eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کمیل
📽 کلیپی زیبا از آخرین صحبتهای #شهید_محمد_تقی_سالخورده 🌷 #سالروز_ولادت ♥️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#پدربزرگوارشهیدسالخورده: 💢✨یکی از کارهایی که از #کودکی علاقه مند بود انجام بده این بوده که وقتی مهمان می اومد علاقمند بود پذیرایی کنه و قبل بلند شدن مهمان ها می رفت کفش هاشون رو جفت می کرد . 💢✨خیلی با #محبت و مهربانی با همه برخورد می کرد، چون در خانواده همه نازش را می خریدند الحمدلله همه ی بچه های من خوبند ، همه شون به زبان می آوردند که #آقامحمدتقی بهترین بوده #شهید_محمدتقی_سالخورده 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🔴اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی! فردا مجبوری مواظب حجاب دخترت غیرت پسرت حیای همسرت و ... باشی زیرا لُقمه حرام شروع کننده همه مصیبت هاست.
سرخوش ز صبوی غم پنهانی خويشم . . .
🌸 💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه‌های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خنده‌اش را خورد و با گفت: "هر وقت از فرمان سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی." 🌷یادش با 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
سادگی و خاکی بودنت بی ریا بودنت 💗 خودمانی بودنت 😊 داش مشتی بودنت بزرگ بودنت کوچک انگاشتن نفس ات ابراهیم جان این روز ها خیلیی خیلی کم داریم تو را 😔
فاصله ما تا خدا فقط یک صدا زدن است! یک صفحه قرآن! یک دعا! یک درددل! یک مناجات! ویک نماز! وگاهی با کنار گذاشتن همین یکی ها، چقدر دور میشویم از تو ای مهربان!!
YEKNET.IR - ya-abasaleh.mp3
517.6K
🌷یا صاحب الزمان(عج) 🍃یا اباصالح دلم را عشق تو کرده هوایی 🍃میکنی در آسمان قلب مجنونم خدایی 💔 #جمعه_های_دلتنگی 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هر از گاهی وِرد زبانمان "اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک" است. اما برای شهید شدن باید یک جایی در اتفافات زندگی‌مان خالصانه برای خدا باشیم. مثال حر، و ها نشان‌گر همین موضوع‌ست. یکی مثل حبیب، تمام عمر بنده بوده و یکی مثل حر، فقط یک دم به احترام مادر حسین (علیه السلام) سکوت می‌کند. خدا خریدار هر دوی آن‌هاست. حال اینکه جایگاه‌شان در بهشت، کجا و چگونه است بماند. الغرض این را باید بدانیم، برای شهادت و همسفره شدن با اباعبدالله (علیه السلام) باید در نقطه‌ای از زندگی‌مان خالص شویم. بنده محض و مطیع لِله وگرنه شهادت دُر گرانی‌ست که به هرکس نمی‌دهند.
هدایت شده از سلام برابراهیم
j023.mp3
18.48M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️
! 🌷در سنگر مسئولینِ یکی از تیپ ها صدا به صدا نمی رسید. هر کس چیزی می گفت و می خواست طرف صحبتش را متقاعد کند. اما مگر می شد؟ ساز خودش را می زد و میخواست حرفش را به کرسی بنشاند: _باید زودتر از اینجا حمله کنیم! _چه می گویی با کدام نیرو و مهمات؟ _بهتر نیست عقب نشینی کنیم؟ زمین می دهیم زمان می گیریم. _تو هم که حرف های بنی صدر را می زنی. نکند راست راستی باورت شده که او از جنگ سر در می آورد و برای خودش کسی است؟ _پس چه کنیم؟ وایسیم عراقی ها بیایند برایمان نقشه و طرح عملیات بریزند؟ 🌷هیچ كس عقلش به جایی قد نمی داد. خبر رسیده بود که عراقی ها قصد دارند از یک محور حمله کنند و این قضیه جدی است. آن زمان بنی صدر هم رئیس جمهور و هم فرمانده کل قوا بود و از تصدق سر نامبارک او ایرانی ها فقط شکست خورده بودند. حالا که بسیجی ها پا جلو گذاشته بودند و کم کم جنگ داشت به سود ایران ورق می خورد، این خبر آمده بود.... 🌷آخر سر جوانی که تا آن زمان ساکت بود گفت: اگر اجازه بدهید من راه حلی دارم! یک هو همه ساکت شدند و نگاه ها به او دوخته شد. جوان گفت: درست است که ما نیرو و مهمات زیادی نداریم. اما مین های ضد تانک زیادی داریم که از عراقی ها غنیمت گرفته ایم. سر راه تانک هایشان مین کار میگذاریم و پیش روی شان را سد می کنیم تا ان شاءالله نیروی کمکی برسد. به به و چه چه بلند شد و جوان مأمور شد تا با نیروهای تخریبچی کارش را شروع کند. 