🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
💠 خدایا شکر
🌸 از صبح تا عصر به ادارات مختلف شهرمان رفتم اما مشکل من حل نشد.
با اینکه از جانبازان جنگ بودم، اما اینقدر عصبانی شدم که به تمام مسئولین فحش دادم و گفتم:
" کاش داعش می آمد و شما را... "
🌸 آخر شب، فرزندم که از شرایط من ناراحت بود گفت:
" بابا، من امروز یک کتاب جالب خواندم. خیلی آرامش به من داد. بیا شما بخوان."
🌸 بعد کتابی را که تصویر یک شهید روی آن بود به من نشان داد.
کتاب را انداختم آن طرف و گفتم:
" همش دروغه."
و بعد خوابیدم.
🌸 جوان خوش سیمایی بالای سرم آمد و گفت:
" دوست عزیز، چرا اینقدر ناشکری؟! چیزی نشده. مشکل شما را اگر خدا صلاح بداند حل می کند.
خدا را به خاطر این همه نعمتی که داده شکر کن. نعمتها را بیشتر میکند و... "
🌸 از خواب پریدم. خودش بود. همان جوانی که تصویرش روی جلد کتاب قرار داشت. کتاب را از گوشه اتاق برداشتم. نوشته بود:
" سلام بر ابراهیم. خاطرات شهید ابراهیم هادی"
🌸 او به من این کلام الهی را یادآور شد:
✨ لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدَنکُم وَ لَئِن کَفَرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدیدُُ ✨
🌺"...اگر شکر گذاری کنید (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسی کنید، مجازاتم شدید است." 🌺
(ابراهیم/ ۷ )
📚خدای خوب و ابراهیم ص ۷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃دوره جوانی ابراهیم بود
در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت میکرد.
چند هفته گذشت یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد.
همه از او تشکر کردیم.
هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد...
🌷ابراهیم #شهید_شد😔
🍃یکروز دور هم نشسته بودیم بحث چلوکباب شد.
مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را میدهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم...
😳سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند.😔
💔آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب میخوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم.
📚سلام بر ابراهیم2
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
آمده بودم که تـ❤️ـو را بشناسم
خودم را یافتم 🍃
🌱من در تو،او را لحظه به لحظه دیدهام
شاید خودت هم ندانی اما
من با تو، #خدا را پیدا کرده ام...💖
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
آمده بودم که تـ❤️ـو را بشناسم خودم را یافتم 🍃 🌱من در تو،او را لحظه به لحظه دیدهام شاید خودت هم ند
بسياري هنوز او را نمی شناسند که اگر می شناختند در کوره راههای گمراهی سرگردان نبودند😔
و اين گناه ماست برادر
گناهي كه ما را به خاطر آن نخواهند بخشيد
گناه روزی خوردن سر سفره پر فیض شهدا و لب فروبستن😔
اينجا هم ڪانال بود!
توش هم پر از صحنه های +١٨ بود؛
فقط جیگر میخواست رفتن به این ڪانال + ڪمے غیرت و کمے مردانگے...😔
#کانال_کمیل...
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هدایت شده از همسفرتاخدا
میدونید امـروز چه روزیه؟
🌸امـروز پایههای فردا و فرداهاست
اگر میخوای فردات قشنگ باشه
امـروزتو قشنگ بساز😉
خـــــدایا...
🌸هرگاه عاشقانه خواندمت
عاشقانه تر جواب دادی...
🌸هرگاه خالصانه تمنایت کردم
مشتاقانه تر اجابت کردی...
🌸چه روزها که ندیدمت ولی تو دیدی
چه زمانها که نخواندمت ولی تو خواندی...
🌸چه حکمتیست در خدایی تو
که این چنین مهربانی میکنی...
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
مداحی آنلاین - قرارمون بود واسه تو غم بخورم - مهدی رعنایی.mp3
4.76M
⏯ #شور احساسی
🍃قرارمون بود واسه تو غم بخورم
🍃قرار نبود حسرت #حرم بخورم
🎤 #مهدی_رعنایی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی میپوشید به محل کار میآمد. یکروز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است. علت را جویا شدم و متوجه شدم دختری مزاحم او شده و گفته تا تورو به دست نیارم ولت نمیکنم. به ایشان گفتم با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست. از فردا او بدون کت و شلوار و باچهره ای ژولیده و موهای تراشیده و دمپایی به سر کار می آمد تا اینکه از آن وسوسه شیطانی رها شد.
