#دلنوشته_ارسالی_اعضاءکانال_کمیل
🌹خواهدآمد...
مخور غم گلعذار باغ وبستان خواهد آمد
چراغ شام تاریک زمستان خواهد آمد
به دل دادم ندا غافل مشو تو
که آن زیبا نگارم خواهد آمد
به هر جایی رود آن مه نثارم
همیشه تار میگردد نگارم
خدایا این شب ظلمت کی شودصبح
به وقتش موعد سبز بشارت خواهد آمد
دلا تا کی بسوزی تا بیاید
بخوان از دل دعایی،خواهد آمد
انیس دل شده نامش که نیکوست
همانشاهی که آخر خواهد آمد
نمیدانم دل شوریده ام را میخرد او
خدا داند! ولی او خواهد آمد
دلم تنگ است برای او که تنهاست
شنیدم با سپاهی از شهیدان خواهد آمد
به هر کس میرسم پرسم نشانش
گمان دارم امامم خواهد آمد
شب سرد زمستان طی شود،لیک
نگارم در بهاران خواهد آمد
روان چونرود شود اشک از دو دیده
ببینم آن نگارم خواهد آمد
خدایا میشود او را ببینم ونمیرم😔
به دل دارم امید که خواهد آمد
شود نامش طنین انداز بر هر کوی و برزن
#یقین دارم که شاه عالم خواهد آمد
همه از جن و انس حیران ز رویش
تمام عالمین بسته به مویش
خداوندا کمک کن تا نمیرم
که در جمع محبینش نشینم...
غزل چشمت شود روشن ز نورش
مخور غصه که نزدیک است ظهورش❤️
#لبیک_یازینب_کبریٰ
1_9251953.mp3
3.78M
رسیدم آقا به آخر ، چرا نمیکنی باور😔
تویی تو همه کسم نفسم ، آقا...
چی بودم آقا جز بار اضافی...
نگات برای من ، همینه کافی
الهی من فدات که بدی هامو با خوبیات کردی تلافی...
@SALAMbarEbrahimm
#مقدم
#سلام_برابراهیم❤️
🌸شهید ابراهیم هادی🌸
نزدیک ارتفاعات بودیم. با رضا گودینی و جواد افراسیابی و بقیه به سرعت می دویدم. یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد! فرصت تصمیم گیری نداشتیم. به سمت جیپ شلیک کردیم. لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم. دو افسر عراقی کشته شده بودند. یکی از آنها هم تیر خورده بود. اما هنوز زنده بود. خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم. اما ابراهیم هادی مانع شد. با تعجب گفت:
«چه می کنی؟!»
بعد ادامه داد او الان اسیر است. ما حق کشتن او را نداریم. بعد هم کار عجیبی کرد! شنیده بودم ابراهیم قهرمان کشتی بوده و بدنش خیلی قوی است اما نمی دانستم تا این حد! سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد. بعد به همراه هم از کوهستان عبور کردیم. در راه زخمهای او را بست. اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند. بعد شروع به صحبت کرد: «من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم و ...»
صبح به گیلان غرب رسیدیم. چند روزی ابوجعفر پیش ما بود. ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد. با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند. فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد. می گفت: «خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم!» مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود.
سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند. او همراه تعدادی دیگر از اسرا به جبهه آمده بود تا با بعثی ها بجنگند! بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم، اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم. قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم. دقایقی بعد قبل از اینکه وارد ساختمان شویم برگشتیم! در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات، ابوجعفر را دیدم. او هم به جرگه شهدای گمنام پیوسته بود...
@SALAMbarEbrahimm
♥️ #خدايا
🌺یادمبده آنقدرمشغول عیبهای خودم باشم
🌸که عیب های دیگران رانبینم...
🌺یادم بده اگر کسی را بد دیدم
🌸قضاوتش نکنم، درکش کنم...
🌺یادم بده بدیدیدم"ببخشم"ولی بدی نکنم!
🌸چراکه نمیدانم بخشیدهمیشوم یا نه...
🌺یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم،
🌸دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم...
🌺یادم بده اگر سخت بگیرم
🌸"سخت میبینم"...
🌺یادم بده به قضاوت کسیننشینم چراکه
🌸در تاریکی همه شبیه هم هستیم...
