وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ
آل عمران/۱۲۰
اگه تو سختیها صبر کنین و خطایی نکنین، نمیتونن شما رو زمین بزنن، خدا حواسش بهتون هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل از تو بر نِمیکَنم تویی جهان من
#حاج_قاسم
سلام علیکم رفقای خوب و همراه کمیلی🌸
حالشو دارین یه کوچولو راجع به کنترل نگاه صحبت کنیم؟!
نفس ما خیلی شیطونه! اگه هر چی که خواست بهش دادیم پر رو میشه...
نفسی که روش زیاد بشه تا ما رو بدبخت نکنه ول کن نیست...
کنترل نگاه خیلی مهمه بچه ها...
چرا؟!
چون راه داره به دل!
به قول اقای قرائتی چشم میبینه، دل میخواد!
پس از راه چشامونه که دلمون اسیر میشه، گرفتار میشیم...
روایت میگه نگاه حرام تیر سمیه زهرآلوده ...!!
این روایتو ههمون حفظیم...
ولی یه بار نشستیم مفصل راجع بهش فکر کنیم!
یعنی چی تیر سمی...؟!
مثلا تیر غیر سمی چیکار میکنه، که تیر سمی نمیکنه...؟!🤔
تو جنگا اگه میخواستن یه نفرو یجوری از پا دربیارن که دیگه نتونه سرپا بشه نوک تیر شونو زهرالود میکردن
حالا،
چرا نگاه حرام مثل تیر سمیه؟!
روایت میگه نگاه حرام تو دل آدم تخم شهوت رو میکاره...
دیدی پس! چشم شد دریچه ی دل!
میدونید کنترل نگاه مثل چی میمونه؟!
دقیقا مثل پیشگیری که میگن بهتر از درمانه...
چشماتو میبندی که مبتلا نشی...
که اسیر نشی...
که بیمار نشی...
که دلت اِشغال نشه...
که گرفتار نشی...
(وقتی هم که چشمو نبندی و پیشگیری نکنی و دلت اسیر بشه بازم میشه درمونش کرد ولی کار خیلی سخت میشه...)
حالا چشمی که دیده، ازقضا خوشش هم اومده،
دلی که گرفتار شده، یا عادت کرده، چطوری میخوای بهش حالی کنی که دل لامصب بابا این نگاه، نگاهِ مشکل داره، نگاه ِحرامه...؟!
حالا این دل مریض شد، بدبخت شد...
چون پذیرای تیر سمی بود
قران راجع به ادمایی که قلبشون مریضه چی میگه؟!
آدمای دل مریض، خدا به مرضشون اضافه میکنه...(این ایه راجع به منافقینه اما در عرف بیمار دل به کسی میگن که دلشو پر از گناه کرده...)
فی قلوبهم مرض
فزادهم الله مرضا...
اینا چون خودشون خواستن مریض باشن، خدا هم میگه عه باشه خودت خواستی...
(البته اگه توبه کنن قطعا خدا میبخشه)
اما یه کسایی هستن که خدا بهشون اجازه میده طعم شیرین ایمان رو مز مزه کنن... به به☺️
کسایی که خدا روز قیامت اشکشونو پاک میکنه اصلا نمیذاره گریه کنن!
اونا کسایی ان که تو دنیا، اگه چشمشون به حرام افتاد سریع نگاهشونو برگردوندن!
شبیه شهید احمدعلی نیری تو نوجوونی چشم دلش باز شد...!!
نوجوونا نگید ما نمیتونیم، شهید نیری هم نوجوون بود...
تو اوج جوونی بود...
بارها و بارها اسم شهید هادی ذوالفقاری رو اینجا آوردیم،
شهید هم عصرخودمون، شهیدی که نخواست چشاش به نگاه حرام الوده بشه چفیه میذاشت رو صورتش...
نوش جونشون شهادت...
اینجوری فراری بودن از گناه...
ماها متاسفانه اینقدر نفسمونو بد بار اوردیم که نمیشه بهش نه گفت!
زورمون بهش نمیرسه، خودمونو اسیر نفسِ وامونده کردیم...
بعد انتظار شهادت هم داریم...
عبادت، خوب زندگی کردن، پاک زندگی کردن،
تو جوونی خیلی لذت داره...
به خاطر خدا ، به خاطر امام زمانت ، به خاطر سیدالشهدا به گناه بگی #نه
پس باید مواظب باشیم یه سری رفتارهای ناپسند برامون عادت نشه...
چون اگه عادت شد، تو پیری ترکش مشکل میشه، بدبخت میکنه آدمو مخصوصا نگاه و کنترل چشم که واقعا آدمو بیچاره میکنه...
حسادت...
خساست...
شهوت...
هر گناهی منشأش چشممونه...
خلاصه که حواست باشه رفیق!
این چشامون قراره یوسف زهرا رو ببینه...
قراره موقع مرگمون ، امیرالمومنینُ ببینه...
دیگه قرار نیست هر چیزیو تماشا کنه که...
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا حُجَّةَ اللهِ فی اَرضِه
صبح بدون سلام بر شما که نمی شود آقا!
سلام مولای مهربانم
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت «میخواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونمون بخواب» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شدهام. در را که باز کردم، دیدم آقامهدی و چند تا از دوستانش از #جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله میکرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده..
شهید مهدی زین الدین🕊🌹
وقتی خداوند دری را میبندد اصرار به کوبیدن آن نکنید، بدانید هر آنچه که در پشت آن است،
به صلاح شما نیست...
آیت الله قرهی:
من این کد را به شما میدهم که هرکی بخواهد به آقا نزدیک شود اولین راهش #کنترل_چشم است
چشمِ گناه بین، #امام_زمان بین نمیشود...
چنگ زد توی خاک ها و گفت «...این آخرین عملیاتیه که من دارم میجنگم.»
اصلاً ابوذر چند روز پیش نبود. خیلی گرفته بود. همیشه میگفت «...دوست دارم بمونم و اون قدر درد بکشم که همهی گناهام پاک بشه.» میگفت «...دلم میخواد زیاد عمر کنم و به #اسلام و #انقلاب خدمت کنم.» ولی این روزها از بچهها خجالت میکشید. میگفت «...نمیتونم جنازههاشون رو ببینم.»
ماندن براش سخت شده بود.
گفتم «...این چه حرفیه ابوذر؟ قبلاً هر کی این حرف ها رو میزد، میگفتی نگو. حالا خودت داری میگی.»
انگار دردش گرفته باشد، مشتش را محکم تر کرد و گفت «...نه. من مطمئنم.»
شهید ابوذر داوودی🕊🌹