خاطرات شهدا🌷
#همدردى_با_اسيران....
🌷مثل اجل معلق مقابلمان سبز شدند. نه راه پس بود نه راه پیش با اشاره دست به سه نفر همراهم فهماندم که بی صدا بنشینند و خودم هم شانه به شانه یک بوته خار شدم. شب بود بى هیچ سهمی از مهتاب، اما اگر عراقی ها فقط به دو_سه متری خودشان دقت می کردند هم شناسایی لو می رفت و هم عملیاتی که در پیش بود فقط زیر لب خواندم: "وجعلنا من بین ایدیهم…" خدا کورشان کرد از یکی دو قدمی ما رد شدند، بی هیچ اتفاقی!
🌷جلوی من حرکت می کرد که پایم را گذاشتم پشت پاشنه او و ناخواسته کف کفشش جدا شد! اتفاق عجیب و غریبی بود توی گشت، پشت عراقیا و پانزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی. از سر شرم گفتم: علی آقا بیا کفش منو بپوش. و با خوش رویی نپذیرفت. راه به اتمام رسیده بود و او مسیر پر از سنگلاخ و خار و خاشاک را لنگ لنگان آمده بود بی هیچ اعتراضی به مقر که رسیدیم چشمانم به تاول ها و زخم پایش افتاد.
🌷زبانم از خجالت بند آمد. او هم این حس را در من فهمید و زبان به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب پرسیدم: تشکر، چرا؟ گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا. و ادامه داد: شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود روضه یتیمان اباعبدلله(ع).
🌷اشک چشمانم را پر کرد....
🌹خاطره ای از شهید علی چیت سازان، فرمانده اطلاعات، عملیات لشکر انصارالحسین(ع) همدان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات