eitaa logo
کانال کمیل
5.9هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
در این سیاهیِ شهر دل به نگاه شما بسته‌ایم حتی ثانیه‌ای ، لحظه‌ای نگاهتان را رد نکنید ... #مردان_بی_ادعا🌹
احمدخیلی باقرآن انس داشت❤️.به حرم زیادمیرفت وقرآن می خوانددرماشین قرآن راتکرارمی کردوبعضی اوقات چله می گرفت ودرحرم وجمکران قرآن می خواند.😍 @SALAMbarEbrahimm
🌿شهید احمد مکیان،یکی از ✨روحانیون و✨ورزشکاران شهرک طالقانی ماهشهر و ✨حافظ کل قرآن بود. 🌟پدر این شهید والامقام، مجید مکیان از روحانیون معروف آبادان به شمار می‌رود. 🌟شهید احمد مکیان از جوانترین شهدای مدافع حرم به شمار می‌رود.
💠یک روز روبروی تلویزیون نشسته بودیم.ووقتی رفتاروحشیانه داعشی هاوتهدیدحرم اهل بیت(ع)❣ومناطق شیعه نشین ازسوی تروریست هارادیدگفت من بایدبروم ازحرم دفاع کنم.💞 ✅همان جابه دنبال کارهای اعزامش رفت وبه دوستانی که درسپاه می شناختیم مراجعه کرد.⚜ 💟دراین مدت مدام ازمدافعان حرم صحبت می کردخودش براثرپیگیری هایش راهش راپیداکردودرآخراعزام شد.🌷
📚 خاطراتی سبز از حیات طیبه و نورانی امام خامنه‌ای عزیز ✅گلیم بی‌ارزش 🔸یکی از برادران تیم حفاظت تعریف می‌کرد در اوایل دوره ریاست جمهوری ایشان، ساختمان ریاست جمهوری 3 طبقه داشت که طبقه بالای آن خانواده‌ی آقا زندگی می‌کردند، طبقه وسط دفتر کار و طبقه پایین هم محل استقرار محافظ‌ها بود. 🔹یک روز آقای محمدخان که معاون اجرایی ریاست جمهوری بود آمد و با داد و بی‌داد به ما گفت خجالت نمی‌کشید؟ اینجا ساختمان ریاست‌جمهوری است. این چه گلیمی است که اینجا آویزان کردید؟ این گلیم اصلا ارزش نگاه‌کردن دارد؟ 🔸ما هم گفتیم این گلیم مال ما نیست بلکه خانم ایشان آن را شسته‌اند و پهن کرده‌اند تا خشک شود. این برادر می‌گفت اشک در چشم آقای محمدخان جمع شد و گفت آیا واقعا در منزل رئیس‌جمهور چنین گلیمی استفاده می‌کنند؟ ✍ سردار محمدحسین نجات @SALAMbarEbrahimm
✨فقط انسان های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار میکنند... 🌹سالروز شهادت شهید حسن تهرانی‌مقدم
🌷احمد آر.پی.جی زن بود. حین عملیات بود که مورد اصابت قرار گرفت و افتاد. موقعیت جوری بود که امکان عقب آوردن نبود. یک ماه طول کشید تا احمد را عقب بیاوریم. اما.... سر از پیکرش جدا افتاده بود.... 🌷احمد را به اقلید آورديم. قبل از اینکه خانواده برسند و دیداری با احمد تازه کنند، برای اینکه خانواده ناراحت نشوند، یکی از بچه ها صورت احمد را شست، موهایش را هم شانه زد، سر را جوری روی پیکر گذاشت تا نوع جراحت مشخص نشود. 🌷....وقتی چشم مادر شهید به جنازه احمد افتاد. اخم هایش رفت توی هم، گفت: «پسرم من که دوست داشتم مثل امام حسین(ع) شهید شوی؟» دست برد زیر سر پسرُ، شد آنچه نباید می شد.... و ما حیرت زده و اشک ریزان به عشق بازی این مادر با پسرش خیره شده بوديم.... 🌹شهید احمد تدین، شهادت: ۲۴/۵/۱۳۶۲- پیرانشهر
شرکت کننده شماره6⃣ سلام‌بر‌ابراهیم ، هادی‌‌‌‌دلها سلام‌به‌داغی‌وسوزناکی‌کانال‌کمیل‌ومنبع‌ گرمای‌محبت‌آنجا‌ سلام‌بربرادرم‌‌،سلام‌‌بر‌ برادر‌ عزیزی ‌که‌تمام‌وجودش‌را نثار‌دیگران ‌کرد‌ خداهم‌درآخر جسم‌وجانش‌راباهم‌خرید...