🌺یادمبده چشمانمراروی بدیهاوتلخیهاببندم
🌸چرا که چشمان زیبا، بیشک زیبا مى بيند همه دنيا را
#سیره_شهدا
#امانتی
🌷می خواستیم توی عملیات کربلای ۱۰ شرکت کنیم. علی اکبر رو دیدم که داشت به بچه ها می گفت: با وضو باشید! هر لحظه مرگ در کمینه....
🌷قبل از عملیات اومد تدارکات و گفت: یه پیراهن مى خواهم. امانت می برم و بعد از عملیات پس مى دم. چند ساعت بعد دیدم پیراهن رو برگردوند! گفت: من توی این عملیات شهید مى شم، اگه این امانت رو پس ندم و از دنیا برم، فردای قیامت چیکار کنم؟ پیراهن رو تحویل داد و رفت.
🌷همونطور که می گفت توی همون عملیاتم شهید شد...
🌹خاطره ای از شهید علی اکبر پرک
❌ همـه صندليهاى مسئوليت، امانت هستند....!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
رسیدم آقا به آخر ، چرا نمیکنی باور😔 تویی تو همه کسم نفسم ، آقا... چی بودم آقا جز بار اضافی... نگ
تا کِی اینگونه بماند دل ما آقاجان؟
عاشق و فارق و درگیر و جدا آقا جان
بی سبب نیست اگر فاصله ها کم نشدند
صاف و صادق نشده سینه ی ما آقاجان😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹
بزرگترین گناه ما...
ندیدن اشک های اوست!
اشک هایی که او...
برای دیدن گناهان ما می ریزد!
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#شرمنده_ایم_آقا_جان 💔
🌹 شهید حسن باقری
کف اتاق توی یکی ازخانه های گلی سوسنگرد نشسته بود
سه نفر بهزحمت جامیشدند
هم نقشه پهن بود جلوش
هم گوشی بیسیم روی شانهاش به توپخانه گرا میداد
همروی نقشه کارمیکرد
به کناریاش سفارش کرد آب یخ به بسیجیها برساند
به یکی سفارش الوار میداد برای سقف سنگرها
گاهی هم یکتکه نان خالی برمیداشت میخورد
خدایا...
🔸 ↶دخترانی هستند رفتن تو فکر چادر... .
🔸 ↶حتی بعضیاشون چادر هم خریدن... .
🔸 ↶فقط !
🔸 ↶گاهی وقتا شیطون گولشون میزنه... .
🔸 ↶از حرفای بنده هات دلسرد میشن... .
🔸 ↶خدایا به حق حضرت زهرا (س)❦... .
🔸 ↶عشق چادر رو توی دلای پاکشون محکم کن... .
🔸 ↶و شیرینی یادگاری بانو (س) رو بهشون بچشون❤️
تنھا ڪسانی شهید مےشوند
ڪہ #شهیــد_باشنــد
باید قتــلگاه رقم زد
«باید ڪُشتــــ» ...
منیَّتــ را ، تَڪُـبر را ، دلبستگیـــ را
غــرور را ، آرزوهــاے دراز را ، هــــوس را
#اللهمارزقنےشهادتفےسبیلڪ
#بہ_حق_الحسیـن..
هدایت شده از ﷽
4_5978983269356536508.mp3
1.96M
#ذكرى_كه_به_واقعيت_پيوست....
🌷یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود: یابن الزهرا، گشته ام از فراق تو شیدا، یا بیا یک نگاهی به من کن، #یا_به_دستت_مرا_در_کفن_کن. از بس این شهید به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت. بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد: اگر من شهید شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی.
🌷....آن روحانی می گوید: من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود. رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او سخنرانی کنم.
🌷رفتم منبر و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان (عج) گفتم: ذکر همیشگی این شهید در جبهه ها خطاب به مولایش امام زمان (عج) این بوده است: یابن الزهرا، گشته ام از فراق تو شیدا، یا بیا یک نگاهی به من کن، یا به دستت مرا در کفن کن.
🌷تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت: من غسال هستم، دیشب به من گفتند: یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است، باید او را غسل دهی. وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم....
🌷....ديدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت: بروید بیرون، من خودم باید این شهید را کفن کنم. من رفتم بیرون و وقتی برگشتم بوی عطر در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود....