📚سلام بر ابراهیم
🌷يادش با ذکر #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#یا_علی
از علی گفتن دلی خواهد چو طوفان بیقرار
از علی خواندن نفس خواهد ز عرش کردگار
من چه گویم؟ لال گردم، چون خدا خود گفته است
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار❤️
کانال کمیل
💠يازهرا (س) 🔆 در این آیه خداوند متعال می فرماید: " سست نشوید و غمگین نباشید، شما اگر ایمان داشته ب
💠نشانه ها
#قسمت_اول
🔅پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد، فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده را هم دیده ام.
نمی دانستم چطور ممکن است. لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم.
🔅 ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی، بحث زمان و مکان مطرح نبوده، لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشی.
🔅 بعد از این صحبت، یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد.
🔅 یکی دو هفته بعد از بهبودی من، پدرم در اثر یک سانحه مصدوم شد و چند روز بعد، دار فانی را وداع گفت.
🔅 خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف عموی خدابیامرزم افتادم که گفت:
" این باغ برای من و پدرت هست و بزودی به ما ملحق می شود."
🔅 در یکی از روزهای دوران نقاهت، به شهرستان دوران کودکی و نوجوانی سرزدم، به سراغ مسجد قدیمی محل رفتم و یاد و خاطرات کودکی و نوجوانی، برایم تداعی شد.
🔅 یکی از پیرمرد های قدیمی مسجد را دیدم. سلام و علیک کردیم و برای نماز وارد مسجد شدیم.
یکباره یاد صحنههای افتادم که از حساب کتاب اعمال بودم.
🔅 یاد آن پیرمردی که به من تهمت زده بود به خاطر رضایت من، ثواب حسینیه اش را به من بخشید.
🔅این افکار و صحنه ناراحتی آن پیرمرد، همینطور در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم:
" باید پیگیری کنم و ببینم این ماجرا تا چه حد صحت دارد."
🔅هرچند میدانستم که مانند بقیه موارد، این همه واقعی است اما دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شد را از نزدیک ببینم.
🔅به آن پیرمرد گفتم:
" فلانی رو یادتون هست. همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟"
گفت: " بله، خدا نور به قبرش بباره. چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر میکرد. آدم درستی بود. مثل اون حاجی کم پیدا میشه. "
🔅 گفتم: " بله، اما خبر داری این بنده خدا چیزی تو این شهر وقف کرده؟ مسجد ، حسینیه؟! "
🔅 گفت:" نمیدونم. ولی فلان خیلی باهاش رفیق بود. اون حتما خبر داره. الان هم توی مسجد نشسته.
🔅 بعد از نماز سراغ همان شخص رفتیم. ذکر خیر آن مرحوم شد و سوالم را دوباره پرسیدم.
"این بنده خدا چیزی وقف کرده؟"
🔅 این پیرمرد گفت:
" خدا رحمتش کنه. دوست نداشت کسی خبر دار بشه، اما تو اون دنیا رفته به شما می گویم."
🔅 ایشان به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت:
" این حسینیه رو می بینی که اینجا ساخته شده .
همان حاج آقا که ذکر خیرش رو کردی این حسینیه رو ساخت و وقف کرد.
نمی دونی چقدر این حسینیه خیر و برکت داره.
الان هم داریم بنایی می کنیم و دیوار حسینیه را برمی داریم و ملحقش میکنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر بشه. "
🔅من بدون اینکه چیزی بگم، جواب سوالم رو گرفتم.
بعد از نماز سری به حسینیه ام زدم و برگشتم.
شب با همسرم صحبت می کردیم. خیلی از مواردی که برای من پیش آمده بود باور کردنی نبود.
🌷 #ادامه_دارد
📚سه دقیقه در قیامت، ص۷۵ و ۷۶
#کتابی_که_پیشنهادمیشه_حتمابخونید👌
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
#بصیرت_عماریون https://eitaa.com/joinchat/1581842476C726e879356 💢عضویت اجباری 👆 🌸زیرنظر مستقیم
💢اخبار و تحولات روز منطقه
🍃تحلیل های سیاسی و روشنگری
هرچی بخوای تو این کانال پیدامیشه👆
#پیشنهاد_ویژه_عضویت😉
🔰مهدي حسن قمی از كوچك ترين #دوستان ابراهيم می گفت:
🌷يادم هست ابراهيم به #ساندويچ_الويه علاقه داشت. اما هر جايي براي ساندويچ نمي رفت.
🌷يك ساندويچ فروشي در١٧ شهريور بود كه به فروشنده اش آقاشيخ مي گفتند. يعني آدم #موجه و مسجدي بود.