🌷صفر نیم نگاهی به الاغ ها کرد و گفت: اگر توان بردن ده ها مین را دارای بسم الله. صفر گفت: من نوکر خودت و الاغت هم هستم! دور و بریها خندیدند. اکبر و نیروهایش در نیمه های شب افسار الاغ های حامل مین را گرفتند و راه افتادند. ساعتی بعد آنها عرق ریزان زمین را می کندند و مین کار می گذاشتند. ناگهان یکی از الاغ ها فین فین کرد و آواز گوش خراشش در دشت شبزده پیچید: عر! عر! عر! 🌷....صفر فریاد زد: جان تان را بردارید فرار کنید! حالا، دیگر همه الاغ ها عر عر می کردند و یک ارکستر درست و حسابی راه انداخته بودند. از طرف عراقی ها، باران گلوله و خمپاره باریدن گرفت. وقتی اکبر و دوستانش به خط خودی رسیدند، هنوز صدای عرعر از لابلای انفجارها به گوش می رسید. در سنگر فرماندهان تیپ همه از خوشحالی یکدیگر را می بوسیدند و به اکبر به خاطر درایت و هوشش آفرین می گفتند. 🌷چند روزی بود که خبری از عراقی ها نشده بود. صبح همان روز یکی از عراقی ها به ایران پناهنده شد و گفته بود که وقتی یکی از الاغ ها با ده ها مین به قرارگاه آنها آمده، فرماندهان عراقی ترسیده اند و گفته اند که ایرانی ها حتماً آماده و حاضر به نبردند و آن قدر مهمات زیاد آورده اند که حتی الاغ هایشان را مین گذاری کرده اند! و از حمله صرف نظر کرده اند....!! 📚 کتاب "رفاقت به سبک تانک"
#یا_فاطمه_الزهرا_س حک شده با خط #حیدر روی درهای بهشت اولویت هست اینجا با گدای #فاطمه اشهد انَّ علی…را هر که گوید در اذان می شود وارد به جمع بچه‌های فاطمه
کانال کمیل
#یا_فاطمه_الزهرا_س حک شده با خط #حیدر روی درهای بهشت اولویت هست اینجا با گدای #فاطمه اشهد انَّ عل
منم گدا ،گدای کوی فاطمه  روز و شبم میگذرد، به گفتگوی فاطمه  فتاده دل بپای او، صفای دل صفای او ❤️
4_5886336160447333275.mp3
6.89M
اینو بدون که دشمن ها ، ریشه رو میزنن تنها.. این روضه ها صاحب داره ، امون ز شبهه افکن ها... 🌸🍃مداحی فوق العاده زیبا #کربلایی_جوادمقدم 🌹پیشنهاددانلود 👌 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
...💕 این جمله برای من معنی دیگری دارد... مدام با خودم میگویم، یادت باشد که شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی سه روز، روزه گرفت تا در عروسی‌اش گناهی اتفاق نیافتد... 😊 میگویم یادت باشد که حمید در ایام راهیان نور وقتی با ماشین بیت‌المال ماموریتش را انجام می‌داد و همسرش را می‌بیند که پیاده راه می‌رود، او را سوار ماشین بیت‌المال نمی‌کند، ماشین را تحویل همکارش می‌دهد و دوان دوان خودش را به همسرش می‌رساند و می‌گوید کار تو شخصی است و نمی‌توانستم سوارت کنم... 😍 یادت باشد که حمید یک بار که می‌خواست کباب درست کند، کلی اسپند دود میکند که بوی کباب نپیچد که نکند کسی دلش بخواهد... 😢 یادت باشد که حمید هر شب نماز شبش متصل به نماز صبحش بود...❤ یادت باشد... شهید حمید سیاهکالی، اسم همسرش را در گوشی، کربلای من ذخیره کرده بود، به خاطر اینکه عشقش کربلا بوده... 😢 😍 ☝حالا تو یادت باشد که چه انسانهایی عشقشان را فدا کردند تا این زمین کمی بهتر بشود... 😔 ... شهدا زیاد دارن😔 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
💠خدایا قرار ده مرا از شهیدان پیش روی حضرت صاحب الزمان(عج) 💐اللهم عجل لولیک الفرج
4_6030726157710656248.mp3
1.62M
@salambarebrahimm راوی:حاج حسین یکتا 🌺جوونا سعی کنید توی جوونی عاشق بشید.. توی جوونی عاشق امام زمان شد اومد جمکران شهادتشو خواست ظهر عاشورا شهادتو بهش دادن... شده یه بار بخاطر امام زمان بری جمکران؟؟ و هیچی ازش نخوای بگی فقط دلم برای تو تنگ شده؟؟ فرمانده ی گردانی به خودم گفت خواب امام زمانو دیدم .آقا بهم گفت لیست گردانو بهم بده آلیست رو بهشون دادم ایشون با خودکار قرمز زیر بعضی اسم ها رو خط کشید حاج حسین؟هر اسمی رو که اون شب توی خواب امام زمان زیرشون خط کشیدن شهید شدن... بچه ها الان امام زمان داره برای ظهور یارگیری میکنن...
