#خاطرات_شهدا
«سرم ترکش خورده بود و مجبور شدم به بيمارستان بروم. براي عمل جراحي سرم را تراشيدند. رفتم جلوي آينه و به آقايي که تيغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ريشم را هم بزن.
آن آقا گفت: يعني چي؟
😬گفتم: مال خودم است ديگر؛ بزن کاريت نباشه.
ابرو و محاسنم را زدند و وقتي جلوي آينه رفتم، خودم را نشناختم. 😝
پيش خودم گفتم سيد (پدرم) را سر کار بگذارم.😜 روي ويلچر نشستم و خودم را جلوي در ورودي بيمارستان رساندم تا سيد بيايد.
بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت.😏
😊گفتم سيد! کجا ميري؟
👨ـ بندهزاده مجروح شده آمدم ببينمش.
😏ـ آقازادهتان کي باشن؟
👨ـ آقا سيدرضا دستواره.
😜ـ اِ، آقا رضا پسر شماست. عجب بچه شجاع و دليري داريد شما. تو فاميلتون به کي رفته؟ ويلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهي اتاق شديم.
😎ـ حاج آقا! ميداني کجاي آقا رضا تير خورده؟
👨ـ نه، اولين باره ميروم او را ببينم.
😎ـ نترس، دستش کمي مجروح شده.
👨ـ خدا رو شکر.
😅ـ حاج آقا! دست راست رضا قطع شده اگه نميترسي.
👨ـ خدايا! راضيام به رضاي خدا.
😅ـ حاج آقا! دست چپش هم قطع شده.
👨ـ خدا رو شکر؛ خدايا! اين قرباني را قبول کن.
در آسانسور صحبت را به جايي رساندم که پاي راست خودم را قطع کردم. بابا تکاني خورد و کمي ناراحت شد. تا بالاي تخت که رسيديم، آمد که مرا روي تخت بگذارد، طوري وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد ديد... کمي ناراحت شد و اشکش درآمد.
😜ـ حاج آقا! خيلي باحالي؛ بچهات 10 دقيقه پيش شهيد شد او را بردند سردخانه! اين بار ديگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ايستاد و گفت: 😢خدايا! اين قرباني را از ما بپذير.
با خنده گفتم:😂😂 بابا! خيلي بيمعرفتي، ما را کُشتي تمام شد، رفت.
پدرم يک نگاهي کرد و تازه ما را شناخت. گفت:اي پدرسوخته!😁😄 اينجا هم دست از شيطنت برنميداري؟!»
@Salambarebrahimm
🌷شهید رضا دستواره🌷
📃ب نقل از خود شهید🌷
جهت شادی ارواح طیبه امام وشهدا صلوات🌷
@salambarebrahimm
#خدا، آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا
زمانیکه هراس مرگ می دزدد سکوتت را
یکی همچون نسیم دشت می گوید :
«کنارت هستم ای تنها!!!»
#التماس_دعافرج_وشهادت
nf00006402-2.pdf
7.63M
@salambarebrahimm
📘 کتاب زیبا و خواندنی
خرمشهر #قطعهایازآسمان
(خاطرات از منطقه عملیاتی)
بمناسبت ۳ خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر
ایستگاه_تفحص
@salambarebrahimm
💠نیمه شعبان سال 1369 بود.
گفتیم: امروز به یاد امام زمان (عج) می گردیم. اما فایده نداشت.☹️
خیلی جست و جو کردیم. پیش خود گفتم: یا امام زمان (عج) یعنی می شود بی نتیجه برگردیم!؟
در همین حین 4-5 شقایــ🌷ــق دیدم که بر خلاف شقایق ها، که تک تک می رویند، آنها دسته ای روئیده بودند.
گفتم حالا که دستمان خالی است، شقایق ها را می چینم و برای بچه ها می برم.😊
شقایقها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روئیده اند.😔 او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم؛
@Salambarebrahimm
شهید #مهدی_منتظر_قائم
📚منبع : کتاب تفحص
🌷سیره شهدا
✾بچه ها می گفتند :
" ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟ "
✾ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند .
✾ مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است.
🌷 #شهيد_سردار_عبدالحسين_برونسی
@SALAMbarEbrahimm
❁﷽❁
تو را ز یاد میبرم زمان معصیت ولی
مرا مؤاخذه برای غفلتم نمیکنی😔
#جهت_تعجیل_درفرج امام زمان پسند زندگی کنیم...
یک کلام:ترک محرمات انجام واجبات🌹
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 اسارت از خبر مفقود شدن ابراهیم یک هفته گذشت . قبل از ظهر آمد
#در_مسیر_ستاره
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠 فراق
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت . هیچ کدام از رفقای ابراهیم حال و روز خوبی نداشتند .
هرجا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم . برای دیدن یکی از بچه ها به بیمارستان رفتیم ، گودینی هم آنجا بود ، وقتی رضا را دیدم انگار که داغ دلش تازه شده ٬ بلند بلند گریه می کرد .
بعدگفت : بچه ها ، دنیا بدون ابراهیم برای من جای زندگی نیست ! مطمئن باشید من در اولین عملیات شهید می شم !
یکی دیگر از بچه ها گفت : ما نفهمیدیم ابراهیم که بود . او بنده خالص خدا بود . بین ما آمد و مدتی با او زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خدا بودن چیست .
دیگری گفت : ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان بود ، یک عارف پهلوان .
✳️✳️✳️
پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت . هرچه مادر از ما می پرسید : چرا ابراهیم مرخصی نمی آید ، با بهانه های مختلف بحث را عوض می کردیم !
