📚 خاطراتی سبز از حیات طیبه و نورانی امام خامنهای عزیز
✅گلیم بیارزش
🔸یکی از برادران تیم حفاظت تعریف میکرد در اوایل دوره ریاست جمهوری ایشان، ساختمان ریاست جمهوری 3 طبقه داشت که طبقه بالای آن خانوادهی آقا زندگی میکردند، طبقه وسط دفتر کار و طبقه پایین هم محل استقرار محافظها بود.
🔹یک روز آقای محمدخان که معاون اجرایی ریاست جمهوری بود آمد و با داد و بیداد به ما گفت خجالت نمیکشید؟ اینجا ساختمان ریاستجمهوری است. این چه گلیمی است که اینجا آویزان کردید؟ این گلیم اصلا ارزش نگاهکردن دارد؟
🔸ما هم گفتیم این گلیم مال ما نیست بلکه خانم ایشان آن را شستهاند و پهن کردهاند تا خشک شود. این برادر میگفت اشک در چشم آقای محمدخان جمع شد و گفت آیا واقعا در منزل رئیسجمهور چنین گلیمی استفاده میکنند؟
✍ سردار محمدحسین نجات
@SALAMbarEbrahimm
#عشق_بازى_مادر_با_پسرش
🌷احمد آر.پی.جی زن بود. حین عملیات بود که مورد اصابت قرار گرفت و افتاد. موقعیت جوری بود که امکان عقب آوردن نبود. یک ماه طول کشید تا احمد را عقب بیاوریم. اما.... سر از پیکرش جدا افتاده بود....
🌷احمد را به اقلید آورديم. قبل از اینکه خانواده برسند و دیداری با احمد تازه کنند، برای اینکه خانواده ناراحت نشوند، یکی از بچه ها صورت احمد را شست، موهایش را هم شانه زد، سر را جوری روی پیکر گذاشت تا نوع جراحت مشخص نشود.
🌷....وقتی چشم مادر شهید به جنازه احمد افتاد. اخم هایش رفت توی هم، گفت: «پسرم من که دوست داشتم مثل امام حسین(ع) شهید شوی؟» دست برد زیر سر پسرُ، شد آنچه نباید می شد.... و ما حیرت زده و اشک ریزان به عشق بازی این مادر با پسرش خیره شده بوديم....
🌹شهید احمد تدین، شهادت: ۲۴/۵/۱۳۶۲- پیرانشهر
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 5⃣ سلام داداش جانم میدونم آشنایی با شما اتفاقی نیست حتما شما نظری به من کردین که
شرکت کننده شماره6⃣
سلامبرابراهیم ، هادیدلها
سلامبهداغیوسوزناکیکانالکمیلومنبع گرمایمحبتآنجا
سلامبربرادرم،سلامبر برادر عزیزی کهتماموجودشرا نثاردیگران کرد خداهمدرآخر جسموجانشراباهمخرید...
4_394182791232755842.pdf
10.35M
📘کتاب بسیار جالب و هیجانی و خواندنی
« من پسر صدام بودم »
( خاطرات بدل عدی پسر بزرگ صدام )
حکایت هایی از زندگی آشکار و پنهانی صدام و پسرانش و جنایت ها و خیانت های آنان
@salambarebrahimm
کانال کمیل
شرکت کننده شماره6⃣ سلامبرابراهیم ، هادیدلها سلامبهداغیوسوزناکیکانالکمیلومنبع گرمایمحب
شرکت کننده شماره 7⃣
بسم رب شهدا و الصدیقین🇮🇷🕊
شهداااااا
شنیدم شبای جمعه که میشه مهمون ارباب هستین با لباسای خاکیتون.....
آقا از عاشورا میگن و شما از شلمچه .....
چزابه....
فکه....
ده ها جاهای دیگه ....
میشه منو هم یاد کنید پیش ارباب!!!!!
نوکری در به در و دل خسته 💔و گناهکارم.😔
آی شهداااااا.....چشم و امیدم به لطف شماست...
دلم تنفس هواااای خاکیتون رو میخواد.....
فکه، طلائیه
میشه امشب منو هم یاد کنید؟؟؟😔میشه؟؟💔میشه امضای شهادتم رو از آقا بگیرین؟؟مادرم نشون نداره😔منم نشون نمیخوام😭از خدا خواستم که بشم منم شهید گمنام.یا زهرا (س)مددی...
