بار آخری که با هم صحبت کردیم، باز همان حرف ها را تکرار کرد گفت:
مامان، حلالم کن. دعا کن شهید بشم.
من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم:
برای شهادت، اول نیتت را خالص کن این بار گفت:
مامان، به خدا نیتم خالصِ خالصه ذره ای ناخالصی توش نیست. این را که شنیدم، بهش گفتم: پس شهید می شوی.
آنقدر از شنیدن این حرف #خوشحال شد که از پشت خط، صدای جیغ هایش می آمد.
باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهدای کربلا تکه تکه شود. از این خواسته اش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمی آید..
به روایت مادر #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🕊🌷
کانال کمیل 🇮🇷
طرف داشت غیبت میکرد، بهش گفت: شونه هاتو دیدی؟! گفت: مگه چی شده؟! گفت: یه کوله باری از گناهان
شانزده ساله بود که از طرف دبیرستان به سفر جهادی رفت ؛
می خواستند برای بهتر شدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند .
زمین سفت و سختی بود که باید خیلی انرژی صرف می شد
هر گروه وظیفه خودش را داشت ؛ خیلی ها کم آورده بودند .
اما او خستگی ناپذیر بود و جای چند نفر کار می کرد ؛ کلنگ می زد ، بیل می زد، خاک را از جایی دیگر منتقل می کرد بمب انرژی بود .
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🕊🌹
#شهـید_محمدرضا_دهـقان_امیری🕊🌹
اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانم زینب کبری سلام الله کوچک تر است.
وقتی میخواست به مسجد برود، بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.
حرفش هم این بود که حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند.
✍راوی:مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🕊🌹