📚 کتاب "روایت مقدس"
📚 کتاب "میر مهر" به نقل از حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی، صفحه۱۱۷
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💠سردار سرلشکر قاسم سلیمانی در حاشیه مراسم آغاز فیلمبرداری «بیست و سه نفر»:
🔹️وقتی که جنگ سی و سه روزه انجام گرفت، یک خانم مسیحی که خواننده بود، اما زن منصفی بود، از آنچه در لبنان اتفاق افتاد، خیلی متأثر شد و جملهای گفت که خیلی تکان دهنده بود، وی گفت ما باید عبای سیدحسن نصرالله را بگیریم و پارههای آن را به بدن فرزندانمان بزنیم تا آنها غیرت دفاع از مملکتشان را پیدا کند.
🔹️به نظرم اگر بتوانیم تکههای پیراهن آن 23 نفر را پیدا کنیم و گَرد پای آنها یا همین تکههای پیراهن آنها را بر بدن فرزندانمان بزنیم و آن غیرت، نشاط و معنویتی که آنها وقت اعزام به جبهه داشتند؛ بسیار خوب است.
🔹️یک وقتی آخر جنگ من خیلی از رزمندهها را میدیدم که میرفتند از جای کفش بچههایی که بالای سد میرفتند در خاکریز، در سنگر، خاک جمع میکردند و توشه میکردند و خیلیها آن را آوردند.
🔹️یک صحنهای همواره در یادم است، زمانی تصمیم گرفتیم در جبهه هر کسی زیر 15 سال است بازگردانیم، نشسته بودم در چادر در سدِ دِز، دیدم فردی کوچک و اهل زابل بود، تیربار روی شانه اش گذاشته، خشاب را دور کمر و گردنش پیچیده است، کلاه آهنی اش خیلی بزرگتر از سرش بود و روی چشمانش را پوشانده بود، پوتین نیز بزرگتر از پایش بود و بند آن را دور پایش بسته بود، پیش من آمد و گریه کرد، من متأثر شدم گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت میخواهم با هر کسی که شما میگویید مسابقه دهم، هر تپهای که گفتید، میروم و تیراندازی میکنم؛ دستور دادید مرا برگردانند، من نمیخواهم برگردم.
🔹️معتقدم اگر گَرد آن افراد را به اکسیر تبدیل کنیم و به ملت و کشور بپاشانیم، تا آن اکسیری که در وجود آنها بود و در زندانهای بعثی اینگونه خودنمایی کردند و باعث افتخار ابدی ایران شد، به دیگران نیز منتقل شود.
🔹️اکسیر غیرت، معنویت، شهامت، شجاعت و دینداری علاج اصلی خانوادهها، ملت کشور و جوانهای ماست به همین دلیل مقام معظم رهبری به رغم اینکه ولی فقیه است هم عمامه پیغمبر را بر سر دارند و هم چفیه جبهه را بر گردن دارند و مهمترین کتابهایی که مورد تفقد قرار میدهند کتابهای جبهه است، ایشان میخواهند ما را به تجربه موفق واقعی و راستینی که در ملت ما اتفاق افتاده است، توجه دهند.
#سیره_شهدا
🌷مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی کنه؟ گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست. هوا خیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت.
🌷....ظهر که برگشت، بدون کلاه بود! گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگه بگم، دعوام نمی کنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟ گفت: یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد، امروز سرما خورده بود. ديدم کلاه برای اون واجب تره.
راوى: مادر شهید ابراهیم امیرعباسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#التماس_تفکر
جـــاي شـــُهـــدا خــالــی
جای "#شهید_دقایقی" خالی که توی #وصیتنامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر #بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..
((جای "#شهید_زین_الدین" خالی که میگفت:
در زمان #غیبت #امام_زمان به کسی #منتظر میگویند که منتظر #شهادت باشد... 😔😭))
جای "#شهید_همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...😔
جای "#شهید_حسن_آبشناسان" خالی که
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..
روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد. با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..
بوی عطر پیچید توی خانه...
عطر گل محمدی.
بوی عطری که حسن میزد..
جای "#شهید_علمدار" خالی که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید
ای شُهدا
برای مــا حمدی بخوانید که شُما زنــده ایــد و مــا مـُـرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است
هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی،
هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی...😔
"#شهید_آوینی"
❤️شهدا را یاد کنیم با یک #صلوات❤️
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_فرجهم
@SALAMbarEbrahimm
🌺اگر پنبه کنار آهنربا باشد، آهنربا کششی نسبت به پنبه ندارد، اما اگر براده آهن را درون پنبه بگذارید، در این حالت پنبه به سمت آهنربا کشیده میشود. در اینجا خود پنبه جذب نمیشود، بلکه برادههای آهن به سمت آن کشیده میشوند.