ما را به مخالفان دین کاری نیست ما را به نگاه مارقین کاری نیست   باحیله و دام قاسطین کاری نیست با غیر امیرمومنین کاری نیست مامفتخریم امیر و رهبر داریم ما مفتخریم نائب حیدر داریم #9دی
🔰رمز عبور از فتنۀ شدیدتر از دجال چیست؟ 🔸با همۀ پیچیدگی‌های فتنه‌های آخرالزمان، بسیار ساده می‌شود از این فتنه‌ها عبور کرد، چون خدا در امتحانات سخت، امکانات زیاد هم می‌دهد. 🔸معلوم است اگر کسی اهل‌بیت(ع) را دوست داشته باشد، بیشتر می‌تواند مردم را منحرف کند و اگر عالم دینی هم باشد، خیلی بیشتر! 🔸مشخصۀ فتنه‌های آخرالزمان «حمایت دشمنان خارجی» از این فتنه‌ها است. 🔸رمز عبور از فتنۀ شدیدتر از دجال در کلام امام رضا(ع): ببینید چه کسانی با دشمن، دوستی می‌کنند؟ 🔸اگر نمی‌توانی دوستان اهل‌بیت(ع) را بشناسی، لااقل دشمنان اهل‌بیت(ع) را که می‌توانی بشناسی! داعش، آمریکا و... 🔸وقتی داعشی‌ها کشته می‌شدند، برخی می‌گفتند: چرا هواپیمای روسیه از اینجا بلند شد و داعش را زد؟! 💠علیرضا پناهیان- ۹۵.۷.۲۲ 🔻سالگرد حماسۀ ۹دی و عبور از فتنۀ ۸۸ گرامی‌باد.
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 حاضرم در راه دین از من  جدا گردد سرم من بمیرم باک نیست اما بماند رهبرم  🌷🇮🇷🌷 🇮🇷🌷 🇮🇷🌷
#فرمانده_مان بود فرمانده رزمایش های آموزشی بسیار سخت گیر بود و تا جان داشتیم آموزشمان می داد تا حدی که گاهی #صدایمان در می آمد آموزش هایی #سخت هر نیرویی که می آمد بعد از ده روز هر طور که بود خودش را نجات می داد و فرار می کرد اما آنهایی که تا آخر های دوره ماندند، باگریه، ماجرای عجیبی تعریف می کردند : #بابا_این_دیگه_کیه!؟ | آخر های دوره که بود یک شب همه را جمع می کرد! آرام می گفت : حالا که به لطف خدا تونستین تو این 45 روز سخت ترین آموزش ها رو طی کنید که در عملیات به مشکل بر نخورین، از شما #یه_چیز️ می خوام، یعنی یه دستور می دم! چشماتونو ببندین ...هیچ کس حق نداره از جاش تکون بخوره، خودتون که منو می شناسین پا از پا تکون بدین، #خودتون می دونید همه وحشت می کردند یا حضرت عباس‼️ دیگه چی کار می خواد بکنه؟ یعنی دیگه چی کار مونده؟ شاید می خواست نارنجک بندازه وسط جمع بابا اینکه نفس ما رو برید، دل توی دل کسی نبود همه آماده باش بودند تا دور و بر پناه بگیرند همه منتظر #فریاد میثم بودیم که مثلا بگه : ناااارنجک ... بخیزیییید ... ولی ازین خبرا نشد با تعجب دیدم میثم نیست‼️ شک کردیم ... دیدم نفرات جلوی ستون دارند گریه می کنند صدای گریه شون بلند بود و شونه هاشون تکان می خورد‼️ یکدفعه دیدم چیزی اومد روی پام❗️ جا خوردم یا خدا‼️ این چی بود.کی بود⁉️ پام رو نگاه کردم خودش بود، میثم‼️ همون میثم که اسمش همه پادگان رو می لرزوند حالا اون کاری که می کرد، شونه های #بچه_ها از گریه می لرزید پای همه رو می بوسید و خاک پوتین های بچه ها رو به صورتش می مالید😔 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
j024.mp3
17.42M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست ❤️
در سال 88 وسط اشوبگران مجروح شد 7 سال بعد روز تاسوعا به مولای خود پیوست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
.... 🌷تازه وارد لشکر شده بودم. گذرم افتاد به آشپزخانه، دیدم یه نفر وردست آشپز، دیگ ها رو جابجا می کنه. فرداش دم در ستاد همان شخص را دیدم که جارو می زد. شب، جمع شدیم حسینیه ی اردوگاه، رئيس ستاد لشکر می خواست سخنرانی کنه، باز همان شخص بود که آمد و رفت پشت تریبون.... 🌹خاطره اى به ياد سردار شهيد رضا شکری پور، فرمانده گردان ١۵۴، لشگر ٣٢ انصارالحسین (ع) همدان
