eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
آسمـان مال كسانے ست كہ #زیبا نگرنـد دوست دارنـد ازین منـزل #فانے بپـرند لیك آنان كہ بہ دنیا و در آن #سـرگرمنـد از شعـاع نظـر اهل #سمـاوات درنـد @SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از کانال کمیل
💠ذکر روز پنجشنبه : 100 مرتبه 💐لااله الا الله الملک الحق المبین💐 امروز پنج شنبه است و مسافران آسمانی تنها به یک فاتحه قانع اند شادی روح همه سفر کرده ها بخوانید حمد و سوره ، تا روزی برای ما هم بخوانند. @salambarebrahimm
1_18435643.mp3
4.81M
یکی یکی دارن میان گل های بی نشون اونا که دست و پازدن میون خونشون 😔 @SALAMbarEbrahimm 🌷
🍃🌸 🌸 مردهایی که زنان محجبه دارند، گاه یادشان می‌رود که از همسرانشان بابت حجاب تشکر کنند! یادشان می‌رود که پذیرایی از مهمان با حجاب سخت‌تر است! یادشان می‌رود که مسافرت با حجاب سخت‌تر است! یادشان می‌رود که بچه‌داری با حجاب سخت‌تر است! یادشان می‌رود که خرید با حجاب سخت‌تر است! یادشان می‌رود که در گرمای تابستان چه جهادی است چادری بودن! یادشان می‌رود اگر خیالشان از همسرشان راحت است؛ به خاطر سختی حجابی است که آن‌ها تحمل می‌کنند! گاهی با شاخه‌ای گل 🌷 از همسرانتان بابت حجابشان تشکر کنید، تا بدانند که جهادی که امروز با حجابشان می‌کنند، برایتان ارزشمند است. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 @salambarebrahimm
هدایت شده از کانال کمیل
ڪه وسوسه شیـطان را عملے نڪرد و صداے تسبیحـات ڪوه و گیاهان را شنید... خوندن این مطلب خالی از لطف نیست👇 ماجرای تحول «احمدعلی نیری» به خاطر دوری از یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی . می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم. یه روز با رفقای محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم. کتری خالی را برداشتم از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم به سختی آتش را آماده کردم و خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود، یادم افتاد حاج آقا گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهدداشت. گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و ربنا الملاکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”   @salambarebrahimm
حاج حسین یکتا: بچه ها بخدا از شهدا جلومیزنید اگر ڪوفتتونـ بشه لذتــ گناه ڪردنــ 🌸🍃🌸🍃🌸 @SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از سلام برابراهیم
4_407236335011627034.mp3
6.78M
@Salambarebrahimm 💠وقتی دلم از زمونه خسته میشه میام تو یکی یکی رد میشم از کنارتون عکس شما رو میبینم از درد دوری شما یه گوشه ای،میشینم و زار میزنم خسته شدم آی شهدا😭
🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 فراق یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت . هیچ کدام از رفقای ابراهیم حال و روز خوبی نداشتند . هرجا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم . برای دیدن یکی از بچه ها به بیمارستان رفتیم ، گودینی هم آنجا بود ، وقتی رضا را دیدم انگار که داغ دلش تازه شده ٬ بلند بلند گریه می کرد . بعدگفت : بچه ها ، دنیا بدون ابراهیم برای من جای زندگی نیست ! مطمئن باشید من در اولین عملیات شهید می شم ‌! یکی دیگر از بچه ها گفت : ما نفهمیدیم ابراهیم که بود . او بنده خالص خدا بود . بین ما آمد و مدتی با او زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خدا بودن چیست . دیگری گفت : ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان بود ، یک عارف پهلوان . ✳️✳️✳️ پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت . هرچه مادر از ما می پرسید : چرا ابراهیم مرخصی نمی آید ، با بهانه های مختلف بحث را عوض می کردیم ! ما می گفتیم : الان عملیاته ٬ فعلا نمی تونه بیاد و ... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم . تا اینکه یکبار مادر آمده بود داخل اتاق . رو به روی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریخت ! جلو آمدم . گفتم : مادر چی شده !؟ گفت : من بوی ابراهیم رو حس می کنم ! ابراهیم الان توی این اتاقه ! همینجاست و ... وقتی گریه اش کمتر شد گفت : من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده . مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی فرق کرده بود ، هر چه گفتم : بیا بریم خواستگاری ، می خوام دامادت کنم ،اما او می گفت : نه مادر ، من مطمئنم که بر نمی گردم . نمی خواهم چشم گریانی گوشه خانه منتظر من باشه ! چند روز بعد دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد . ما بالاخره مجبور شدیم دائی را بیاوریم تا به مادر حقیقت را بگوید . آن روز حال مادر به هم خورد . ناراحتی قلبی او شدیدتر شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد ! سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا (س) می بردیم، بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود . به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست . هر چند گریه برای او بد بود . اما عقده دلش را آنجا باز می کرد و حرف دلش را با شهدای گمنام می گفت . @salambarebrahimm 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۲۰ و ۲۲۱
#مهدےجان نذر ڪردم تا بیایی هرچہ دارم مال تو چشم هاے خسته ی پر انتظارم مال تو یڪ دل دیوانه دارم با هزاران آرزو آرزویم هیچ ، قلب بیقرارم مال تو اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج @SALAMbarEbrahimm
اگر عالم پر از اشرار گردد دوباره کربلا تکرار گردد جهان داند که ما مهدی تباریم تجلای جلال ذوالفقاریم به فرمان ولی پا در رکابیم یزیدی مسلکان را بر نتابیم. @SALAMbarEbrahimm
شهید محســن حججۍ : 🌺همـہ مے گویند: خــوش بحـال فلانــے شد اما هیــچ ڪس حواســــش نیست ڪه فلانے براۍشهیدشدن شهیـد را یاد ڱرفت. @SALAMbarEbrahimm
اسرائیل را چنان شخم خواهیم زد که گرد و خاکش تا آمریکا هم برود💪 فقط سید علی لب تر کند #اسرائیل_نخواهد_بود 🇮🇷🇮🇷 @salambarebeahimm
گاهی باید مسیرمان را کج کنیم تا زندگی کسی نابود نشود.. گاهی باید کج رفت تا معرفتت را نشان بدهی... @salambarebrahimm
... جاده ی لغزنده است ! زمانت را بشناس تا بی‌خطر طی کنی این راه ِ را ... @SALAMbarEbrahimm
فرازی از #وصیتنامه📝 شهید من حاضرم مثل #علی_اکبر امام حسین #اِرباً_اِربا بشم.🕊 ولی #حجاب ناموس اسلام #حفظ😇 بشه. #شهید_حسین_حریری🌺 @SALAMbarEbrahimm
1_18564252.mp3
3.93M
💞 خادما گریه کنون 💞 سرود بسیار زیبا 🎤🎤 سید مهدی میرداماد @SALAMbarEbrahimm
به چه مشغول ڪنمــ دیده و دل را که مُدامــ دلــــ تــو را می‌طلبد، دیدهــ تــو را می‌جوید . . . #شهید_گمنام_ابراهیم_هادی ❤️ @SALAMbarEbrahimm