خدایا به اشکهای مادران شهدا قسم 😔
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الله....
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 7⃣ بسم رب شهدا و الصدیقین🇮🇷🕊 شهداااااا شنیدم شبای جمعه که میشه مهمون ارباب هستی
شرکت کننده شماره 8⃣
داداش ابرام هوای دلم از حد #هشدار گذشته
یک امن یجیب بحال دلم بخوان ایهاالشهید
جان زهرا بخوان ، بخوان تا آرام گیرد این مضطر
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 8⃣ داداش ابرام هوای دلم از حد #هشدار گذشته یک امن یجیب بحال دلم بخوان ایهاالشهید ج
شرکت کننده شماره 9⃣
خیلی ها با یادت آرامش میگیرند من هم یکی از همان خیلی ها.....
#شهید
#مدافع_حرم_سجاد_زبرجدی🌹
#عاشقانه_شهدا
امین روزها وقتی در طول روز به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی؟ اگر میگفتم #کاری را دارم انجام میدهم میگفت: «نمیخواهد بگذار کنار وقتی آمدم #باهم انجام میدهیم.»
میگفتم: «چیزی نیست،مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است» میگفت: «خب همان را بگذار وقتی #آمدم با هم میشوریم »
مادرم همیشه به او میگفت: «با این بساطی که شما پیش میروید #همسر شما حسابی تنبل میشود ها☺️ »
امین جواب میداد: «نه حاج خانم مگر زهرا #کلفت من است⁉️ زهرا #رئیس من است »
به خانه که میآمد دستهایش را به علامت #احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت:" #سلام_رئیس"
نقل از خانم حسنوند همسر شهید #شهید_امین_کریمی
#خاطرات_شهدا
🌷تانکِ عباس هدف قرار گرفته بود. گفتیم صد در صد پودر شده است. بعد از یک هفته دیدیم در کمال ناباوری سرو کله اش پیدا شد. هنگام انفجار خودش را روی تپه ای انداخته بود و بعد هفت شبانه روز پیاده روی در خاک عراق بالاخره به نیروهای خودی رسید. می گفت: «روزها را در گوشه ای مخفی می شدم و شب ها راه می آمدم. در این مدت تنها غذایم نی و چولان بود.»
🌷عباس چندین بار مجروح شد. در خیبر مچ دستش به شدت مجروح شد، در عملیات دیگر ترکشی به کنار قلبش نشست. اما هر بار بدون از دست دادن زمان به منطقه بر می گشت. در فاو شیمیایی شد و در بیمارستان بستری. تا به خودش آمده و به هوش آمده بود، با لباس بیمارستان فرار کرد و به عملیات برگشت. آنجا چند خبرنگار گیرش انداختند، اما زیر بار مصاحبه نرفت و از دست آنها هم فرار کرد تا در عملیات باشد....
🌷هر وقت از عباس می پرسیدم: «در جبهه چه کار می کنی؟» می خندید و می گفت: «هیچی، یک تفنگ خالی می دهند دستم، تا عراقی ها به سمتم آمدند از ترس آن را به آنها تحویل می دهم!» بعد از مفقود شدن عباس فهمیدم، عباس فرمانده گردان بوده و یلی از یلان جنگ!
🌷آخرین باری که تماس گرفته بود، گفتم: «عباس، پسر عمویم مفقود شده، اگر می توانی خبری از او برای ما بیاور!» عباس با خوشحالی گفت: «به! چه خوب است که مفقود شده!»
همان شب خودش برای عملیات رفت و مفقود شد!
🌹 شهید عباسعلی میرزایی دولت آبادی، معاون گردان زرهی، لشکر ١٩ فجر، شهادت: ٤/٤/١٣٦٧، جزیره مجنون
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
⭕️ کاش سرباز باشیم نه سربار...
صعصَعِه از ياران فوق العاده امام علی بود. لحظات آخر عمر حضرت، اومد دم در اتاق، بلكه بتونه عيادتی کنه اما شرایط رو مناسب ندید، به همین خاطر به کسی که اونجا در اتاق رفت و آمد میکرد گفت: سلام منو به آقا برسونید… (و پیغامی هم گذاشت)
▫️ پيغامش که به امام رسيد، ایشون فرمودند: از طرف من به صعصعه بگيد:
خدا تو رو رحمت كنه، تو خوب یاری بودی؛ كم توقع، كم خرج، بی منّت...
