کانال کمیل
#شبجمعستهوایتنکنممیمیرم شب جمعه شده و دور ضریح تو شلوغ غصه بی حرمی حسنت را چه کنم؟!💔
یک شب جمعه حرم
بودم و سرگرم ذکر حسین❤️
یک نفر گفت حسن 😔
کُل حرم ریخت به هم...💔
960c2e2c79e2b2071748a54c4458714910e0acb3.mp3
6.53M
#من_حسینی_شده_دست_امام_حسنم
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🍃دل به سمت تو بچرخاند اگر، راهم را
❤️می توانم که تماشا بکنم، ماهم را ...
🌷هرکسی درطلب و درپیِ چیزیست ومن
🌹در تو دیدم همهٔ، آنچه که میخواهم را...
#سلام_برابراهیم❤️
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هدایت شده از همسفرتاخدا
✅ #پيامبر_اکرم صلي الله عليه و آله:
💠إنَّ اللّه َيُحِبُّ الشّابَّ الَّذي يُفنِي شَبابَهُ في طاعَةِ اللّه ِ
🔷خداوند دوستدار #جوانى است كه جوانى اش را به اطاعت خداوند میگذراند.
📕ميزان الحكمه، ح ۹۰۹۷
🌸میلاد باسعادت حضرت رسول اکرم (ص) برشما عزیزان مبارک باد🌸
💕 @hamsafar_TA_khoda 💕
🍃خاطرات_شهدا
🍃سربـاز ولیعصــر (عج)
ابراهیم در اكثر مواقع
لباس خاكی رنگ میپوشید و
همیشه سعی داشت با لباس سپاه از
پادگان خارج شود. آنقدر متواضع بود
كه حتی در پوشیدن لباس مراعات میكرد.
یك روز دژبان مقابل درب
جلوی ما را گرفت و گفت:
« برادر! چون شما سرباز هستید,
نمیتوانید ازپادگان خارج شوید.»
من فوراً در مقابل ابراهیم ایستادم و
گفتم: « ایشان كارمند رسمی سپاه است،
و لیكن لباس خاكی رنگ پوشیده است »
اما ابراهیم بدون آنكه ناراحت شده باشد
گفت: « ایشان راست میگویند، من سربازم
سربازِ حضرت ولیعصر (عج) ».
✍ راوی: دوست شهید
#شهید_تفحص
#شهید_ابراهیم_احمد_پوری
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃اذان زیبا و غمناک شهید اقا مهدی باکری👌🏻
🌷یادش با ذکر #صلوات
اللَّهمَّےﷺ صَلِّﷺ عَلَىﷺ🍃مُحمَّــــــــدٍ ﷺوآلﷺِ مُحَمَّد🌹
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#عاشقانه_های_شهدا
💞در مورد #مهریه نظر خانوادهها را ملاک قرار دادیم، من از آقا وحید خواسته بودم در کنار هر مهریهای که خانوادهها صحبت کنند 12 شاخه گل نرگس به نیت حضور حضرت مهدی ذکر کنند.
💞بعد از صحبتها آقا وحید یک دسته گل آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند شاخه گل نرگس بینشان است و این برای من نشانه خوبی بود، مهریه من 114 سکه بهار آزادی به همراه سفر حج بود که من مهریهام را بخشیدم،
💞من به او میگفتم: از خدا خواستهام اگر قرار بر جدایی بین ماست این جدایی با شهادت باشد ولی اگر مرگ بین ما جدایی میاندازد مرگ اول برای من باشد، چرا که من طاقت جدایی و تنها ماندن را ندارم و امیدوارم شهادتت در رکاب آقا امام زمان (عج) باشد، میگفتم: وحیدم لایق شهادت هستی و او میگفت: شهادت لیاقت میخواهد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_وحید_فرهنگی_والا
1_105772732(1).mp3
3.05M
🍃جنگ می آمد تا مردان مرد را بیازماید...
🎤سید مرتضی آوینی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷زندگی نامه و خاطرات ذاکرشهید داوود عابدی ❤️
💠 پای شکسته 1
🌹حاج محمود ژولیده
🍃درست به خاطر دارم،اسفند ماه 1363 و آخرین روزهای مرخصی بود. چند روز بعد قرار بود عازم منطقه شویم.