فقط شهدا را ڪه تفحص نمیڪنند گاهے دل هاے آدم هارا هم باید تفحص ڪرد خودشان را ، دلشان را ، عقلشان را گاهے در این راه پر پیچ و خم .....! مردانگی ،غیرت،دین،عزت،شرف،تقوا را گم میڪنیم نمے گویم نداریم داریم اما گم میڪنیم ... باےد گشت و پیدا ڪرد خودمان را پیدا ڪنیم ببینیم ڪجاے ماجرا ایستاده ایم!? ڪجا غصه و درد دین داشتیم ڪے نشستیم و باخودمان خلوت ڪردیم ڪه ببینیم راهمان را درست میرویم یا نه ... ڪجا مثل عمل ڪردیم ... فقط ظاهرمان را موجه ڪردیم براے عوام ؛ تظاهر میڪنیم قربة الے الله ... به راستے باخودمان چ میڪنیم ؟! بیدارشو رفیق !!! هنوز هم شهدا پشت خاڪریز هاے دنیا منتطر لبیک هستند ... @SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm شاید حکایت عجیب علی گندابی را شنیده باشید. علی گندابی از جاهلهای خشن همدان در زمان رضا شاه و محمد رضا بود. او که همچون دیگر جاهلان عهد ، نوچه ها و الدورم بلدورم زیاد داشت آنچنان زورمدار بود که حتی یکبار در باغهای عباس آباد این شهر جلو شعبان جعفری (شعبان بی مخ معروف) و نوچه هاش را که به این شهر سفر کرده بودند گرفته بود چنانکه شعبان را مجبور به بازگشت به تهران کرده بود. گندابی چهره ای زیبا داشت و علیرغم تمام کثافتکاریها ، خصلتی در او بود که به سه مورد از آنها اشاره میکنم: روزی متوجه نگاه خیره زنی زیبا شد. شاگرانش همه متوجه این ارتباط چشمی شدند... ناگهان علی،تکه ای لجن را از جوی برداشته به چهره خودمالید... نوچه ها علت را پرسیدند. گفت: کنار آن زن مردی لاغر اندام بود که فهمیدم شوهر اوست، نمیخواستم نگاه زن شوهردار به چهره ای زیباتر از  شوهرش خیره بماند، هرچه باشد او صاحب دارد و من دزد ناموس نیستم، خواستم با لجن خود را زشت کنم تا نگاهش از من برگردد... غروب یکی از روزهای ماه محرم، گندابی سر یکی از کوچه را بسته بود. روحانیی در تاریک روشن هوا  جهت اقامه نماز به مسجد می رفت... گندابی خطاب به نوچه ها همه را مرخص کرد و با قمه خود راه را بر روحانی بست. روحانی که عرق ترس و وحشت سرتاسر وجودش را گرفته بود ترسان و لرزان بدو گفت که نه پولی همراه اوست و نه گنجی. گندابی روحانی را به گوشه ای کشاند ، قمه را به گوشه ای انداخت و خم شد! روحانی، از رفتار او غرق در تعجب بود . علی فریاد زد بیا بالا آخوند! ...روحانی که حیرت زده بود گفت : نه قربان من چنین جسارتی نمیکنم. گندابی قمه را برداشت و گفت: اگر بر دوشم سوار نشوی سرت را گوش تا گوش خواهم برید... روحانی از ترس جان، بر پشت کوع کرده ی گندابی نشست. گندابی داد زد: حالا بخون! - چی بخونم؟ - روضه بخون، روضه ی حسین رو بخون!! بلند بخون! .... تعدادی از همسایه ها که حتی جرات بیرون آمدن از خانه را نداشتند با صدای روحانی، روی پشت بامها بودند... روحانی میخواند... و لرزشهای تن روحانی نشان میداد که کسی آن زیر به شدت گریه میکند!... گندابی پیر شده بود... توبه کرده بود... روزی به خانواده گفت قصد رفتن به نجف را دارد گفت دلش برای علی تنگ است... وقتی رسید و زیارت کرد... همگان شاهد بودند که کنار ضریح علی(ع) فریاد زد : "ای خدا تو رو به هر کی دوست داری قسم ، این علی رو به اون علی ببخش" و از حال رفت... وقتی همه جمع شدند علی گندابی از دنیا رفته بود... آنروز کنار مرقد علی(ع) قبری کنده شده بود. می گفتند برای یکی از آیات عظام است که گوئی فوت کرده بود. آیت الله را نیاوردند! می گفتند وی وصیت کرده است جای دیگری او را دفن کنند. و ... علی گندابی لات بجای آیت الله ، کنار مرقد علی ابن ابیطالب به خاک سپرده شد. منصور میگوید توفیقی از این بیشتر نیست که کسی را علی(ع) شفاعت کند. و خدا را قسم می دهم به عظمت علی که علی شفیعمان باشد.