4_394182791232755842.pdf
10.35M
📘کتاب بسیار جالب و هیجانی و خواندنی « من پسر صدام بودم » ( خاطرات بدل عدی پسر بزرگ صدام ) حکایت هایی از زندگی آشکار و پنهانی صدام و پسرانش و جنایت ها و خیانت های آنان @salambarebrahimm
شرکت کننده شماره 7⃣ بسم رب شهدا و الصدیقین🇮🇷🕊 شهداااااا شنیدم شبای جمعه که میشه مهمون ارباب هستین با لباسای خاکیتون..... آقا از عاشورا میگن و شما از شلمچه ..... چزابه.... فکه.... ده ها جاهای دیگه .... میشه منو هم یاد کنید پیش ارباب!!!!! نوکری در به در و دل خسته 💔و گناهکارم.😔 آی شهداااااا.....چشم و امیدم به لطف شماست... دلم تنفس هواااای خاکیتون رو میخواد..... فکه، طلائیه میشه امشب منو هم یاد کنید؟؟؟😔میشه؟؟💔میشه امضای شهادتم رو از آقا بگیرین؟؟مادرم نشون نداره😔منم نشون نمیخوام😭از خدا خواستم که بشم منم شهید گمنام.یا زهرا (س)مددی... خدایا به اشکهای مادران شهدا قسم 😔 اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الله....
شرکت کننده شماره 8⃣ داداش ابرام هوای دلم از حد #هشدار گذشته یک امن یجیب بحال دلم بخوان ایهاالشهید جان زهرا بخوان ، بخوان تا آرام گیرد این مضطر
شرکت کننده شماره 9⃣ خیلی ها با یادت آرامش میگیرند من هم یکی از همان خیلی ها..... #شهید #مدافع_حرم_سجاد_زبرجدی🌹
امین روزها وقتی در طول روز به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی؟ اگر می‌گفتم را دارم انجام می‌دهم می‌گفت: «نمی‌خواهد بگذار کنار وقتی آمدم انجام می‌دهیم.» می‌گفتم: «چیزی نیست،مثلاً‌ فقط چند تکه ظرف کوچک است» می‌گفت: «خب همان را بگذار وقتی با هم می‌شوریم » مادرم همیشه به او می‌‌گفت: «با این بساطی که شما پیش می‌روید شما حسابی تنبل می‌شود ها☺️ » امین جواب می‌داد: «نه حاج خانم مگر زهرا من است⁉️ زهرا من است » به خانه که می‌آمد دستهایش را به علامت نظامی کنار سرش می‌گرفت و می‌گفت:" " نقل از خانم حسنوند همسر شهید
🌷تانکِ عباس هدف قرار گرفته بود. گفتیم صد در صد پودر شده است. بعد از یک هفته دیدیم در کمال ناباوری سرو کله اش پیدا شد. هنگام انفجار خودش را روی تپه ای انداخته بود و بعد هفت شبانه روز پیاده روی در خاک عراق بالاخره به نیروهای خودی رسید. می گفت: «روزها را در گوشه ای مخفی می شدم و شب ها راه می آمدم. در این مدت تنها غذایم نی و چولان بود.» 🌷عباس چندین بار مجروح شد. در خیبر مچ دستش به شدت مجروح شد، در عملیات دیگر ترکشی به کنار قلبش نشست. اما هر بار بدون از دست دادن زمان به منطقه بر می گشت. در فاو شیمیایی شد و در بیمارستان بستری. تا به خودش آمده و به هوش آمده بود، با لباس بیمارستان فرار کرد و به عملیات برگشت. آنجا چند خبرنگار گیرش انداختند، اما زیر بار مصاحبه نرفت و از دست آنها هم فرار کرد تا در عملیات باشد.... 🌷هر وقت از عباس می پرسیدم: «در جبهه چه کار می کنی؟» می خندید و می گفت: «هیچی، یک تفنگ خالی می دهند دستم، تا عراقی ها به سمتم آمدند از ترس آن را به آنها تحویل می دهم!» بعد از مفقود شدن عباس فهمیدم، عباس فرمانده گردان بوده و یلی از یلان جنگ! 🌷آخرین باری که تماس گرفته بود، گفتم: «عباس، پسر عمویم مفقود شده، اگر می توانی خبری از او برای ما بیاور!» عباس با خوشحالی گفت: «به! چه خوب است که مفقود شده!» همان شب خودش برای عملیات رفت و مفقود شد! 🌹 شهید عباسعلی میرزایی دولت آبادی، معاون گردان زرهی، لشکر ١٩ فجر، شهادت: ٤/٤/١٣٦٧، جزیره مجنون