امـا پُركار، صبور، مجاهد، فداكار...
صعصعه جان! ممنونم؛ سرباز بودی، نه سربار... [بحار الانوار، ج۴۲، ص۲۴۳]
ای منتظران! … آیا امام زمان هم به ما چنین می گوید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رائفی پور
🌺شهید کسیه که خدارو شاهد بر اعمال خودش میبینه...
شهید یه سری غیبیات براش مشهوده
فلذا حضرت زینب سلام الله خودش شهید بود...
شهدا درجاتشون باهم فرق میکنه
روایت داریم شهید بحر شهیدی که توی آب شهید میشه بیشترین اجر رو داره چون دستش به جایی بند نیست
روایت داریم شهید بحر رو خود خدا قبض روح میکنه...👆
@salambarebrahimm
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 9⃣ خیلی ها با یادت آرامش میگیرند من هم یکی از همان خیلی ها..... #شهید #مدافع_حرم_س
شرکت کننده شماره 0⃣1⃣
💞
گاهی یک عشق سرنوشت آدم را زیبا تغییر می دهد، آنقدر زیبا که خودت می مانی و حس درونت وقتی اولین قطره خونت میریزد روی زمین سرد ؛ دلت پریده این را مطمئن باش،آنقدر زیبا و آرام پریده که از حس کردن آن عاجز مانده ایی ؛ خوب است، برایت خوشحالم ( عاشقی ات مبارکت) راحت نوشیدی جام عشق را؟ جامی که لبریز بود از شهد عشق ،شهد شهادت و یا شهد ....
خدایی شدی؟مبارکت ، شاید خیلی وقت بود رفته بودی؛دیگر اینجا نبودی،حلقه محاصره تنگ شده بود برایت، آنقدر تنگ بود که معبود حرف دلت را خواند، دوبال پروازت را بامحبت بدون وصف خویش ترمیم کرد و پریدی.شاید ،از آغاز هم فرشته ایی آسمانی بودی و زمین سرد و پرغم جای مخلوق شایسته ایی چون تو نبود .
یک جمله و تمام (مارا یادت نرود ،که دراین گوشه کنار بال هایمان شکسته حالا که میروی سوی پرورد گار رحمت، ازجانب ما بگو نیم نگاهی به ما بیاندازد دستی بر بال و پرمان بکشد ماهم دل تنگ خدایی بودنیم )
وحالا از من به شمای گرامی ( شهادتت مبارکت )
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 0⃣1⃣ 💞 گاهی یک عشق سرنوشت آدم را زیبا تغییر می دهد، آنقدر زیبا که خودت می مانی و ح
شرکت کننده شماره 1⃣1⃣
سلام برشهیدگمنام..🕊
سلام براخلاصت..🕊
سلام برعشق تو به خدا🕊
سلام برتو ای اهل آسمان🕊
سلام برهادی 🕊
وسلام بر ابراهیم ❤️
وچه لطفی بالاتر از اینکه تو در مسیر زندگی منی ❤️
رفیق آسمانی من..
ممنونم ازت با تمام وجود🙏🌹
تو این راه دستمو گرفتی کمکم کردی درحالی که میتونستی مچ گیری کنی💔 😔
حالا هم..رهام نکن...
مطمئنم دعوت شده ام از سوی شما چون دعوتم به قدمگاه شهدا ،کانال شهدا ،گروه شهدا ،مزار شهدا و....اتفاقی نیست 😔
فقط ترسم ازآنست که تو آنی که من میخواهم آیا من هم همانی خواهم شد که تو بخواهی ..
شهدا گاهی ،نگاهی..
ای کاش روزی بر روی مزارم بنویسند :
ارادتمند داداش ابراهیم ..
شهید گمنام"
یازهرا(س)🌷
کانال کمیل
🕊 ۲۱ آبان ماه سالروز شهادت شهدای اربعه حلب ❤️ #شهید_سیدمصطفی_موسوی ❤️ #شهید_احمد_عطایی ❤️ #شهید_محم
#الگو_برداری_از_شهدا
وقتی درونت پاک باشد
خداچهره ات راگیرا میکند
این گیرایی از زیبایی وجوانی نیست
این گیرایی از نور ایمانی
است که درظاهرم نمایان میشود
@salambarebrahimm
#شهید_محمدرضا_دهقان
در هیاهوی این شهرِ آلوده هوا !
