس میکردم همراهم هستند. چون خود میثم گفته بود سپردمتان به حضرت زینب(س) من هم گفتم حضرت زینب(س) من را تنها نمیگذارد. به همین خاطر دوست نداشتم زیاد به این فکر کنم که آقا میثم کنارم نیست. خب خیلی سخت بود، چون بعضیها به من میگفتند: «این زمان، زمان سختی است و همه دوست دارند همسرشان کنارشان باشد.» این فکرها میآمد سراغم. حلما هم بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد ولی دائم همان حرفش را در ذهنم مرور میکردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) را صدا میکردم. به آنها سلام میدادم و میگفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند.
#شهید_میثم_نجفی🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
شهدا اصرار داشتند هرچه زودتر در بهترین حالت، خداوند را ملاقات کنند، برای دنیا ذرهای ارزش قائل نبودند.
ما تازه می خواهیم سعی کنیم گناه نکنیم‼️
حجةالاسلام #پناهیان
❤️🌹 #عاشقانه_شهدا
#شهیدکمیلقربانی 🌺
شب قبل از اعزام به سوریه یکبار دیگر برای مطمئن شدن از رضایت همسرش، به منزل پدرخانمش رفت تا بار دیگر نظر همسرش را بپرسد:خانمم عزیزم... راضی هستی برم سوریه؟
اگه شما راضی نباشی نمیرم ... اشک در چشمان همسرش سنگینی کرد و گلوله ای اشک به پایین غلتید ...صدایش را صاف کرد و گفت:راضی نباشم نمیری؟
نه دردونه ام... نه عزیزم ...نه نازنینم
اما اگه جواب امام زمان رو خودت میتونی بدی...باشه من نمیرم اگه جواب حضرت زینب رو خودت میدی باشه من نمیرم...
تمام محبت های کمیل ، عشق ناب دونفره شان، تمام برنامه هایی که برای زندگی مشترک آینده شان در نظر گرفته بودند...خاطرات یک سال دوران عقد ، گروهک سیاه داعش ...همه و همه از جلو چشمانش رد شدند
.
اشک تمام پهنای صورتش را پوشانده بود... اشک هایش را پاک کرد ، شناسنامه را به کمیل داد و گفت من برای مادرمان هیچ جوابی ندارم
من برای امام زمان هیچ جوابی ندارم... لبخندی زد تا پای مَردش برای دفاع از حریم مادر سست نشود و گفت:کمیل جان برو ولی زود برگرد عزیزم...کمیل رفت...وشش روز بعد برگشت...اما این بار سوار برتابوتی با پرچم ایران ... روی دستهای مردم
.
شهید کمیل قربانی یکی از شهدای مدافع حرم لشکر زرهی ۸ نجف اشرف بود که در سوریه به شهادت رسید.شهید قربانی متولد ۱۳۶۶ بود و هنگام شهادت ۲۸ سال بیشتر نداشت
راوی:#همسر_شهید
ايشان فوقالعاده لطيف بود. چون خيلي مذهبي بود اطرافيان فكر ميكردند آدم خشكي است ولي خيلي احساسي و مؤمن بود. به همه در بالاترين حد محبت ميكرد. خواهر و برادرش وابستگي شديدي به او داشتند. حتي اگر كسي از لحاظ اعتقادي با كميل مخالف بود در آخر يك علاقه و صميميتي نسبت به او پيدا ميكرد. امر به معروف و نهي از منكر را هميشه خيلي قشنگ انجام ميداد. وقتي سختترين كارها را از طرف مقابل ميخواست، آنقدر به طرف مقابل محبت ميكرد كه سختي اين امر به معروف از دوش طرف مقابل برداشته ميشد. خيلي با محبت امر به معروف ميكرد
.
بارها گفته بود دعا كن من به مرگ طبيعي يا در رختخواب نميرم. وقتي اين حرفها را ميزد و ميگفت براي شهادتم دعا كنيد من درك نميكردم و ميگفتم مگر شهادت الان هم اتفاق ميافتد. الان فهميدهام شهادت به اين نيست جلو گلوله و توپ قرار بگيرد بلكه شهيد قبل از رفتن از اين دنيا به درجه شهادت رسيده است. شما اگر خصلت شهيد را بگيريد به شهدا ملحق ميشويد. كميل هم قبل از شهادتش شهيد شده بود. در وجنات و حركاتش خصايص يك شهيد را ديده بودم. تمام كارهايش را با سيره شهدا چك ميكرد
🌷شادی روح شهید کمیل قربانی #صلوات
🌹یادمون نره مدیون خونشون هستیم😔
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