✍چهره های گرد آلود و خاک گرفته ی بچه های جبهه رو که می دید.
اونها رو در آغوش می گرفت و خودش رو بهشون متبرک می کرد.
همین اخلاصش بود که قلب نیروها جایگاه محبتش شده بود و همه رو شیفته ی مرام خودش کرده بود.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
@SALAMbarEbrahimm
💠 به شدت عصبانی شد . لب هم به غذا نزد
گفت : دلیلی نداره برای ما که فرمانده ایم چلو کباب بیارند و برای نیرو ها غذای دیگه❗️
بعد هم دستور داد غذاهارو برگردونند عقب ...!
خیلی به فکر نیروهاش بود 😍
اگه هم بعضی وقتا دو نوع غذا درست می کردن بهترینشو می داد برای اونهایی که توی خط اند
بین بچه ها هم معروف بود ( چلو کباب تو خط ، ساچمه پلو تو شهرک ) ☺️
فرمانده بی ادعا ❤️
#شهید_حاج_حسین_خرازی
🔸 " در محضر شهیـد " ...
سعیمان این باشد ڪہ
خاطره شهدا را در ذهنمان زنده
نگهداریم و شهدا را به عنوان
یڪ الگو در نظر داشته باشیم
ڪہ شهدا راهشان راه انبیاست
و پاسداران واقعی هستند ڪہ
در این راه شهـید شدند ...
#سردار_دلهـا
#شهید_حاج_حسین_خرازی
" در محضر شهیـد " ...
🌺سعیمان این باشد ڪہ
خاطره شهدا را در ذهنمان زنده
نگهداریم و شهدا را به عنوان
یڪ الگو در نظر داشته باشیم
ڪہ شهدا راهشان راه انبیاست
و پاسداران واقعی هستند ڪہ
در این راه شهـید شدند ...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
💠تواضع
🍂 رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» راست نشست. گفت«حسین خرازی؟ فرمانده لشکر؟»🍂
#درس_اخلاق
#شهید_حاج_حسین_خرازی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#تلنگر
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
#اندکی_تامل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری کمتر دیده شده
از چند مصاحبه ی کوتاه #شهید_حاج_حسین_خرازی در دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس
و کلام امام خمینی (ره)
#تلنگر
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
#اندکی_تامل
#تلنگر
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
#اندکی_تامل
یافاطمةالزهرا(س)
❤️شهید حاج حسین خرازی❤️
شنیده ایم حسین از بیمارستان مرخص شده. برگشته. ازسنگر فرماندهی سراغش را می گیریم.
می گویند. « رفته سنگر دیده بانی. » - اومده طرف ما ؟ توی سنگر دیده بانی هم نیست. چشمم میافتد به دکل دیده بانی. رفته آن بالا ؛ روی نردبان دکل.
« حسین آقا ! اون بالا چی کار می کنی شما؟ » می گوید « کریم! ببین. با یه دست تونستم چهار متر بیام بالا. دو روزه دارم تمرین می کنم. خوبه. نه ؟»می گویم « چی بگم والا؟»
📚 یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی،
#شهید_حاج_حسین_خرازی
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#اندکے_تامل
🍃می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
.
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
.
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود اما
آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
داییش تلفن کرد گفت :
حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده
شما همین طور نشستین؟
گفتم : نه
خودش تلفن کرد
گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه میاد
گفت شما نمیخواد بیاین
خیلی هم سرحال بود
گفت :
چی رو پانسمان می کنه؟ دستش قطع شده
شب رفتیم یزد بیمارستان
به دستش نگاه می کردم
گفتم : خراش کوچیک !
خندید
گفت : دستم قطع شده
سرم که قطع نشده
#شهید_حاج_حسین_خرازی
اگر برای خدا جنگ می کنید، احتیاج ندارد که به من و دیگری گزارش کنید،
گزارش را نگه دارید برای قیامت
#شهید_حاج_حسین_خرازی
کانال کمیل
ایشان لباس پاسداری کمتر به تنش میکرد در زمان جبهه ما دونوع اورکت داشتیم یک نوع اورکت خوب و شیک بود
مرخصی داشتیم ...
قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم!
بهش گفتم: با اتوبوس؟!
تویِ این گرما؟!
حاج حسین تا این حرفم رو شنید گفت:
گرما؟!
پس بسیجی ها توی گرما چیکار می کنن؟!
من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم ، اونا چی بگن؟!
با همون اتوبوس می بَرمت تا حالت جا بیاد ...
📚 یادگاران ۷
#شهید_حاج_حسین_خرازی🕊🌹
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکَنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم ؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی🌷
حالا باید گفت:
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم...
🕊 @salambarEbrahimm 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین را ببین، او را از «آستین خالی» دست راستش بشناس!
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#شهید_آوینی