کانال کمیل 🇮🇷
#عاشقانه_شهدا ❤️ 📸 تصویری از مدافع حرم شهید حاج حسین همدانی 🌸 امام صادق ع : هر ڪس بیشتر دوستدار م
#سیره_شهدا🌹
همہ میخندیدند و میگفتند :
اینجا هتل همدانی است ، یعنی اینقدر با همہ
خودمانی ، صمیمی ، راحت بودند و هر ڪسی
هر ڪار و مشڪلی داشت ،
اولین جایی ڪه میآمد ، منزل ما بود و
ایشان هم با رویی خوش برخورد میڪرد .
با آن همہ خستگی ڪه از سر ڪار میآمد ،
اگر میهمان در خانہ بود ،
یڪ وقت تا ساعت یڪ یا دو مینشست .
گرم و صمیمی بود و هر چہ در خانہ بود ،
با جان و دل در اختیار همہ میگذاشت .
اینطور نبود ڪه خودش را برای ڪسی بگیرد
و یا در جمعی از خود حرفی بزند .
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
#سالروز_ولادت 🌸
#خاطرات_شهدا
🔺 شب یلدا بود 🍉؛
قرار شد من و امیرعلی و یکی دیگه از رفقا برای انجام کاری تو ساختمون جبهۀ فرهنگی میقات ظهور بمونیم.
یک ساعتی⏰ از رسیدن ما گذشت ولی از امیرعلی
محمدیان خبری نشد.😥
ما هم بهش زنگ نزدیم☎️. گفتیم هم شب یلداست و هم تولدش🎂 ؛ حتماً خواسته کنار خانواده باشه😌
خیلی طول نکشید که امیرعلی با هندوانه 🍉و آجیل و کیک 🍰و تنقلات دیگه وارد ساختمون شد.
اون شب خیلی بهمون خوش گذشت🎈 ؛ امیرعلی مثل همیشه ما رو غافلگیر کرد.😇
حالا شب یلدا که میشه ، ماییم و خاطرات طلایی شهید مفقودالاثر مدافع حرم ، امیرعلی محمدیان ... نیست که بهش بگیم داداش تولدت مبارک😥😔
✍راوی: مصطفی سلطانی همرزم و دوست شهید
#شهید_امیرعلی_محمدیان 🌷
#سالروز_ولادت
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
16.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 کلیپی زیبا از آخرین صحبتهای #شهید_محمد_تقی_سالخورده 🌷
#سالروز_ولادت ♥️
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#یاد_یاران
‼️حسین لشکری با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام 12 ماموریت هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که نهایتاً در خاک دشمن به اسارت نیروی بعث عراق درآمد.
‼️این شهید بزرگوار سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت 8 سال با حدود 60 نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد.
‼️پس از پذیرش قطعنامه 598 وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت 16 سال به طول انجامید.
‼️امیر سرتیپ خلبان حسین لشکری پس از 16 سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در روز هفدهم فروردین سال 1377 به ایران بازگشت.
‼️امیر سرلشکر خلبان لشکری جانباز 70 درصد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که با تحمل 18 سال اسارت دشمن بعثی و مقاومت جانانه در برابر تهدید و تطمیع و شانتاژ رژیم بعث عراق، پیروزمندانه به میهن اسلامی بازگشته بود، در بدو ورود در دیدار صمیمانه با فرماندهی معظم کل قوا ضمن تجدید بیعت با معظم له مفتخر به لقب سید الاسرای ایران از سوی رهبر معظم انقلاب گردید.
‼️شهید لشکری گفته بود: وقتی به جبهه رفتم علی دندان نداشت، وقتی برگشتم دانشجوی دندانپزشکی بود.
‼️شهید حسین لشکری دارای لقب «سید الاسرای ایران» بود و با موافقت فرمانده کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378درجه نظامی وی به سرلشگری ارتقاء یافت.