کانال کمیل
⬇️#بلای_ظاهری ⬇️ @salambarebrahimm 💠کسی نیست که از بدبختی هاش نناله. همه میگن خدایا این بلاها چیه
⬇️! ! ⬇️ @salambarebrahimm 💠این دختره خیلی نجیب بود کاش همسر من شده بود! این پسره خیلی سر به زیر بود کاش همسر من شده بود! کاش یه ماشین تو قرعه کشی بانک برنده می‌شدم! کاش بچه داشتم! حیف شد نتونستم آپارتمان بخرم! حیف شد به من وام ندادن! از این کاش‌ها و حیف‌ها تو زندگی همه ما هست. بعضی وقت‌ها تو همین دنیا متوجه می‌شیم که این چیزای به ظاهر خیر برامون شر بوده، بعضی وقت‌ها هم باید صبر کنیم تا اون دنیا بفهمیم اینا شر بودن و ما خبر نداشتیم. تسلیم فرمان خدایى باشیم كه بر اساس علم بى نهایت به ما دستور مى دهد، گرچه ما دلیل آنرا ندانیم 🔻وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 🔻خیلی از چیزها است که شما دوست دارید در صورتی که به ضرر شماست و خداوند (صلاح شما را) مى داند و شما نمى دانید. 📔بخشی از آیه ۲۱۶ بقره
1_18570882.mp3
4.66M
😔 سلام مارو به ارباب برسون....😔😔 🌸🍃🌸🍃🌸 @SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm 💠عضو نیروهای اطلاعات عملیات لشکر ۲۵وکربلا بود؛ از آن بسیجیان فعالو ولایی‌ که خودشان را وقف جهاد در راه خدا کرده بودند؛ از آن عاشقان سینه چاک قمر بنی هاشم(ع) 💠عباس متولد شهر ولایتمدار بابل در مازندران بود. سردار شهید محمدحسن طوسی جانشین لشکر کربلا می گفت: 🌸برادر مجازی در عملیات والفجر ۸ پس از فعالیت ها و رشادت های بسیار مجروح شد‌. عباس را برده بودند به یکی از بیمارستان های شیراز، اما کسی از او خبر نداشت. 🌸در اثر جراحات، حافظه اش را از دست داده بود. کسی را نمی شناخت. حتی اسمش را فراموش کرده بود. پرستاران یکی یکی اسم ها را می گفتند، بلکه عکس العمل نشان بدهد. 🌸به اسم ابوالفضل که رسیدند شروع کرده بود به سینه زدن‌. خیال کردند نامش ابوالفضل است. 🌺من هم رفته بودم به یکی از بیمارستان های شیراز. گفتند: "اینجا مجروحی بستری است که حافظه اش را از دست داده. فقط می دانیم اسمش ابوالفضل است." 🌸رفتم دیدنش. تا دیدم او را شناختم. عباس بود. عباس مجازی. به پرستارها گفتم: " این مجروح دوست ماست. اسمش عباس است نه ابوالفضل." 🌸گفتند: " ماهر اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد. اما وقتی گفتیم ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن. فکر کردیم اسمش ابوالفضل است ." 🌺عباس میان دار هیئت بود. عاشق واقعی حضرت عباس(ع) . توی سینه زنی آن قدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت تا از حال می رفت. 🌸 آن قدر با نام ابوالفضل سینه زده بود که این کار شده بود ملکه ی ذهنش. همه چیز را فراموش کرده بود، الّا سینه زدن با شنیدن نام ابوالفضل... 🌸سر انجام این سردار شجاع لشکر کربلا در روز ۱۷ اسفند سال ۱۳۶۵به یاران عاشورایی خود پیوست و در گلزار شهدای امیر کلای بابل در کنار دوستان خود آرام گرفت. @salambarebrahimm
💠جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی عروس دریایی و انواع حلزون های دریایی است. 🐌هر از گاهی این عروس دریایی حلزونهای کوچک دریا را قورت می دهد و آنها را به مجرای هاضمه اش انتقال می دهد. اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می کند و مانع هضم آن می شود. حلزون به دیواره ی مجرای هاضمه ی عروس دریایی می چسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند. زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است. بعضی از ما همانند عروس دریایی هستیم که حلزون درونمان، ما را آرام آرام از درون می خورد. ♦️حلزون درون ما می تواند: عصبانيت، دلواپسی، فکر و خیال بیهوده، افسردگی، خشم، نگرانی، طمع، حرص و زیاده خواهی و... باشد. این حلزونها آرام آرام در وجود ما رشد می کنند و با دندانهای خود، وجود ما را می جوند آرامتر از آنچه که فکر می کنیم. ✅حال زمان آن است که به خود بیاییم و متوجه شویم چه اتفاقی در درونمان رخ داده است. کمی بیشتر برای شناخت درون خود وقت بگذاریم. @salambarebrahimm
هدایت شده از منتقل شد
0034.mp3
1.52M