دست برد یک قاچ خربزه برداره،اما دستش را کشید؛
انگار یاد چیزی افتاده بود.
گفتم: «واسه ی شما قاچ کردم، بفرمایید!» نخورد.
هر چه اصرار کردم نخورد.
قسمش دادم که این ها را با پول خودم خریده ام و الآن فقط برای شما قاچ کرده ام.
باز قبول نکرد و گفت: «بچه ها توی خط از این چیزا ندارن.»
#شهید_مهدی_باکری🕊🌷
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پا فتادنی که به منزل برابر ست!
#شهید_مهدی_باکری🕊🌷
ای عاشقان اباعبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل کنیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکر گزاری بجا آورده باشیم.
#شهید_مهدی_باکری🕊🌷
برای عروسی هیچ هدیه ای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی مون بشه؟!
تمام وسایل زندگی مون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری مون رو بخریم، نه بیشتر...
📚 شام عروسی
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹
سلام بر او که می گفت:
خدایا، نمیرم در حالیکه از ما راضی نباشی
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹
و سلام بر او که می گفت:
ای عزیزان بدانید ماندنمان در گرو رفتنمان است
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹
با هم رفتیم ارومیه. شب توی راه بودیم. از سحر منتظر بودیم ماشین بایستد، نماز صبح بخوانیم. می خواست به قهوه خانه ای جایی برسد. جاده بود و بیابان. تا می رسیدیم به خوی، نماز قضا می شد.
🔹مهدی جوش می زد. آخر بلند شد و به راننده گفت همان جا نگه دارد. کتش را پشت و رو کرد که من روی آن بایستم و خودش روی خاک ها نماز خواند.
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹
وقتی بهم گفت: ازت راضی نیستم...
انگار دنیا روی سرم خراب شده بود پرسیدم: واسه چی؟!
گـفت:چرا مواظب #بیـتالمال نیستی می دونی اینا رو کی فرستاده
می دونی اینا بیت المال مسلموناس؟!
همهش امانته!
گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟
دستش را باز کرد چهار تا حبّه قند خاکی توی دستش بود دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود!
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹
رفتگر محله چهرهاش را پوشانده بود. معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است!
قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمیدادند. میگفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش شهردار شهر یعنی همون آقا مهدی باکری.
خلاصه دیدند
آقا مهدی خودش جای رفتگر آمده سر کار
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹
وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱عاشورا به پشت تریبون رسید،
قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند برداشت .
و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد
و آنگاه با لحنی آرام گفت :
خاک بر سرت مهدی آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟!
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹
توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، با چند تا بسیجی دیگه
ز عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت.
به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟!
به علی گفتم: کی بود این؟!
گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده
گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟!
گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت...
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹
15.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت حضرت آیتالله خامنهای از ساعات قبل از شهادت شهید باکری و مکالمه بیسیم او با شهید کاظمی، به همراه انتشار صوت آخرین مکالمه بیسیم شهید باکری و شهید کاظمی
#شهید_مهدی_باکری🕊🌹