#سرلشگرشهید_حسین_لشکری🌷
#سالروز_ولادت
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
✍وصیٺـــ_نامہ
خدایا این بنده عاشقت را از خانهات دور مکن. حال که من از وجود خود گذشتم و عاشق درگاهت شدم ، حال که از گمراهی و ضلالت بیرون آمدم ، حال که دیگر وجود خویش را ناچیز و بی ارزش میدانم در این ورطه گرداب مقصود زمین است مرا به ساحل نجات که مرگ در راه خودت هست برسان.
همانطور که من عاشقت شدم و از خود گذشتم تو هم به وعدهات و به عهدت وفا کن شهادت را نصیب من کن معبودم براستی که نمازم، روزهام و مرگم برای تو است.
#شهید_حمیدرضا_رحمانی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۷/۳/۲۵ شمیران ، تهران
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🌷یادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
منطقه که بودیم با یک تانکر، آب خوردن میآوردند. پیراهنم کثیف و گلی شده بود. رفتم طرف تانکر. هنوز شیر آب را باز نکرده بودم که مجتبی آمد و گفت: پیراهن رو بدید من، ببرم تو رودخونه بشورم. اونجا آب زیاده و راحت تمیز میشه.
از کارم شرمنده شدم. پیش خودم گفتم: یه روز من معلمش بودم، حالا اون معلم من شده!
#شهید_مجتبی_سعیدی🌷
#سالروز_ولادت
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل 🇮🇷
منطقه که بودیم با یک تانکر، آب خوردن میآوردند. پیراهنم کثیف و گلی شده بود. رفتم طرف تانکر. هنوز شیر
🍃گفتند مجتبی زخمی شده. تنهایی بدون مادرش، از ییلاق رفتم مهدیشهر. دیدم با پای خودش آمده. گفتم: بابا! نصفه عمر شدم تا بیام اینجا. زخمی شدی؟
🔸گفت: آره ولی چیز مهمی نیست. گوشم یه ترکش ریزی خورده. میدانست مادرش چقدر دلواپس و نگرانش است. گفت: بابا، سه روز دیگه از مرخصیم مونده. باهات میام مامان رو ببینم.
🔹با هم رفتیم ییلاق. روز دوم دلدردی گرفت که به خودش میپیچید. توی کوه و بیابان، نه ماشینی بود، نه وسیلهای. مجتبی هرچند دردش را ظاهر نمیکرد، اما رنگ رخساره خبر میدهد از سرِّ درون.
🔸رنگش از شدت درد، سیاه شده بود. گفتم: خدایا! زیر آتش توپ و خمپاره اتفاقی براش نیفتاد، حالا اینجا داره از دست میره! خودت کمک کن!
🔹داروی گیاهی خوراندیم، حوله گرم کردیم و گذاشتیم، هر کاری به فکرمان رسید انجام دادیم، اما افاقه نکرد. یکدفعه صدایی از دور به گوش رسید. خانمم گفت: تو صدایی نمیشنوی؟ گفتم: چرا ولی فکر کردم خیالاتی شدهام. صدای ماشین بود که از دور میآمد.
🔸دویدم طرف جاده. ماشین هر لحظه نزدیکتر میشد. یک وانت بود. وقتی رسید، راننده مضطرب و نگران پرسید: اینجا کجاست؟! من راه رو اشتباه اومدم! دست به آسمان گرفتم و گفتم: خدایا! شکرت. راننده هاجوواج نگاهم میکرد.
🔹انگار ترسیده بود. گفتم: آقا! من اینجا دامدارم. پسرم مریض شده و داره از درد داغون میشه. خدا تو رو رسونده. کرایهات هرچی بشه میدم، بچهام رو ببر شهر. راننده باور نمیکرد. گفتم: وایستا برم بیارمش. وقتی مجتبی را دید، باور کرد. کمک کرد تا سوار ماشینش کردیم. بدون این که کرایه بگیرد بردمان بیمارستان مهدیشهر. انگار او هم فهمید که خدا این بندهاش را خیلی دوست دارد.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_مجتبی_سعیدی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۶/۳/۲۵ مهدیشهر ، اصفهان
شهادت : ۱۳۶۵/۱/۲۴ فاو
🌷یادش با ذکر #صلوات