💠 خاطره ای از شهید #مدافع_حرم_سعید_بیاضی_زاده در دوکوهه (کاروان #راهیان_نور )
شب بود نزدیک 24 ساعت تو راه بودیم که بالاخره رسیدیم پادگان دوکوهه البته توی راه کلی سر به سر حاجی بیاضی گذاشتیم که بنده شخصا چند بار سر اذیت کردن حاجی کتک خوردم(ماشاءالله دسته بزن خوبی داشت بر خلاف ظاهرمظلومش)😂
داشتم میگفتم که رسیدیم همه میخواستن بخوابن اما چی ؟؟ جا نداشتیم گفتن اول یه شام مختصری بخورید یعنی فقط داشتن کش میدادن که جا پیدا کنن بعد از شام گفتن توی همین ساختمون های پادگان اسکان داریم اول بچه ها نق زدن ولی از بس بچه ها خسته بودن نفری 2 تا پتو ورداشیم رفتیم سمت ساختمونا بعد از اسکان توی واحدی که به ما داده بودن یکی از بچه ها که سید بود اومد گفت :
سید:حاجی کیف من کو ؟
حاجی:سید برو گمشو(😂 بچه ها زدن زیر خنده)
سید:عه حاجی این چه حرفیه،جان من بگو این کیف من کو
حاجی:سید برو گمشو(😂 بچه ها زدن زیر خنده)
سید:حاجی دوباره سیمات قاطی شدن ها،من که نصف شبی حال ندارم من رفتم😒
حاجی همین طور که میخندید دوید دنبال سید گفت یه دقیقه وایسا بهت بگم چی شده داشتم سر به سرت میذاشتم .
حاجی:راستش ما که اومدیم اینا... داشتیم میخندیدیم یکی از همسایه ها( که از یه استان دیگه اومده بودن اونجا) اومد گفت شما آب ندارید منم وسط خنده گفتم نههههه طرف دوباره پرسید شما آب ندارید همه با هم گفتیم نهههههه خیر طرف شاکی شد گفت برید گمشید😲
ما تعجب کردیم خوب مگه هر کی آب نداشت باید بره گمشه😐
یکی از بچه ها گفت حاجی این طرف داشت میگفت خواب ندارید
که دوباره همه زدن زیر خنده که یه مشت آدم داغون دور هم جمع شدیم اومدیم راهیان نور😁
خلاصه حاجی دست سید رو گرفت و عذر خواهی کرد سید هم فهمید و خندید و چون حاجی سر به سرش گذاشته بود خواست اذیتش کنه گفت حاجی خودمونیم ها عجب دست نرم و دخترونه ای دارید😃 که حاجی میخواست بزنتش فرار کرد 😂
حاجی کل پادگان رو دنبال سید دوید که بزنتش
مونده بودیم چطور 22 نفری که حال راه رفتن نداشتن نصف شبی یه ربع دویدن☺️