خاطرات جبهه 🌷همراه سيد ميرطاهري و چند تاى ديگراز بچه ها، روي ارتفاع ١١٢ فكه ايستاده بوديم و اطراف را نگاه مى كرديم. كمى آن سوتر، چند نفر كه لباس سبزشان ظاهراًنشان مى داد، سپاهي هستند، نظرمان را جلب كردند. البته اول بعيد ندانستيم كه عراقى باشند. گاهى نيروهاى عراقى براى شناسايى به مواضع ما مى آمدند. به خاطر فاصله زياد، چهره هايشان را نمى شد تشخيص داد. دوربين هم نداشتيم كه دقت كنيم عراقى هستند يا ايرانى؟ بحثمان بالا گرفته بود. من مى گفتم عراقى هستند، بچه ها مى گفتند كه: «نه لباس فرم سپاه تنشان است و خودى هستند». 🌷نگاهمان به آنها بود كه به طرفمان مى آمدند. ناگهان ديدم زيرِ پاى نفر جلويى شعله اى نمايان شد و صداى انفجارى در منطقه پيچيد. به دنبال انفجار، آنكه روى مين رفته بود، به هوا پرتاب شد و چند متر آن طرفتر محكم بر زمين افتاد. معطل نكرديم. حدود هفتصد متر راه بود. با حميد اشرفى شروع كرديم به دويدن. به صد متريشان كه رسيديم، ديديم سيم خاردارى جلويمان كشيده شده. متوجه شديم كه به ميدان مين برخورده اند و آن طرف ميدان، رفته اند روى مين. 🌷نشستم زمين و شروع كردم به معبر زدن. حميد اشرفى هم از پشت سر مى آمد و معبر را چك مى كرد كه مينى نباشد. مجروح، آن طرف ميدان مين افتاده بود و خونريزى شديد داشت. آنهايى كه همراهش بودند، ترسيده و متفرق شده بودند. وضع بدى شده بود. فكر نمى كردند اينجا ميدان مين باشد. بدون اينكه توجهى به وضعيت ميدان مين داشته باشيم، شتابزده از ميان مين هاى والمرى دويديم. بچه هاى ديگر هم آمدند براى كمك.... 🌷يك پايش قطع شده و پاي ديگرش هم داغان شده بود و همچنان خونريزى شديد داشت. هيچ امكانات امدادى نداشتيم. برانكاردى را كه بچه هايمان آورده بودند، آماده كرديم و خواستيم كه او را رويش بخوابانيم. با وجود درد شديد و حالت تشنجى كه به نيروها دست داده بود، او كه فهميديم نامش «سيروس صادقى» و از بچه هاى «قرارگاه جستجوى نور» بود، بدون اينكه آه و ناله راه بيندازد، آرام مى گفت: «يواش پايم را بلند كنيد... خيلـى درد داره...». 🌷پاى صادقى رفته بود روى مينِ قمقمه اى كه يكى را قطع كرده و پاى ديگرى را هم مجروح كرده بود. او را روى برانكارد گذاشتيم و چهار نفرى بلند كرده و از معبر گذشتيم و برديم به عقبه و از آنجا رفت به تهران.... 🌷....يك سال از اين ماجرا مى گذشت كه او را در فكه ديدم، در حالي كه يك پايش قطع بود. با خنده به او گفتم: «دوباره كه اومدى اينجا...» او هم خنديد و گفت: «فعلاً يك پاى ديگه دارم.... من حالا حالا ها وقت دارم....» الان هم به عنوان يكى از نيروهاى فعال تفحص همچنان ميدان هاى مين را مى كاود و پيكر شهدا را مى يابد. منبع: سايت نويد شاهد
چند سالی از پایان جنگ ایران و عراق گذشته بود و ما هرسال با گردان خودمان به راهیان نور می رفتیم اولین سالی که رسول اومده بود؛ سال اول راهنمایی بود قبرهایی را به او نشان دادم و گفتم : بچه ها شب می آمدند و در این قبرها راز و نیاز می کردند و نماز شب می خواندند و برای هرکدام از شهدایمان یک قبر سمبلیک درست می کردیم وقتی نماز مغرب و عشا تمام شد دیدم رسول نیست آنقدر دنبالش گشتم تا بلاخره متوجه شدم داخل یکی از قبرها، چفیه روی سرش انداخته؛ به سجده رفته و در حال گریه کردن است #شهید_رسول_خلیلی