eitaa logo
کانال کمیل
5.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 سردار دفاع مقدس احمد متوسلیان 🌹جاویدالاثر آرزو می کنم یک زمانی برسد که کربلا را آزاد کرده باشیم . موقعی که نجفمان را آزاد کرده باشیم وقتی که مدینه را مکه را و قدس عزیز را رها کرده باشیم‌. چرا که این اماکن نمودار سه چهره اند . کربلای ما و نجف ما در دست کافرین ٬ مدینه و مکه ما در دست منافقین و قدس عزیز ما در دست خائنین است . یعنی سه چهره ای که ما با آنها در جنگ هستیم . 📚 برشی از کتاب در هاله ای از غبار @salambarebrahimm
💠 سردار شهید دفاع مقدس عباس کریمی 🌹 شهادت شرق دجله - ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ تیر خورده بود به قلم پایش ٬ رفتم تهران توی بیمارستان نجمیه بود . وقتی همدیگر را دیدیم ٬ رو کرد به من و گفت : مادر جان . گفتم : بله . گفت یک وقت گریه نکنی . توی دلم خیلی غصه خوردم اما بروز ندادم . بعدش آمد کاشان . آرام آرام موضوع ازدواج‌ پیش آمد ٬ عباس فقط یک چیز گفت : من کارم جبهه است و نمی توانم در شهر بمانم‌ . هرکس می خواهد دخترش را به من بدهد ٬ باید بداند که از خودم چیزی ندارم جز یک دست لباس سبز سپاه . 📚 برشی از کتاب تا آورد گاه الهاله @salambarebrahimm
💠 سردار شهید دفاع مقدس حسن باقری 🌹 شهادت فکه - ۱۳۶۱/۱۱/۹ حسن واقعا یک رهبر بود . تعبیرم این است که او بهشتی جنگ بود . یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت ٬ حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت . قطعا همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده می ماند ٬ در وضعیت جنگ قطعا تاثیر داشت . او پرورش دهنده همه ما بود . ▶️به نقل از حاج قاسم سلیمانی @salambarebrahimm
💠 سردار شهید دفاع مقدس اکبر زجاجی 🌹 شهادت طلائیه - ۱۳۶۲/۱۲/۱۵ داشتیم با اکبر زجاجی برای سر و سامان دادن به خط چاره اندیشی می کردیم که ناگهان یک خمپاره ۶۰ کنارمان منفجر شد . با انفجار این گلوله من از ناحیه پا و اکبر زجاجی از ناحیه دست مجروح شدیم . با همان وضعیت ٬ سوار موتور تریل شدیم تا موقعیت های دیگر خط را هم بررسی کنیم . من پشت فرمان موتور نشسته بودم و زجاجی هم ترک موتور بود . بین راه رسیدیم به جایی که خیلی نزدیک سنگر دشمن بود .‌ زجاجی گفت همین جا متوقف شو . گفتم اینجا خطر دارد . گفت چاره ای نیست باید ببینیم اینجا چه خبر است که بتوانیم کاری کنیم . ناچار موتور را نگه داشتیم . زجاجی رفت روی خاکریز تا اوضاع را ببیند . اما تک تیرانداز دشمن تیری به پیشانی اش زد . 📚 برشی از کتاب شراره های خورشید @salambarebrahimm