🌸معصیتها مثل آهنربا، نان حرام مانند آهن و انسان مثل پنبه است. وقتیکه انسان گوشتش از نان حرام روییده باشد، نمیتواند از کنار معصیتها بگذرد. وقتی از کنار معصیت رد میشود، مجذوب آن میشود.
🌸این خاصیت درونی لقمه حرام است. اما اگر لقمه صددرصد حلال باشد، از کنار عبادات که میگذرد، عبادات او را جذب میکنند، از کنار امامزاده که میگذرد به زیارت ایشان میل پیدا میکند.
#سلام_بر_ابراهیم
پا برهنه
آمده بود دفتر انتشارات تا کتاب تهیه کند.میگفت امشب هیئت داریم، می خواهم همراه با شام که غذای جسم است، غذای روح نیز به مردم بدهم.تعدادی کتاب سلام بر ابراهیم گرفت.یکی از کتابها را برداشت و با حسرت به چهره ی شهید هادی خیره شد.لبخند تلخی زد و با خودش گفت: ببین یه آدم به کجا می تونه برسه!
با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم: شما آقا ابراهیم را می شناسید؟ خاطره ای هم از آقا ابراهیم دارید؟
رفت توی فکر و بعد از چند دقیقه گفت: قبل از انقلاب ما توی خیابان زیبا می نشستیم.خب تقریبا تمام اهل محله ابراهیم را می شناختند.ابراهیم یه اخلاق خوبی که داشت ، به همه کمک میکرد.اصلا دنیا براش ارزش نداشت.اگه شما می گفتی: آقا ابرام، چقدر پیراهن شما قشنگه، باور کن اگه زیر پیرهن یا چیزی تنش بود، همانجا در می آورد و به شما می بخشید.
یه ظهر تابستانی،از روی بیکاری آمدم سر کوچه نشستم.هوا خیلی گرم بود.دیدم فایده نداره، برم زیر باد پنکه بمونم بهتره.
همین که خواستم برم، دیدم از سمت ابتدای خیابان زیبا، که الان به اسم شهید مهدی مشهدی رحیم هست، ابراهیم داره میاد.
ماندم تا ابراهیم را ببینم و بعد بروم.
همینطور که نزدیک می شد دیدم پابرهنه است!
توی این هوای داغ همینطور پاش می سوخت. پایش را سریع از روی زمین برداشت و ...
سعی می کرد از توی سایه راه برود ، با تعجب نگاهش کردم ، حدس زدم مسجد بوده و کفش هاش رو بردند. وقتی رسید سلام کردم و دست دادیم.
سریع اومد توی سایه. اشاره به پاهاش کردم و گفتم: پس کفش هات کو، تو این هوای داغ چرا پابرهنه شدی؟!
وایسا الان برات دمپایی می یارم، نکنه کفشات رو تو مسجد بردن؟
گفت:‹‹ نه خودم اونها رو دادم.››
با تعجب گفتم : به کی!؟ آخه آدم تو این هوا کفش هدیه می ده و خودش پابرهنه راه می ره؟ از بس سؤال پیچش کردم مجبور شد بگه، اما معمولاً این طور کارها رو برای کسی نمی گفت.
ابراهیم نگاهی به صورتم کرد وگفت:‹‹یه پیرمرد جلوی مسجد گدایی می کرد. خیلی وضع مالیش بد بود.››
پیرمرد به کف کفش هایش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت.
می گفت: پام توی این گرما می سوزه.
من هم پول همراهم نبود، کفش هام رو دادم بهش.
تا من خواستم برایش دمپایی بیاورم، خداحافظی کرد و رفت....
@SALAMbarEbrahimm
#شهید_ابراهیم_هادی 🌹
ندیدم که ابراهیم به کسی امر ونهی کند
او بدون اینکه حرفی بزند در عمل،
کاری می کرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند.
ابراهیم به این دستور اهل بیت علیه السلام دقیقا عمل می کرد که می فرماید:
"مردم را (به سوی خدا) دعوت کنید،(با وسیله ای) به غیر از زبان."
#اخلاص_عمل
@SALAMbarEbrahimm