داود می خواست به منزل ما بیاید که در محله پاچنار و نزدیک امامزاده سید نصرالدین تصادف کرد. یک ماشین از فرعی پیچید جلوی موتور داود و به هم برخورد کردند
🍂پای داود شکست . او را به بیمارستان و سپس به منزلشان منتقل کردند
خبر به من رسید و قرار شد به دیدنش بروم
💔ناراحت بودم که این بار باید بدون داود به جبهه بروم.پای شکسته حداقل یک ماه او را از میادین نبرد دور می کرد .
🥀در بیمارستان شاهد بودم که داود گریه می کرد ! البته نه به خاطر درد شکستگی پا ، بلکه به خاطر عدم حضور در جبهه...
🍂از پایش عکس گرفتند استخوان پا شکسته بود . زمانی که وقت ملاقات تمام شد ، رو به من کرد و گفت : می گیرم !
🍃 از امام زمان (عج) شفای خودم رو می گیرم . من باید با شما بیام.
✨دو روز بعد کارهایم را انجام دادم تا عازم جبهه شوم . عملیات نزدیک بود و تمام رفقا خبر داشتند .
🌹با خودم گفتم : خوبه دیدن داود برم و ازش خداحافظی کنم .
رفتم منزل داود توی نازی آباد ، همین که وارد شدم ، یکباره جا خوردم 😳، آنچه دیدم باور کردنی نبود . داود راست راست داشت جلوی من راه می رفت!. آن هم بدون عصا !!!
خوب که نگاه کردم دیدم گچ پایش را باز کرده !
گفتم : داود جون چیکار کردی ؟ داداش من ، چرا گچ پات رو باز کردی؟مگه دکتر نگفت که یک ماه...
داود شوخی کرد و گفت : مگه ملاقات نیومدی ؟ پس کمپوت شما کو ؟😁
#ادامه_دارد...
🍃 @SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌷زندگی نامه و خاطرات ذاکرشهید داوود عابدی ❤️ 💠 پای شکسته 1 🌹حاج محمود ژولیده 🍃درست به خاطر دارم،
📚قراریکشنبه ها
🌷زندگی نامه و خاطرات ذاکرشهید داوود عابدی ❤️
💠 پای شکسته 2
🌹حاج محمود ژولیده
🍃گفتم : بیا این هم کمپوت، ولی چرا گچ پات رو ...
پرید تو حرفم و با صدایی آرام گفت : پای من خوب شده .
صدایم را بلند کردم و گفتم : یعنی چی ؟!
چرا با خودت می جنگی . پات سیاه میشه . اون وقت دیگه باید حسابی خونه نشین بشی .
پای داود انگار نه انگار که شکسته!
🍃 خیلی راحت توی اتاق راه می رفت .
وقتی خیلی داد زدم و صدایم را بالا بردم . نگاهی به اطراف کرد . کسی دور و برش نبود . مادرش رفته بود توی آشپزخانه .
🍃داود جلوتر آمد و صورتش را به من نزدیک کرد و گفت : امام زمان (عج) پای من رو شفا داد...
دیشب از خود آقا گرفتم . صبح هم گچ پام رو باز کردم . الان هم هیچ احساس دردی ندارم !
بعد گفت : این حرفهایی که می زنم خیلی خوب گوش کن . حکم وصیت داره .
چند جمله در مورد مسائل زندگی بعد از خودش گفت .
اما نگذاشتم ادامه دهد و گفتم : بس کن .
نمی خوام از این حرفا بشنوم . ان شا الله با هم می ریم و بر می گردیم .
داود چند لحظه سکوت کرد و به صورتم خیره شد .
🍃بعد ادامه داد : من درست ده روز دیگه شهید میشم .
دیشب در عالم خواب از خود امام زمان (عج) شنیدم که به من فرمودند : " ده روز دیگه مهمان ما هستی " ❤️
برای همین این حرفا رو به شما زدم . الان هم دارم به شما وصیت می کنم . پس خوب گوش کن .
