eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
💢آن کسی که حاضر نیست از کوچک دیگران بگذرد، چگونه دارد خدا از گناهان بزرگ او بگذرد! @salambarebrahimm
#انتظار جمعه است ودلم سخت گرفتارغمی کی شودیاربیایدبنماید کرمی کی شودمن ببینم زتو رویی آقا العجل العجل،جان به کف آمدمولا😔 اللهم عجل لولیک الفرج @SALAMbarEbrahimm
قرار یک زندگی الهی این است: یکی بشود #شهید 🌷 ودیگری #همسر_شهید و همسفر تا بهشت... اما #انتظار همیشه واژه دلتنگ کنندهِ همسفران است... #شهید_صادق_عدالت_اکبری
❣قرار گذاشتند که نام یکی بشود: #شهید🌷 و نام دیگری... #همسر_شهید! و همسفر بشوند به بهشت اما... #انتظار همیشه واژه ی دلتنگ کننده ی #همسفران است ... #فاطمه_میشوم تا #تو_علی_باشی
آزاده باش... قیمتی خواهی شد... آنقدر قیمتی که خداوند خریدارت شود آن هم به بالاترین قیمت؛ یعنی «ولایت» سلمانش را با «مِنّا اهلَ البِیت» خرید حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِک» و یقین بدان تو را با «انتظار» خواهد خرید و چه مقامیست این ...
قبل از شهادت؛ شویم!! گاهی که به عکس شهدا می نگریم با یک آهی میگوییم خوشبحالش! وگاهی زیر لبانمان زمزمه میکنیم آن طرف آسمان،شهید چه میکند! و سر سفره ی چه صفایی میکند! غافل از اینکه؛ این شهیدان قبل تاریخ شهادتشان چند وقتی شهید و بعد شهید شدند!! آن روزهایی که ما مست جوانی مان بودیم و هستیم! آن روز هایی که ما مست و سرگرمی های دنیا بودیم و هستیم! آن ها سختی شان را کشیدند و چشیدند! و برای لبخند همه چیز را به جان خریدند... وقتی پیمانه ی سختی شان! وقتی پیمانه ی امتحاناتشان! وقتی پیمانه ی و صبر شان! به سر رسید... آن وقت است که تاریخ و به زعم ما تاریخ رقم میخورد! و امامشان آن طرف آنها را میخرد... هر کس میخواهد بهترین را انتخاب کند باید بیشترین را بدهد... حضرت آیت الله مجتهدی: در روایت است وقتی تلقین به بعضی مردگان خوانده میشود و می گویند: "اِسمَع ! اِفهَم!" ملائکه میخندند که این زنده بود،نفهمید!! الان چگونه بفهمد؟! خدا کند ما از این دسته نباشیم که ملائکه بما بخندند...
کانال کمیل
#پیام_ارسالی_شما🌷 ✍عادت کرده ام به نبودنت عادت کرده ام فقط به لغلغه زبان گفتن اللهم عجل لولیک الفرج
🌷 💔بار هجران تو بر سینه من سنگین است***دل من از غم هجران رخت غمگین است😔 ✍برمن بسیار سخت است که مردم را می بینم ولی تو را نمی بینم و هیچ از تو، حتی صدایی آهسته هم به گوش من نمی رسد. کجایی ای که برای راست نمودن انحراف و کجی ها همه در تواند. کجایی ای قطع کنندۀ دام های دروغ و بهتان.. کجایی ای نابودکنندۀ سرکشان و سرپیچی کنندگان.. کجایی ای جلوۀ خدا. کجایی ای وسیلۀ پیوند زمین و آسمان. 🍃ای فرزند دریاهای بیکران بخشش؛ ای کاش می دانستم خانه ات کجاست؛ ای کاش می دانستم الآن کجا هستی؛ در سامرّا خانه پدرت، در کربلا خانة سیّد الشّهدا، در مدینه خانه جدّت، در مکّه خانة خدایت، در بقیع خانة عمویت و یا اصلا خانه خودت، در قم کنار عمه ات، جمکران. هر کجا هستی ای بقیه الله! بیا که هر دلی از یادت نالۀ شوق می زند. بیا که جهان در ظلم غوطه ور است. بیا که زندگی بی تو غیر ممکن است.😔 🍃ای امید غریبان تنها! دعا می کنیم برای ظهورت، رابرای اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج. 👤سربازامام زمان (عج)
کانال کمیل
🍃شماهم میتونید از گلزارشهدای روستا ، شهر یا استان خودتون عکس یا کلیپ تهیه کنید و برای ما بفرستید تا
📸 🌷 را باید از مادر شهید گمنام پرسید ما چه میفهمیم دلتنگی غروب جمعه را 😔💔 👤 فدایی حضرت ماه 🕊 🌷
خدایا ما به درازا کشید ... نکنه بریده باشی از من...
الان وقتشه! همین الان که امام زمان عج نیست! تا خودتو ،به رنگ ماندگار ، دربیاری! تا وقتی امامتو ملاقات میکنی گَردِ خستگی روی روح و بدنت باشه...!
گل لاله دلم تنگ است برایت بهشت جاودان باشدسرایت🍃 دلم خواهد بیایی لاله ی من تو را من بو کنم آلاله ی من❤️ شدی در خاک تو ای آلاله ی من تو دیدی چشمِ خیس و ناله ی من😔 شبم دلتنگ بی تو می شود سر دو چشمم خیره گشته سوی این در شنیدی گُم شدم در شهر بی تو؟! شده کامم مثال زَهر بی تو!💔 نه یک شب بَل دمادَم دیده تَر شد شب و روزم بدون تو به سَر شد😔 شنیدی داغ تو در من اثر کرد؟ جوانی رفت و پیری را خبر کرد!💔 شدم پیر از فراق روی ماهت نشستم و چشم به راهت🍂 نسشتم بر سر راه تا بیایی بگو بگو اینک کجایی؟💔 عزیزم نازنین سروِ رَشیدم تو را در خواب دیدم و پریدم😔 تو رعنا بودی و آراسته چون گُل شدند محو جمالت همه،از کُل🌱 شدی و در صحرا دویدم حتی از تو پلاکی هم ندیدم!😭 دگر مادر بَس است برگرد به خانه ببین ویران شده این آشیانه🍃 نه چشمی تا بِگریَم از برایَت نه پایی تا بیایم من سراغَت😔 نه کَس با من کند اینک مُدارا شدم سنگی شبیه سنگِ خارا💔 بیا، مادر دگر بَس است جدایی! عزیز،مادر،دلم تنگ است خدایی😔 بیا آرام کن این قلبِ بی تاب که بی تو من ندارم لحظه ای خواب...🍂 👤شاعر ؛ یکی از اعضا کانال کمیل
آرْاده باشی، قیمتی میشی... اونقدر قیمتی که خدا به بالاتریںْ قیمت میخرتت، یعںْی سلمانش رو با مِنّا اهلَ البِیت خرید حُرِش رو با حَلَّت بفِںْائِک و یقیںْ بدوںْ تو رو با میخره!! چه مقامیه این ...🌸
کانال کمیل
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به معنای نشستن و دست روی دست گذاشتن و چشم به در دوختن هم نیست ؛ انتظار به معنای آماده شدن است ، به معنای اقدام کردن است ؛ به معنای این است که انسان احساس کند عاقبتی وجود دارد که میشود به آن دست یافت که برای رسیدن به آن عاقبت بایستی تلاش کند. ۹۹/۱/۲۱