ما می گفتیم : الان عملیاته ٬ فعلا نمی تونه بیاد و ... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم .
تا اینکه یکبار مادر آمده بود داخل اتاق .
رو به روی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریخت ! جلو آمدم . گفتم : مادر چی شده !؟
گفت : من بوی ابراهیم رو حس می کنم ! ابراهیم الان توی این اتاقه ! همینجاست و ...
وقتی گریه اش کمتر شد گفت : من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده . مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی فرق کرده بود ، هر چه گفتم : بیا بریم خواستگاری ، می خوام دامادت کنم ،اما او می گفت : نه مادر ، من مطمئنم که بر نمی گردم . نمی خواهم چشم گریانی گوشه خانه منتظر من باشه !
چند روز بعد دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد . ما بالاخره مجبور شدیم دائی را بیاوریم تا به مادر حقیقت را بگوید .
آن روز حال مادر به هم خورد . ناراحتی قلبی او شدیدتر شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد !
سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا (س) می بردیم، بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود .
به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست .
هر چند گریه برای او بد بود . اما عقده دلش را آنجا باز می کرد و حرف دلش را با شهدای گمنام می گفت .
@salambarebrahimm
ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۲۰ و ۲۲۱
جزء نهم(@Iran_Iran).mp3
4.11M
@salambarebrahimm
💠جز نهم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
@salambarebrahimm
#تلنگر
❌ اخلاق بد .....
مانند یک لاستیک پنچر است؛
تا عوضش نکنید ....
راه به جایی نخواهید برد❗️
در معنویت هم پیشرفت
نخواهید کرد❗️
#التماس_دعافرج
اگر چهره شهیدی را قاب و بنر و عکس پروفایل کردیم
اگر برای شهیدی صدها شعر و کتاب و مطلب منتشر کردیم
اگر به دنبال عطر گلاب قبر شهیدی ، قطعه به قطعه جستجو کردیم
اگر دور قبر شهیدی را حسابی شلوغ کردیم و برایش گل ریختیم
یادمان نرود
که
هدف چیست!
یادمان باشد
که
شهدا از ما چه خواسته اند...
@salambarebrahimm
یادشهدا بودن تنها گذاشتن نام کوچه به عنوان یک شهید نیست.
بلکه اعمال رفتار انسان باید مانند شهید باشد.🌷
🕊💕🕊
#عاشقانه_شهدا
@salambarebrahimm
سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صداي اذان بلند شد.
حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد،
دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد براي تو شوهر نمي شود.
متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟
گفت: کسي که اين قدر به نماز و مسائل عبادي اش مقيد باشد، جايش توي اين دنيا نيست.
🌷«شهيد حسين دولتي»🌷
@salambarebrahimm
بعضی از آیات هستند
که وقتی اونا رو میخونم،
شرمنده ی خدا میشم.
مثل همین آیه
"أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ "
الزمر ، آیه 36
آیا خدا، برای بنده اش کافی نیست...!؟
واقعا،
کافی نیست ⁉️
#التماس_دعافرج
کانال کمیل
✨در پی موضع گیری مقتدرانه حضرت آقا✨ دیدیم دوباره نور عزت تابید فرزند علی نترسد از هرتهدید با فن ب
نشوی تنها، من یار تو می گردم
وز جرگه عشاقت سردار تو می گردم
گر لشکر سفیانها از غرب به پا خیزد
در قحطی انسان ها عمار تو می گردم
doa_nodbe_farahmand [yasinmedia.com].mp3
9.69M
@salambarebrahimm
💠دعای ندبه
با نوای استاد محسن فرهمند
شیعیان خواب بس است برخیزید
هجر ارباب بس است برخیزید
یادمان رفته که عهدی هم هست
یادمان رفته که مهدی هم هست
یادمان رفته که او منتظر است
یادمان رفته که او پشت در است😔
🌹جهت تعجیل در فرج تو زندگیمون شهید #باشیم
#شهیدانه_زیستن_رمزورودبه_سربازی_آقاست
کانال کمیل
پیروزی در مسلک ما یعنی ترجیح پرواز به اسارت @salambarebrahimm
@salambarebrahimm
کجایید ای شهیدان خدایی ...
مردانِ حماسه کم نمیآوردند
یک بار نشد که قدمی برگردند
آزاد نمیشد به خدا #خرمشهر
آنها هم اگر #مذاکره میکردند...
@salambarebrahimm
#علیاکبر_رائفیپور
یه روایت شنیدم برق از سرم پرید!
میگفت اون دنیا کسانی که میتونستی
امر به معروفشون بکنی و نکردی، خِرِتو
میگیرن میگن تو اگه منو امر به
معروف میکردی اون گناهو نمیکردم..
#امر_به_معروف_ونهی_از_منکر
#شهید_زین_الدین
چند روزےبود مریض شده بودم تب داشتم
حاجاقاهم خونه نبود، از بچه هاهم که خبری نداشتم
یک دفعه دیدم درباز شد و مهدی، بالباس خاکی وعرق کرده،اومد تو
تادید رخت خواب پهنه وخوابیدم مستقیم رفت توی آشپزخونه
صدای ظرف و ظروف و بازشدن دریخچال میومد
برام آش بارگذاشت.ظرف های مونده رو شست،سینی غذا رو آورد،گذاشت کنارم.گفتم مادر! چه طوربی خبر؟
گفت: به دلم افتاد که بایدبیام😊
@SALAMbarEbrahimm