داود وصیت هایش را گفت ، اما تمام ذهن و فکر من به خواب شب قبل داود بود .
یعنی بهترین دوست من قراره شهید بشه ؟😔
یعنی بدون من - یعنی دوستی چند ساله ما رو به پایانه ؟!
#ادامه_دارد...
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#خاطرات_تفحص
💠سالم جبَار و برادرش سامی، از عشایر عراق بودند. از ما پول می گرفتند و در کار تفحص شهدا کمک مان می کردند. سالم مریض شده بود. به برادرش گفتم بگو بیاید شهدا شفایش می دهند. به شدت درد می کشید. بردیمش بیمارستان اهواز، دکتر گفت ببرینش اتاق عمل. اما سالم گفت من اینجا غریبه هستم، کسی را ندارم، به من دارو بدهید خوب می شوم. سالم رفت اتاق عمل، ما هم برگشتیم شلمچه.
🍀پس از دو روز برگشتیم اهواز. وارد بیمارستان شدم دیدم سالم توی حیاط دارد راه می رود. گفتم سالم دیدی دکترهای ما چه خوب هستند و چه مردم خوبی داریم. به گریه افتاد و گفت: «عمل کردم و آقایی آمد بالای سرم گفت پاشو برو بخش بخواب، ناراحت شدم، سرش داد کشیدم که آقا من شکمم پاره است! آن آقا دست به سرم کشید و گفت بچه ها بیایید دوستتان را داخل بخش ببرید.
🍀عده ای جوان دورم را گرفتند. به من گفتند، اینجا اصلا احساس غریبی نکن. چون تو، ما را از غربت بیرون آوردی، ما هم تو را تنها نمی گذاریم. آنها تا همین چند لحظه پیش کنار من بودند.» پس از آن روز سالم به کلی تغییر کرد. می گفت تا آخرین شهیدی که در خاک عراق باشد کمکتان می کنم. بعثی ها برای اینکه او با ما همکاری نکند، دخترش را کشتند؛ اما همیشه می گفت:«فدای سر شهدا!»
📚کتاب تفحص ، صفحه 11 الی 12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق بازی با امام زمان🌸
#رائفی_پور
1_15737300.mp3
7.98M
@salambarebrahimm
آدم باش بسیجی!
🎙 حاج حسین یکتا
بسیجی واقعی کیه؟
#نمازبا_صدایِبلند_وقنوتهایِیواشکی
نماز خواندنش همیشه با #طمانینه همراه بود، #آرامش عجیبی در #نماز خواندنش دیده میشد. هیچ وقت عجله نمیکرد حتی اگر باید به کاری میرسید و انجام آن دیر شده بود!
با تواضع و خشوع کامل به نماز میایستاد. مانند گدایی که مقابل شاهی ایستاده باشد... قنوت که میگرفت دستانش را بیشتر از حد معمول بالا میآورد و گردنش را بسمت راست کج میکرد و آنچه میخواست را به خدا میگفت.
مطمئنم " اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک... " یکی از خواستههایش بود.
نمازش را با صدای بلند میخواند اما وقتی به قنوت میرسید آرام و بیصدا چیزهایی میگفت... طوری که دیگر نمیتوانستی حرفهای خصوصیاش را با خدا بشنوی.
سجدههایش را طولانی به جا میآورد و بعد از اتمام نماز بلافاصله و بدون اینکه حالتش عوض شود تسبیحات حضرتزهرا(س) را میگفت. خیلی از اوقات به اتاقش میرفت و با عبایی که برایش هدیه خریده بودم در خلوت نماز میخواند.
همیشه مهر نمازش تربتامامحسین(ع) بود و روی این قضیه خیلی مراقبت داشت. بعد از نماز بلافاصله روی تربت را میپوشاند و با اشاره به روایتی میگفت: شیطان منتظر است جایی تربتامامحسین(ع) را بدون پوشش پیدا کند و از آن استفاده ببرد.
#به_نقل_از_همسرشهید
📚ساقیان حرم
خاطرات شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
دل و دین باخته را ، بر همه دنیا چه هوس؟
عشق وقتی که هوا شد ، چه نیازی به نفَس ؟
(( عاشقی شیوهی رندانِ بلاکِش باشد))
دل که عاشق بشود نیست حواسش پیِ خس...
