eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
عقلم‌به‌دلم‌گفت‌بیااول‌هرراه✨ دیوانه‌ی‌حیدرشوتَوکَّلت‌عَلَی‌اللّٰه... 💚 🍃
همیشه در کار خیر پیش‌قدم بود و در واسطه‌گری پیش‌قدم‌تر. هرکس قصد ازدواج می‌کرد اول به سراغ سیدجواد می‌رفت آن‌قدر که در مدت یک سال نامزدی‌اش، بیش از پنجاه مراسم نامزدی به‌واسطه او به انجام رسیده بود. بعد از شهادتش هم این رسم دیرینه‌اش ادامه دارد و خیلی‌ها از حاجت‌روایی‌شان به‌ واسطه شهید گفته‌اند. همیشه می‌گفت : «خدایا من به غیر از تو کسی رو ندارم.» همسرش ناراحت می‌شد و می‌گفت : «پس من و فاطمه چی❗️؟» در جواب می‌گفت : "آره، ولی اول و آخر خداست. از اول که میای این دنیا تا آخر که می‌خوای بری باید بدونی که باید باب طبع اون باشی؛ با خدات دوست باشی."🍃 همین‌طور هم شد. آن‌قدر غرق دوستی خود و خدایش بود و باب طبع او می‌زیست که از همسر باردارش، فاطمه چهارساله‌اش و زهرایی که هنوز طعم در آغوش گرفتنش را هم حس نکرده بود، گذشت. سی‌وهفت ساله بود که در تاریخ ۹۵.۰۷.۲۶ و در منطقه حلب، پیوندش با خدایش آسمانی شد.
راستی.. رفقایی که امروز روزه بودن...قبول باشه ازتون🌸 شرمنده بابت این همه تاخیر😅
از دوست داشتنی هایت... هر چه بیشتر کنی حسین تر میشوی! بعد از زنده‌ تر میشوی...
سلام علیکم جمیعا رفقا حالشو دارید امشب یه کوچولو متفاوت باشیم ؟!
هندزفری هاتونو بیارید
کانال کمیل
نور آبی و قرمز لایتر خودرو فضای تاریک خیابان را روشن میکند، ماشین های عبوری را که پشت بیسیم اعلام میکنند با تابلوی ایست توی تور نگه میداریم و بعد از بازرسی به خارج از تور به سمت خیابان هدایت میکنیم، تقریبا ساعت های آخر ماموریت هست.چهرهْ زن پشت شبکه اعلام میکند: ماشین پژو به شماره شهربانی ۶۴الف۴۶۶ ایران ۱۱ دو نفر از نیرو ها ماشین رو به کناری هدایت میکنند، احمد که از بچه های کادر سازمان هست برای چک کردن مدارک سمت راننده میرود و نفر دوم هم با کمی فاصله از ماشین برای کنترل وضعیت می ایستد، چند دقیقه ای میگذرد که ناگهان ماشین با سرعت دنده عقب میگیرد، و از کنار بچه ها میگذرد، و با تمام سرعت به سمت جلو فرار میکند. احمد که برای چک کردن مدارک کنار شیشه ی سمت راننده ایستاده بود ،یاحسین بلندی میکشد و روی زمین می افتد، اولین نفر خودم را میرسانم بالای سرش ، ضربات متعدد چاقو تمام شکمش را دریده، - احمد احمد بیسیم را از کمرم در می آورم و فریاد میزنم: - ماشین پژو رو تعقیب کنید ، وضعیت ۱۰-۱۳ تکرار میکنم ۱۰-۱۳ صدای آژیر ماشینِ تعقیب، بلند میشود و پشت سرش همراه دو موتور پژو را تعقیب میکنند - مجید دو- ستاد ، سریع آمبولانس اعزام کنید بعد از ده دقیقه آمبولانس آژیرکشان نمایان میشود،احمد را با احتیاط روی تخت داخل اتاقک آمبولانس می گذاریم . - اگه من مُردم مدیونید بیاید بالای سرم الکی فیس فیس کنید سرفه میکند و لخته های خون روی لباس نظامی اش میریزد، مامور اورژانس با دستمال دهانش را تمیز میکند و با دست اشاره میکند که حرف نزند - آره خدا وکیلی بیاید فاتحه بخونید با تشر میگویم: میشه دهنت رو ببندی احمد؟ نزار قبل از شهادتت خودم بکشمت! چشم هایم را میبندم، صدای آژیر آمبولانس به صورت ممتد توی گوشم میپیچد، توی خط ویژه خیابان انقلاب هستیم و با نهایت سرعتی که میشود به سمت نزدیک ترین بیمارستان حرکت میکنیم. - مجید یک، مجید دو صدای بیسیم باعث میشه ناخودآگاه دست به کمر ببرم، بیسیم رو جلوی صورتم قرار میدم ،شاسی رو نگه میدارم :مجید دو 10-1 - برادر اعلام موقعیت - توی خط ویژه به سمت بیمارستان مثبت میشیم - وضعیت مجروح ؟ - هنوز زنده است متاسفانه این را که میگویم گوشه ی لب های خونی احمد لبخند می نشیند + وضعیت رو لحظه به لحظه به ستاد گزارش کنید ، تمام - یاعلی چشم به احمد میدوزم ، چشمانش را بسته و زیر لب ذکر میگوید - این دم آخری فرشته ها رو مشغول نکن قربونت + حرف نزن بابا دارم میگم حوری ها رو آماده کنن که دارم میام - تو کی میخوای آدم بشی بچه ؟ + وقتی خاک بشم بعد از یک ربع ماشین وارد محوطه بیمارستان میشود، مامور اورژانس و دو پرستار برای انتقال مجروح کمک میکنند، من هم کنارش می ایستم و دستانش را محکم میگیرم نگاهم را از نگاهش میدزدم، نمیخواهم چیزی بگویم، نمیخواهم چیزی هم بگوید، گرمای دستانش را که روی صورتم حس میکنم سر برمیگردانم به سمتش - نگاهت رو ازم نگیر نمیتوانم جلوی اشک هایم را بگیرم + نگاه کن ...مثل بچه ها ...داره گریه... میکنه، خانوم پرستار با گوشه ی آستین لباس اشک هایم را پاک میکنم - چیکار داری پرستار رو + میخوام... بگم ... بیاد ببرتت... بخش اطفال - از دست تو میخندم، لبخند روی لبهایش مینشیند صورتم را به صورتش میچسبانم، قطرات اشک و خون باهم ترکیب میشود.صدایم را می آورم پایین: احمد اگه تو شهید بشی من با کی برم خادمی شهدا، من با کی برم دوکوهه؟ آخ که چقدر دلم تنگ شده برای جنوب، احمد اگه تو نباشی من با کی شب های ماه رمضون برم حاج منصور ؟ با کی برم آماده باشِ ارتحال ؟ با کی سر به سر بچه های ناجا بزاریم ؟ میشنوی احمد جان؟ احمد؟ جواب نمیدهد، با فریاد پرستار را صدا میزنم؛ - احمد پاشو ! جانِ امام پاشو! پاشو بگو اینا همه خوابه ! مثل اون خواب تو دوکوهه ، پاشو رفیق ... پرستار بخش از تخت دورم میکند، می افتم کف سالن، به دیوار تکیه میدهم و به تلاش پرستارها نگاه میکنم صدای بیسیم بلند میشود: - مجید یک مجید دو ، اعلام وضعیت شاسی بیسیم را میگیرم: - وضعیت سفیدِ سفیده ! من اینجا ؛ احمد بهشت تمام...
چقدر این چهار تا کلمه به آدم ارامش میده...
نکنه دستمونو ول کنیا...
کانال کمیل
#دنیا_محل_گذر_است چقدر این چهار تا کلمه به آدم ارامش میده...
✨تا دیر نشده به درک این جمله برسیم و فکری به حالِ توشه آخرت کنیم که 🍃اونور فقط خودتی و اعمالت... ✨تاچشم بهم بزنی نوبت توهم میرسه.. 🍃از همین الان خوب بودن رو شروع کن ، حتی اگه تموم مردم دنیا بد شدن تو خوب باش 😉 _یادت نره هرلحظه ممکنه نوبت تویی که داری این متن رو میخونی برسه... پ به حساب خودت برس قبل اینکه اونا برسن😊 🍃راستی... به میرسی چون یاد مرگ یا بهتره بگم بازگشت و گذر از دنیا به خدا وصلت میکنه ، اونوقت نه به آسونی میرنجی و نه به راحتی میرنجونی😉 زندگیت که رنگ و بوی خدا بگیره آرامش و موفقیت های بزرگ رو درک میکنی❤️
انشقاق - عبدالباسط.mp3
2.72M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️
چقدر خوبه وقتی میخوای با خدا حرف بزنی نیاز نیست بهش توضیح بدی چی به چیه، یا نگران نیستی که یه وقت بد برداشت کنه یا بهش بربخوره ...