⭕️ کاش سرباز باشیم نه سربار... صعصَعِه از ياران فوق العاده امام علی بود. لحظات آخر عمر حضرت، اومد دم در اتاق، بلكه بتونه عيادتی کنه اما شرایط رو مناسب ندید، به همین خاطر به کسی که اونجا در اتاق رفت و آمد میکرد گفت: سلام منو به آقا برسونید… (و پیغامی هم گذاشت) ▫️ پيغامش که به امام رسيد، ایشون فرمودند: از طرف من به صعصعه بگيد: خدا تو رو رحمت كنه، تو خوب یاری بودی؛ كم توقع، كم خرج، بی منّت... امـا پُركار، صبور، مجاهد، فداكار... صعصعه جان! ممنونم؛ سرباز بودی، نه سربار... [بحار الانوار، ج۴۲، ص۲۴۳] ای منتظران! … آیا امام زمان هم به ما چنین می ‌گوید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رائفی پور 🌺شهید کسیه که خدارو شاهد بر اعمال خودش میبینه... شهید یه سری غیبیات براش مشهوده فلذا حضرت زینب سلام الله خودش شهید بود... شهدا درجاتشون باهم فرق میکنه روایت داریم شهید بحر شهیدی که توی آب شهید میشه بیشترین اجر رو داره چون دستش به جایی بند نیست روایت داریم شهید بحر رو خود خدا قبض روح میکنه...👆 @salambarebrahimm
شرکت کننده شماره 0⃣1⃣ 💞 گاهی یک عشق سرنوشت آدم را زیبا تغییر می دهد، آنقدر زیبا که خودت می مانی و حس درونت وقتی اولین قطره خونت میریزد روی زمین سرد ؛ دلت پریده این را مطمئن باش،آنقدر زیبا و آرام پریده که از حس کردن آن عاجز مانده ایی ؛ خوب است، برایت خوشحالم ( عاشقی ات مبارکت) راحت نوشیدی جام عشق را؟ جامی که لبریز بود از شهد عشق ،شهد شهادت و یا شهد .... خدایی شدی؟مبارکت ، شاید خیلی وقت بود رفته بودی؛دیگر اینجا نبودی،حلقه محاصره تنگ شده بود برایت، آنقدر تنگ بود که معبود حرف دلت را خواند، دوبال پروازت را بامحبت بدون وصف خویش ترمیم کرد و پریدی.شاید ،از آغاز هم فرشته ایی آسمانی بودی و زمین سرد و پرغم جای مخلوق شایسته ایی چون تو نبود . یک جمله و تمام (مارا یادت نرود ،که دراین گوشه کنار بال هایمان شکسته حالا که میروی سوی پرورد گار رحمت، ازجانب ما بگو نیم نگاهی به ما بیاندازد دستی بر بال و پرمان بکشد ماهم دل تنگ خدایی بودنیم ) وحالا از من به شمای گرامی ( شهادتت مبارکت )
شرکت کننده شماره 1⃣1⃣ سلام برشهیدگمنام..🕊 سلام براخلاصت..🕊 سلام برعشق تو به خدا🕊 سلام برتو ای اهل آسمان🕊 سلام برهادی 🕊 وسلام بر ابراهیم ❤️ وچه لطفی بالاتر از اینکه تو در مسیر زندگی منی ❤️ رفیق آسمانی من.. ممنونم ازت با تمام وجود🙏🌹 تو این راه دستمو گرفتی کمکم کردی درحالی که میتونستی مچ گیری کنی💔 😔 حالا هم..رهام نکن... مطمئنم دعوت شده ام از سوی شما چون دعوتم به قدمگاه شهدا ،کانال شهدا ،گروه شهدا ،مزار شهدا و....اتفاقی نیست 😔 فقط ترسم ازآنست که تو آنی که من میخواهم آیا من هم همانی خواهم شد که تو بخواهی .. شهدا گاهی ،نگاهی.. ای کاش روزی بر روی مزارم بنویسند : ارادتمند داداش ابراهیم .. شهید گمنام" یازهرا(س)🌷
🕊 ۲۱ آبان ماه سالروز شهادت شهدای اربعه حلب ❤️ #شهید_سیدمصطفی_موسوی ❤️ #شهید_احمد_عطایی ❤️ #شهید_محمدرضا_دهقان ❤️ #شهید_مسعود_عسگری #مدافعین_حرم #حضرت_زینب (س)
وقتی درونت پاک باشد خداچهره ات راگیرا میکند این گیرایی از زیبایی وجوانی نیست این گیرایی از نور ایمانی است که درظاهرم نمایان میشود @salambarebrahimm
‌در هیاهوی این شهرِ آلوده‌ هوا ! که نه دستت به می‌رسد نه به نه به و نه حتی به قم ! دنج ترین جا  برای پر کردن خلاء قلبت همیـن‌ جاست .. جایی کنار .. آن هم از نوع گمنام ! اینجا بی اختیار خم می‌شود پاها .. اشک می ‌ریزد چشم‌ ها 😭... حاجت می خواند لب ‌ها ...