چندتا قلب برا #امام_زمانت شکار کردی؟
چندتامون غصه خورِ امام زمانیم؟
رفقا!
توجنگ چیزی که بین #شهدا جا افتاده بود این بودکه میگفتن
امامزمان دردوبلات
به جون من
کانال کمیل
⬇️ #پرونده_ی_آخرت ⬇️ @salambarebrahimm 💠ما همین طور داریم خوب و بد اعمالمونو میفرستیم تو پرونده م
⬇️ #مجازات_سنگین ⬇️
@salambarebrahimm
💠 کاش آدم طوری زندگی کنه که موقع رفتن از این دنیا از کاراش پشیمون نباشه. گناه کم کم جمع میشه و آدم اصلاً متوجه نمی شه.
بعد از ان شاءالله ۱۲۰ سال یهو میبینه چقدر گناه جمع کرده! هیچ راهی نیست مگر آدم هر لحظه مواظب باشه گناه نکنه.
هیچی بهتر از این نیست که حضور خدا رو همه جا حس کنه. باید از خدا خجالت بکشه و گناه نکنه، اگر هم خجالت نمی کشه باید ازش بترسه، چون خدای مهربون به جاش خیلی هم سختگیره.
موقع گناه باید گفت:
🔻إِنِّی أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدیدُ الْعِقابِ
🔻من از خدا میترسم. مجازات خدا شدید است
📔بخشی از آیه ۴۸ انفال
#خودمونی_های_قرآنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در سکوت نگاه کنید ....
نثار ارواح طیبه ی شهدا #صلوات
چند دوست صمیمی داشت که روزهای آخری که می خواست برود به آنها گفته بود دعا کنید خداوند ما را پودر کند.
در این چند سال هرچه خواستیم دنبال کارهای مزار یادبودش برویم انگار کسی جلوی کار را می گرفت. دلش می خواست گمنام و بی نام و نشان مثل حضرت زهرا(س) باشد.
#پدر_شهید با اشاره به شهادت فرزندش بیان کرد: همیشه به دوستانم می گویم مداح ها فقط روضه ای از علی اکبر (ع) امام حسین خوانده اند ولی من با جان حس کردم.
وقتی در حال رفتن بود او را از پشت سر نگاه کردم، بعدا از دوستانش شنیدم که به آن ها گفته بود حس کردم پدرم من را نگاه می کند برای همین برنگشتم او را ببینم تا دلم نلرزد. زمانی که از منطقه تماس گرفت، گفتم مراقب باش، حضرت زینب (س) به شما احتیاج دارد کاری کنید که ریشه داعش و تکفیری ها کنده شود.
راوی:پدرشهیدمدافعحرم
#شهید_محمدرضا_بیات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدف همه قرب الهیست...
#شهید_حمید_سیاهکالی🕊🌷
#فرار_از_مجلس_خواستگاری
یکی از دفعاتی که ابراهیم برای مرخصی به تهران میآید، پدر یکی از دختران محل که آرزو داشت وی را داماد خود کند، دست او را میگیرد و به زور به خانهاش میبرد و از آن طرف عاقد را هم خبر میکند.
خانواده ابراهیم را هم به خانه دعوت میکند. ابراهیم در اتاق دیگری نشسته بود.
پدر دختر با خانواده ابراهیم صحبت میکند و به سراغ ابراهیم میروند، میبینند که ابراهیم در اتاق پشتی حضور ندارد.
در حالی که اگر وی میخواست خارج شود، تنها راه خروج از جلوی دیدگان دیگران بود.
ناچار خانواده ابراهیم سمت منزل برمیگردند، میبینند که ابراهیم خندان جلوی درب منزل ایستاده !!
همگی تعجب میکنند و میپرسند که چطور از منزل پدر دختر خارج شده که آنها او را ندیدهاند.
میگوید آیه "وجعلنا من بين ايديهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون " خواندم و خارج شدم...😅
نمیخواهم چشمی در گوشه خانه و در انتظار من گریان باشد.
#قهرمان_من_شهید_ابراهیم_هادی