که نه دستت به #مشهد میرسد
نه به #کربلا
نه به #نجف
و نه حتی به قم !
دنج ترین جا
برای پر کردن خلاء قلبت
همیـن جاست ..
جایی کنار #شهدا ..
آن هم از نوع گمنام !
اینجا بی اختیار خم میشود پاها ..
اشک می ریزد چشم ها 😭...
حاجت می خواند لب ها ...
#شهداگـمنام
#قولى_كه_براى_جنازه_اش_داده_بودم....!
🌷شیرعسکر قد و قامت بسیار بلندی داشت. وقتی پشت لودر می نشست و کار می کرد، قامت رشیدش بیشتر در چشم می آمد. وقتی آتش زیاد می شد؛ می گفتیم: تقصیر شیرعسکر است، آنقدر قدش بلند است که از فاصله دور هم دیده می شه و دیده بان های دشمن می بینندش!
🌷....شب دوم کربلای ٥ بود. پاتک سنگین دشمن شروع شد. ساعت سه نیمه شب بود که دستور آمد سریع عقب بکشیم. ده نفر از بچه های مهندسی پشت تویوتا نشستیم. آتش دشمن سنگین بود و راننده با سرعت از میان گلوله ها به عقب حرکت می کرد. در حین حرکت نور ماشین روی یک مجروح افتاد، که با حالت کمک دستش را به سمت ما دراز کرده بود. امکان ایستادن ماشین نبود. یک لحظه، شیرعسکر پایش را به عقب ماشین گیر کرد و با دست های بلندش، مجروح را گرفت و کشید. حدود ده متری مجروح دنبال ماشین کشیده می شد، اما شیرعسکر کوتاه نیامد. کمکش کردیم و مجروح را کشیدیم بالا.... دقایقی بعد که عراق آن خط را گرفت، دیدم شجاعت و جسارت شیرعسکر جان یک مجروح را نجات داد...
🌷 می گفتم: شیرعسکر، تو نباید شهید بشی، آخه آنقدر بلندی که پاهات از تویوتا و آمبولانس می زنه بیرون، مجبور می شم خمش کنم! می خندید و می گفت: تو دعا کن من شهید بشم، با تریلی و لودر بیا جنازه من را ببر!
🌷....چندین شب بود که در حال خاکریز زدن بودیم. سر و روی همه شده بود پر از خاک. شیرعسکر گفت: می خواهم فردا برم حمام! گفتم: نور بالا می زنی، حتماً غسل شهادت هم بکن! گفت: تو هم برو دنبال تریلی، که جنازه ام روی زمین نمونه!! روز بعد رفت حمام و طرف های ظهر بود که برگشت. آتش سنگین پاتک دشمن روی خط بود. یک لحظه بدنم گرم شد و افتادم. وقتی به هوش آمدم، راننده آمبولانس گفت: رفیقت هم شهید شد! اشک در چشم هایم پیچید، به او قول داده بودم برای جنازه اش تریلی ببرم، اما نتوانستم!
🌹 سنگر ساز بی سنگر شهید شیرعسکر رضا زاده، شهادت: ١٦/١٢/١٣٦٥، شلمچه
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
شرکت کننده شماره 1⃣1⃣ سلام برشهیدگمنام..🕊 سلام براخلاصت..🕊 سلام برعشق تو به خدا🕊 سلام برتو ای اهل آ
شرکت کننده شماره 2⃣1⃣
کاش امشب دل ما را به لقایی ببری
کاش یک شب برهانی ام ازاین دربه دری
عشق گویند که دیوانگی عشاق است
حال،مجنون شده ام!حیف زمن بی خبری
ناز داری و عجیب از بر تو نازکشیم
عادلانه ست که اینگونه دل از ما ببری؟!