تا شروع عملیات چیزی نمانده بود، توی محوطه ی بیمارستان صحرایی، برای خودم می پلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد، چشم‌ هایش سرخ سرخ بود، به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود، رفتم دنبالش، گفتم: دکتر! شما چرا؟ کارهای مهم‌ تر هست که شما انجام بدهید، این وظیفه ی کس دیگری است لبخندی زد و گفت: چه فرقی می کند هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد چرا خودت رو گیر عنوان‌ ها می کنی بچه ها تشنه اند.
🌿🦋 🌿🌛احمدࢪضا بیضائے|بࢪادࢪ شہید| شهید محمود رضا بیضائی🌷 وقتی کوثرش از خواب بیدار میشد و بی قراری میکرد، بغلش میکرد و بلند میشد می ایستاد. بعد دور اتاق راه میرفت و آروم همینطور که تکونش میداد تکرار میکرد: علی، علی، علی... گاهی چند دقیقه پشت سر هم ذکر علی (ع) رو تکرار میکرد و کوثر دوباره خواب می رفت....
رفتم خونه سه تا یه خرده احوالپرسی کردم گفتم کجا بگیرم ؟ گفتش که دو سه تا پله باید بری پایین . رفتم وضو گرفتم . دیدم حوله آورده . گفت : حوله آوردم دست و صورتت رو خشک کنی. گفتم : داریم اگر وضو گرفتید و [جای وضو رو] خشک نکنید ، ثوابش چند برابره. پدر سه تا شهید جواب داد : حدیث نداریم که اگر یه پیرمرد با ، برات حوله آورد خیطش نکنی؟! گفتم :من دارم ، ندارم ...
خادم حرم امام رضا ميگفت: وقتی ماها يه حاجتی رو از آقا طلب ميکنيم غذای خودمونو ميديدم به يکی از زوار... میگه اومدم توصحن، لباس خادمی حضرت به تنم بود و ظرف غذا تودستم؛ ديدم يه پيرزنی داره ميره داخل حرم؛ دويدم ولی بهش نرسيدم.نگاه کردم سمت در؛ ديدم يه آقايی با بچه اش داره ميره بيرون ازحرم. به دلم افتاد غذا رو بدم به بچه اش.... خودمو رسوندم بهش... سلام کردم جواب داد. گفتم: اين غذای امام رضاست، مال شما... همونجا رو زمين نشست. بلند بلند گريه ميکرد. گفتم: چی شده...گفت: الان کنار ضريح داشتم زيارت نامه ميخوندم. بچه ام گفت: من گرسنمه... گفتم: صبرکن ميريم هتل غذا ميخوريم. ديدم خيلی بی تابی ميکنه... گفتم باباجان ما مهمون امام رضاييم. اينجاهم خونه امام رضاست. از امام رضا بخواه..... بچه رو کرد به ضريح گفت: امام رضا من غذا ميخوام. الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به اين بچه.... يا امام رضا(ع)...تو ولی نعمت مايی... ما سر سفره تو مهمونيم آقا... نکنه دست رد به سينه من گنهکار بزنی.... قربونت برم....
یه جا خوندم که اگه میخواین با چشماتون چیزایی رو ببینین که بقیه نمیبینن پس باید چیزایی رو که بقیه میبینن نبینین!
🍃چقدر قشنگه این جمله... ✨ و ارتباط باشهدا است اگر تو با آنها باشی ، آنها نیز با تو خواهند بود... اگه میخوای برکت وجودشون رو حس کنی باید رفاقتی همراه داشته باشی❤️ اگه میخوای ثابت قدم باشی ، لحظه ای از یاد و راهشون کنی🌷 🍃هروقت خواستی ببینی شهدا از تو راضی هستن یا نه یه نگاه به خودت بنداز! ببین کجای راهی!؟ تو یا در !؟ 🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
seh daghigheh ta ghiamat eide ghadir.pdf
2.15M
📚دانلود رایگان ویرایش جدید از کتاب «سه دقیقه در قیامت» 🔹گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی با همکاری فارس، نسخه الکترونیک ویرایش شده کتاب را به مناسبت عید سعید غدیر خم، به علاقمندان هدیه داد.
بدترین احساس زمانیه که خودت هم می فهمی از خدا دور شدی...
به‌ غریبه‌ ها‌ نگید حالِ‌ بدتون‌ رو ... ما