ابراهيم هميشه پيش او مي رفت. حساب دفتري پيش او داشت.
🌷مي دانست توي الويه؛ كالباس نمي ريزد وفقط از #مرغ استفاده مي كند. ابراهيم سوسيس و همبرگر و ...هرگز استفاده نمي كرد.
اينگونه به ما درس #تربيتي مي داد كه هرچيزي نخوريم و هرجايي براي غذا نرويم.
🌷مي دانست كه اين فروشنده به حلال و حرام خيلي دقت دارد، براي همين آنجا مي رفت. چرا كه #قرآن دستور مي دهد:
انسان به غذايي كه ميخورد توجه داشته باشد.
كتاب سلام بر ابراهيم ٢
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
وقتی برای خدا باشی
تو را آنقدر مشهور می کند که
عالم تو را بشناسد ...
ثمرۀ اخلاص و معامله با خدا این است.
#سرداردلها❤️ #هادی_دلها🌷
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
💠نشانه ها #قسمت_اول 🔅پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد، فهمیدم که من برخی از اتفاقات آ
💠نشانه ها
#ادامه...
...بعد به همسرم که ماه چهارم بارداری را پشت سر گذاشته بود گفتم : راستی خانم ، من قبل از اینکه به بیمارستان بروم ، با هم سونوگرافی رفتیم و گفتند که بچه ما پسر است ، درسته ؟!
گفت : آره ، برگه اش رو دارم .
کمی سکوت کردم و به خانمم گفتم : اما اون لحظه آخر به من گفتند : به خاطر دعاهای همسرت و #دختری که تو راه داری شفاعت شدی .
به همسرم گفتم : این هم یک نشانه است .
اگه این بچه دختر بود ، معلوم میشه که تمام این ماجراها صحیح بوده .
در پاییز همان سال دخترم به دنیا آمد..
🍂اما جدای از این موارد ، تنها چیزی که پس از بازگشت ، ترس شدیدی در من ایجاد می کرد و تا چندسال مرا اذیت می کرد ، ترس از حضور در قبرستان بود !
🔥 من صداهای وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور و ترسناک بود .
🍃اما این مساله اصلا در کنار مزار شهدا اتفاق نمی افتاد...
🌷در آنجا آرامش بود و روح معنویت که در وجود انسان ها پخش می شد .
🍂لذا برای مدتی به قبرستان نرفتم و بعد از آن ، فقط صبح های جمعه راهی مزار دوستان و آشنایان می شدم .
✍اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره کنم این است که : من در کتاب اعمالم و در لحظات آخر حضور در آن دنیا ، میزان عمر
خودم را که اضافه شده بود مشاهده کردم . به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده ! من اکنون در وقت های اضافه هستم !
اما به من گفتند : مدت زمانی که شما برای صله رحم و دیدار والدین و نزدیکانت می گذاری جزو عمر شما محسوب نمی شود .
همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت هستی ، جزو این مقدار عمر شما حساب نمی شود .
📚 سه دقیقه در قیامت ص 77
#کتابی_که_پیشنهادمیشه_حتمابخونید👌
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
1_228660914.mp3
4.98M
🖇 صحبت های زیبای شهید حاج عبدالله ضابط در یادمان #شهدای_هویزه😔
🌹تقدیم به محضر #شهید_سید_حسین_علم_الهدی و همرزمانش🌷
#پیشنهاددانلود💔👌
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
حاج حسین یکتا می گفت:
جوونا سعی کنید تو جوونی عاشق بشید
تو جوونی #عاشق امام زمان (عج) شد
اومد جمکران
شهادتو خواست
ظهر عاشورا شهادتو بهش دادن ...
شده تا حالا به خاطر #امام_زمان_عج بری جمکران ؟
و هیچی ازش نخوای و بگی فقط دلم برا تو تنگ شده ؟؟!
فرمانده گردانی به خودم گفت
خواب #امام_زمان_عج رو دیدم
آقا بهم گفت لیست گردان رو بهم بده
لیست گردان رو بهشون دادم
ایشون با خودکار قرمز زیر بعضی اسم هارو خط کشید
حاج حسین
هرکدوم از اون اسم هایی رو که آقا اون شب زیرشون خط کشیدن
#شهیدشدن ♥️
بچه ها الان امام زمان (عج) دارن برا ظهور یارگیری می کنن ...
زیر اسم کدومامون با خودکار سبزشون خط می کشن ؟؟؟
ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی کردن....
نه رفیق..
خیلی کارها رو نکردن
که شهید شدن...♥️
#شهید_حسین_معزغلامی