💟✨در باشگاه بیشتر از همه به یکی از شاگردان که پدر_نداشت توجه نشان میداد، بچه های باشگاه خیلی دوستش داشتند
💟✨به بزرگ_تر و ارشد از خودش خیلی احترام میگذاشت مثلا وقتی کسی از اساتید کاراته می آمد اینقدر با حیا و با ادب بود که میرفت انتهای کلاس پشت سر بچه های کمربند پایین به احترام استاد می ایستاد.
💟✨حمید آقا نسبت به درآمدشان خیلی حساس بودن که حتما حلال باشه، حتی گاهی اوقات ساعت کاری که تمام میشد حمید آقا مشغول به کار بودن چون نمیخواستند که کم_کاری کرده باشند و پولی که به خانه می برند مورد داشته باشد.
✍به روایت دایی شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷یادش با #صلوات
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هیچوقت ازتوبه خسته نشویم
آیاهربارکه لباسمان کثیف میشود
آن را نمیشوییم؟
گناه هم این چنین است
باید پشت سرهم استغفارکرد
تاگناهان پاک شود
أستَغفِرُ اللّهَ رَبّیوأتُوبُ إلَیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی با نشاط رزمندگان ایرانی با لهجه زیبای #لری😍
درد و بلای رزمندگان اسلام بخوره تو سر مسئولی که داره خیانت به این کشور اسلامی می کنه
#مدافعان_حرم 🇮🇷❤️🌹
#بوسه_ای_به_رنگ_خون
🌷دو ساعت مانده بود به عملیات. نیروها آرام و با کم ترین صدا سوار بلم ها شدند و به سمت خط حرکت کردند. حالا نزدیک عراقی ها ساکت نشسته بودیم. بلم ما کنار بلم «علی مورتمی» بود. من و علی خیلی با هم اُخت شده بودیم. نگاهم را به نی ها دوخته بودم که علی آهسته صدایم زد: «علی، علی!» گفتم: «هان، چیه؟» گفت: «بیا منو بوس کن.»
🌷....خنده ام گرفت و با تعجب نگاهش کردم. گفتم: «به چه مناسبتی؟» گفت: «من شهید می شوم. تا دیر نشده بیا بوسم کن.» خنده ام بیشتر شد. علی خیلی پسر گُلی بود و واقعاً هم دوست داشتنی. هوس کردم کمی سر به سرش بگذارم. گفتم: «برو یکی دیگه رو سیاه کن. ما خودمان این کاره ایم. بوس بی بوس.» گفت: «خودت می دانی. من یکی دو ساعت دیگه رفتنی ام. بعد دلت نسوزد که چرا نبوسیدی.»
🌷....گفتم: «علی تو شهید بشو نیستی. می بینمت از زور بی کاری و بی پولی سر میدون کهنه قم دستمال ابریشمی دست گرفتی و می فروشی.» علی خندید و گفت: «حالا من هر چه اصرار کنم تو قبول نکن و مسخره کن. ولی خداییش بیا منو ببوس.» افتاده بودم به دنده شیطنت و هر چه علی اصرار کرد، من اذیت کردم.
🌷رمز عملیات را اعلام کردند و گروه ما تا خواست حرکت کند، از سمت عراقی ها دو تا تیر به طرف ما شیک شد. یکی از تیرها به سینه علی خورد. علی خم شد و آهسته توی بلم نشست. خودم را انداختم توی بلمشان. علی را بلند کردم. شهید شده بود. نمی دانستم چه کار کنم. همه ناباورانه نگاه می کردند.
🌷حرف علی خیلی زود رنگ واقعی خون گرفت. آرام سرش را بلند کردم. بغض گلویم را فرو خوردم و گفتم: «علی جان! همه شماها قبل از رفتن جایگاهتان پیش خدا را دیده بودید. اینجا جای تو نبود. من هم نبوسیدمت که حالا ببوسمت. حالا که بهشتی شدی.» لب هایم را به پیشانی علی گذاشتم. گرمی صورتش دلم را آتش زد.
🌷بلم ها به سمت دشمن حرکت کرد. ما خط شکن بودیم....