گرچه جان دادن ما بهر شما ناچیزاست
نظرت دارو ندار است و نداری نظری
حال ما بدتر از آن است که میپنداری
راه دارد که شبی ناز مراهم بخری؟
یک نفر هست که جانانِ من و مال خداست
یک نفر هست وبرادر تو همان یک نفری
سوختم بس که تو را خواندم وتنهاماندم
نظری کن به دلم یک شبی یا یک سحری
ای که جان دادی و گشتی تو فدایی حرم
می شود تا دل ما را به لقایی ببری؟!
کانال کمیل
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین با عرض سلام و ادب خدمت تک تک شما عزیزان 🌹 💢دوستان ما تصمیم گرفتیم مسابقه
سلام رفقا🌹
ان شاءالله امشب نفر اول رو تیم پشتیبانی کانال کمیل مشخص میکنه و به رسم یادبود هدیه ای خیلی ناقابل تقدیم اون بزرگوار میشه🌹
فقط امیدواریم نفراول سیمکارتش شارژی باشه😁
🌹از حق نگذریم دلنوشته همه عزیزان عالی بود و دلنشین❤️ انتخاب نفر اول هم سخته😅
ان شاءالله مثل همیشه با ، انتقاد ، پیشنهاد و ارسال دلنوشته ها ازکانال خودتون حمایت کنید🌹 و خارج از مسابقه هم مثل گذشته به فعالیتتون ادامه میدید ❤️
#معركه_گيرى_يك_شهيد!!
🌷در چندین عملیات که همراه رسول فیروزبخت رفتم، همیشه اعلام آمادگی اش برای عملیات با یک مقدمه خاص آغاز می شد. یادم است یک روز پیش از اجرای عملیات «كربلاى ٥» هر چه لباس درون ساکش داشت بین بچه ها تقسیم کرد که یک پیراهن چهارخانه هم به من رسید. کتانی هایش را به ناصراسماعیل یزدی داد. از بذل و بخشش وسایل اش که فارغ شد شروع کرد به داد و فریاد با صدای بلند و کف دست هایش را به هم می زد و می گفت:«شفاعت. شفاعت. هر كسى شفاعت می خواد بیاد جلو...» همه را دور خودش جمع می کرد و اسباب شادمانی را برای بچه ها فراهم می کرد و حرف های جدیش را با شوخی بیان می کرد.
🌷وقتی قرار شد با رسول برای عملیات «نصر۴» برویم به گردان هایی که باید به آنها مأمور می شدیم تا معبر بزنیم، معرکه رسول شروع شد. دیدم صدای رسول می آید و دارد با لب و زبانش «مارش» عملیات می زند. یادم است پشت بلندگو می گفت: «رزمندگان اسلام از جبهه ها بگریزید عملیاتی در پیشه. مواظب باشید نفتی نشین.» مقر شهيد تابش را در جنگل های بلوط بین بانه و سردشت روی سرش گذاشته بود. همه که توجه شان جلب شد شروع کرد سخنرانی کردن. و آخرش به شوخی می گفت: «برادرها! کسی شفاعت نمی خواد. شفاعت. شفاعت.» و شهید زعفری صدا می زد: «بدو ...بدو ...ششششفاعت. ارررزونش کردیم.» شهید زعفری زبانش می گرفت و قبل از اعزام بچهها به گردان ها حاج رسول همه را شارژ کرد.
🌷رسول در عملیات «کربلای ۵» جزو غواص هایی بود که به «دژ شلمچه» زدند. در این عملیات مجروح شد و تیر به سرش خورد و در عملیات «نصر ٤» هم تیر به پای راستش اصابت کرد و تا شهادتش پایش را روی زمین می کشید. اما شب قبل از شهادتش من همراهش نبودم. همرزمانمان روایت کرده اند که این بار هم وسایل ساکش را بین بچه ها تقسیم کرد و برای آخرین بار، معرکه شفاعت گرفت.
🌷خوش به حال رزمندگانی که شب شهادت و روز شهادتِ رسول از او قول شفاعت گرفتند و یقین بدانند که رسول به قولش عمل می کند. از دوستانی که شب آخر همراهش بودند شنیدم که رسول گفت: «دوست دارم موقع شهادتم یک جوری شهید بشوم که یک لحظه ای را زنده باشم و با زبان بریده بتوانم بگویم یا زهراء (سلام الله علیها).»
راوى: رزمنده جعفر طهماسبى از تخريبچيان لشكر ١٠ سيد الشهدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات