#شب_قدر
💢آن کسی که حاضر نیست از #خطای کوچک دیگران بگذرد، چگونه #انتظار دارد خدا از گناهان بزرگ او بگذرد!
#کسب_حلالیت
@salambarebrahimm
قبل از شهادت؛
#شهید شویم!!
گاهی که به عکس شهدا می نگریم با یک آهی میگوییم خوشبحالش!
وگاهی زیر لبانمان زمزمه میکنیم آن طرف آسمان،شهید چه #عشقی میکند!
و سر سفره ی #ارباب چه صفایی میکند!
غافل از اینکه؛
این شهیدان قبل تاریخ شهادتشان چند وقتی شهید #بودند و بعد شهید شدند!!
آن روزهایی که ما مست جوانی مان بودیم و هستیم!
آن روز هایی که ما مست #غفلت و سرگرمی های دنیا بودیم و هستیم!
آن ها سختی شان را کشیدند و چشیدند!
و برای لبخند #امامشان همه چیز را به جان خریدند...
وقتی پیمانه ی سختی شان!
وقتی پیمانه ی امتحاناتشان!
وقتی پیمانه ی #انتظار و صبر شان!
به سر رسید...
آن وقت است که تاریخ #تولدشان و به زعم ما تاریخ #شهادتشان رقم میخورد!
و امامشان آن طرف آنها را میخرد...
هر کس میخواهد بهترین #راه را انتخاب کند باید بیشترین #بها را بدهد...
#شهید_محمدرضا_مهرپاک
حضرت آیت الله مجتهدی:
در روایت است وقتی تلقین به بعضی مردگان خوانده میشود و می گویند:
"اِسمَع ! اِفهَم!"
ملائکه میخندند که این زنده بود،نفهمید!!
الان چگونه بفهمد؟!
خدا کند ما از این دسته نباشیم که ملائکه بما بخندند...
کانال کمیل
#پیام_ارسالی_شما🌷 ✍عادت کرده ام به نبودنت عادت کرده ام فقط به لغلغه زبان گفتن اللهم عجل لولیک الفرج
#پیام_ارسالی_شما🌷
💔بار هجران تو بر سینه من سنگین است***دل من از غم هجران رخت غمگین است😔
✍برمن بسیار سخت است که مردم را می بینم ولی تو را نمی بینم و هیچ از تو، حتی صدایی آهسته هم به گوش من نمی رسد.
کجایی ای که برای راست نمودن انحراف و کجی ها همه در #انتظار تواند.
کجایی ای قطع کنندۀ دام های دروغ و بهتان..
کجایی ای نابودکنندۀ سرکشان و سرپیچی کنندگان..
کجایی ای جلوۀ خدا. کجایی ای وسیلۀ پیوند زمین و آسمان.
🍃ای فرزند دریاهای بیکران بخشش؛ ای کاش می دانستم خانه ات کجاست؛ ای کاش می دانستم الآن کجا هستی؛ در سامرّا خانه پدرت، در کربلا خانة سیّد الشّهدا، در مدینه خانه جدّت، در مکّه خانة خدایت، در بقیع خانة عمویت و یا اصلا خانه خودت، در قم کنار عمه ات، جمکران. هر کجا هستی ای بقیه الله! بیا که هر دلی از یادت نالۀ شوق می زند.
بیا که جهان در ظلم غوطه ور است. بیا که زندگی بی تو غیر ممکن است.😔
🍃ای امید غریبان تنها! دعا می کنیم برای ظهورت،
#کوتاه_ترین_دعا رابرای #بزرگترین_آرزو
اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج.
👤سربازامام زمان (عج)
کانال کمیل
🍃شماهم میتونید از گلزارشهدای روستا ، شهر یا استان خودتون عکس یا کلیپ تهیه کنید و برای ما بفرستید تا
📸 #ارسالی_شما🌷
#انتظار را باید
از مادر شهید گمنام پرسید
ما چه میفهمیم
دلتنگی غروب جمعه را 😔💔
👤 فدایی حضرت ماه
🕊 #گلزارشهدای_چالوس 🌷
گل لاله دلم تنگ است برایت
بهشت جاودان باشدسرایت🍃
دلم خواهد بیایی لاله ی من
تو را من بو کنم آلاله ی من❤️
شدی در خاک تو ای آلاله ی من
تو دیدی چشمِ خیس و ناله ی من😔
شبم دلتنگ بی تو می شود سر
دو چشمم خیره گشته سوی این در
شنیدی گُم شدم در شهر بی تو؟!
شده کامم مثال زَهر بی تو!💔
نه یک شب بَل دمادَم دیده تَر شد
شب و روزم بدون تو به سَر شد😔
شنیدی داغ تو در من اثر کرد؟
جوانی رفت و پیری را خبر کرد!💔
شدم پیر از فراق روی ماهت
نشستم #انتظار و چشم به راهت🍂
نسشتم بر سر راه تا بیایی
بگو #مادر بگو اینک کجایی؟💔
عزیزم نازنین سروِ رَشیدم
تو را در خواب دیدم و پریدم😔
تو رعنا بودی و آراسته چون گُل
شدند محو جمالت همه،از کُل🌱
شدی #گمنام و در صحرا دویدم
حتی از تو پلاکی هم ندیدم!😭
دگر مادر بَس است برگرد به خانه
ببین ویران شده این آشیانه🍃
نه چشمی تا بِگریَم از برایَت
نه پایی تا بیایم من سراغَت😔
نه کَس با من کند اینک مُدارا
شدم سنگی شبیه سنگِ خارا💔
بیا، مادر دگر بَس است جدایی!
عزیز،مادر،دلم تنگ است خدایی😔
بیا آرام کن این قلبِ بی تاب
که بی تو من ندارم لحظه ای خواب...🍂
👤شاعر ؛ یکی از اعضا کانال کمیل
کانال کمیل
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتظار به معنای نشستن و دست روی دست گذاشتن و چشم به در دوختن هم نیست ؛
انتظار به معنای آماده شدن است ،
به معنای اقدام کردن است ؛
به معنای این است که انسان احساس کند عاقبتی وجود دارد که میشود به آن دست یافت
که برای رسیدن به آن عاقبت بایستی تلاش کند.
#امام_خامنهای ۹۹/۱/۲۱