وداع همسر با شهید مدافع حرم 🌷شهید احمد اعطایی🌷 کسی به خوبی من مشق عشق را ننوشت...
....! 🌷شیرعسکر قد و قامت بسیار بلندی داشت. وقتی پشت لودر می نشست و کار می کرد، قامت رشیدش بیشتر در چشم می آمد. وقتی آتش زیاد می شد؛ می گفتیم: تقصیر شیرعسکر است، آنقدر قدش بلند است که از فاصله دور هم دیده می شه و دیده بان های دشمن می بینندش! 🌷....شب دوم کربلای ٥ بود. پاتک سنگین دشمن شروع شد. ساعت سه نیمه شب بود که دستور آمد سریع عقب بکشیم. ده نفر از بچه های مهندسی پشت تویوتا نشستیم. آتش دشمن سنگین بود و راننده با سرعت از میان گلوله ها به عقب حرکت می کرد. در حین حرکت نور ماشین روی یک مجروح افتاد، که با حالت کمک دستش را به سمت ما دراز کرده بود. امکان ایستادن ماشین نبود. یک لحظه، شیرعسکر پایش را به عقب ماشین گیر کرد و با دست های بلندش، مجروح را گرفت و کشید. حدود ده متری مجروح دنبال ماشین کشیده می شد، اما شیرعسکر کوتاه نیامد. کمکش کردیم و مجروح را کشیدیم بالا.... دقایقی بعد که عراق آن خط را گرفت، دیدم شجاعت و جسارت شیرعسکر جان یک مجروح را نجات داد... 🌷 می گفتم: شیرعسکر، تو نباید شهید بشی، آخه آنقدر بلندی که پاهات از تویوتا و آمبولانس می زنه بیرون، مجبور می شم خمش کنم! می خندید و می گفت: تو دعا کن من شهید بشم، با تریلی و لودر بیا جنازه من را ببر! 🌷....چندین شب بود که در حال خاکریز زدن بودیم. سر و روی همه شده بود پر از خاک. شیرعسکر گفت: می خواهم فردا برم حمام! گفتم: نور بالا می زنی، حتماً غسل شهادت هم بکن! گفت: تو هم برو دنبال تریلی، که جنازه ام روی زمین نمونه!! روز بعد رفت حمام و طرف های ظهر بود که برگشت. آتش سنگین پاتک دشمن روی خط بود. یک لحظه بدنم گرم شد و افتادم. وقتی به هوش آمدم، راننده آمبولانس گفت: رفیقت هم شهید شد! اشک در چشم هایم پیچید، به او قول داده بودم برای جنازه اش تریلی ببرم، اما نتوانستم! 🌹 سنگر ساز بی سنگر شهید شیرعسکر رضا زاده، شهادت: ١٦/١٢/١٣٦٥، شلمچه
شرکت کننده شماره 2⃣1⃣ کاش امشب دل ما را به لقایی ببری کاش یک شب برهانی ام ازاین دربه دری عشق گویند که دیوانگی عشاق است حال،مجنون شده ام!حیف زمن بی خبری ناز داری و عجیب از بر تو نازکشیم عادلانه ست که اینگونه دل از ما ببری؟! گرچه جان دادن ما بهر شما ناچیزاست نظرت دارو ندار است و نداری نظری حال ما بدتر از آن است که میپنداری راه دارد که شبی ناز مراهم بخری؟ یک نفر هست که جانانِ من و مال خداست یک نفر هست وبرادر تو همان یک نفری سوختم بس که تو را خواندم وتنهاماندم نظری کن به دلم یک شبی یا یک سحری ای که جان دادی و گشتی تو فدایی حرم می شود تا دل ما را به لقایی ببری؟!
ازعارفی پرسیدند: بهترین آیه ای که #خداوند با #بنده اش عاشقانه حرف زده چیست؟ فرمود: الیس الله بکاف عبده آیا #خدا برای بندگانش کافی نیست؟