راوى: سرهنگ پاسدار علی حاجی زاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
hobe donya.mp3
968.8K
🎙چرا اشک نداریم؟... آیت الله مجتهدی تهرانی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
نمازهایت را عاشقانه بخوان.
حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری
قبلش فکر کن چرا داری #نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری.
آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان میکنی.
تکرار هیچ چیـــــز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست...
#شهید_مصطفی_چمران
🔰 امام خامنهای:
حسن باقری بلاشک یک طراح جنگی است.
دفاع مقدس وسیله ای شد برای اینکه استعدادهای مکنون در انسانها به شکل عجیبی بُروز کند.
مثلا" شهید حسن باقری بلاشک یک طراح جنگی است. کی؟ در سال ۶۱؛ کی وارد جنگ شده است؟ در سال ۵۹
این مسیر حرکت از یک سرباز صفر به یک استراتژیست نظامی ،یک حرکت بیست ساله ،بیست و پنج ساله است.
این جوان در عرض دوسال این حرکت را کرده است. اینها معجزه انقلاب است.
🌷شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)
ولادت: ۵ اسفند ۱۳۳۴ ، تهران
شهادت: ۹ بهمن ۱۳۶۱ ، فکه
4_5814432493742325788.mp3
6.33M
@salambarebrahimm
ببین صدای گریه های من...
🎤حاج محمد رضا بذری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچین دانشجوهایی داشتیم!
جواب کوبنده شهید حسن باقری به استاد دانشگاه نامسلمون :))
#سالگرد_شهادت
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
❣ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ...
ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ!
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ چاشنی ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭه کباب ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گوﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید؛
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی؟؟
"❣شهید مهدی زین الدین❣"
#شهدا_شرمنده_ایم😭
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عشق...
رفیق مراقب باش بااعمالت شرمنده این زوج نشی😔
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
1_26087166.mp3
3.53M
⏮ شور احساسی #امام_زمان(عج)
🍂دلم گرفته از حال و هوای این روزا
🍂از این سیاهی و تیرگی خیابونا😔
🎤مهدی اکبری
#پیشنهاددانلود👌
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
YEKNET.IR -Narimani-Haftegi 4 Bahman1397-004.mp3
7.36M
#فاطمیه
🌴خانومم دلت از دنیا گرفته مگه نه؟
🌴دعا کردی که بری دعات گرفته مگه نه؟😔
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #واحد
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#قسمت_اول (٢ / ١)
#ماجراى_جنازه_بى_سر_عباسعلى....!!
🌷عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود. سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود. زمان جنگ اومد و گفت: مامان مى خوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا می خواى بری؟!! عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم….
🌷عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند: بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس؛ مى خوام برم گردان تخریب. فکر کردند؛ نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه….!!
🌷بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهيد خرازى گفت: چند نفر مى خوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود. پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی فتاحی بود.
🌷قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: به هیچ وجه با عراقیها درگیر نمی شيد. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره....!! و تخریبچی ها رفتند….
#ادامه_دارد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ
اى مردم شما همگى نيازمند به خداييد
فاطر/ ۱۵
- کاش یادم نرود
کاش یادم بماند
کاش مدام تکرار کنم
کاش بفهمم ، فقط محتاج تواَم ...
به یـاد #شهــدای_گمنــام
💠در طلائیه کار می کردیم. برای ماموریتی به اهواز رفته بودم. عصر که برگشتم، دیدم بچه ها خیلی شاد هستند. آنها #سه_شهید پیدا کرده بودند که فقط یکیشان #گمنام بود.
بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یکبار هم من بگردم. آن شهید، لباس فـرم سپـاه به تن داشت.
چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب دقت کردم.دیدم #یک_تکه_عقیق است که انگار #جمله ای روی آن حک شده است. خاک و گل ها را کنار زدم. رویش نوشته شده بود: #به_یادشهدای_گمنام دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردم. می دانستم که این شهید #بایدگمنام_بماند ،خودش خواسته!
#جستجوگران_نور