eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسدارِ آقا نمی ماند تا ظهور را ببیند ... #شهید می شود تا ظهور نزدیک شود ... #حاج_قاسم_سلیمانی
حسین همیشه می گفت: از افتخارات نسل ما اینه که داریم تو عصر و زمانی زندگی می کنیم که قراره #اسرائیل تو اون دوره و به دست ما نابود بشه... #باید_قوی_شویم شهید حسین ولایتی فر
هر وقت برای مرخصی می آمد ، همین که می رسید دم در خانه و مرا می دید، با خنده می گفت: سلام پدرِ شهید .... خوبی پدرِ شهید...؟!! با خنده دنبالش میکردم که نگو این حرف رو پسر ...! اما حالا که همه بهم میگن : سلام پدرِ شهید ... دیگه یوسفی نیست که بخوام دنبالش کنم شهادت دردرگیری با گروهک تروریستی پژاک راوی : پدرشهید #شهید_یوسف_فدایی_نژاد شهدا را یاد کنید با یک #صلوات
🌷یک روز متوجه شدم زیر دشداشه بالای پنجره خبرهایی هست. بعد از چند دقیقه «بخار» بلند شد و جعفر یک پارچ آب جوش را روی زمین گذاشت با استفاده از دو قاشق و سیم برق که رو کار کشیده بود، المنت یا «هیتر» درست کرده و آب را جوش آورده بودند. 🌷این کار به سرعت شایع شد؛ استفاده از در قوطی برای ساخت المنت‌های انفرادی تا جمعی، برای درست کردن یک لیوان چای، تا گرم کردن آب حمام برای 50 نفر. شب‌ها نیز المنت، مونس بچه‌ها بود؛ تا جایی که مربای پوست پرتقال هم با آن درست می‌کردیم و دکتر وحید نیز داخل یک سطل، اکالیپتوس بخور می‌داد و من اواسط زمستان برای سرماخورده‌ها شلغم بخور می‌دادم. 🌷داستان المنت به بلندی داستان اسارت ماست. کار آن قدر بالا کشید که منجر به آتش‌سوزی شد و سیمهای برق سوخت. برق که قطع و وصل شد، شبکه کابل اصلی را عوض کردند و مقاومت فیوزها را افزایش دادند. 🌷باز هم المنت‌ها زیاد شد. حالا تقریباً هر نفر یا هر چند نفری یک المنت داشتند. بعضی‌ها حتی برای شستشوی صبحگاهی صورت شان از آب گرم المنت استفاده می‌کردند تا این که عراقی‌ها تصمیم گرفتند آن را ممنوع اعلام کنند. 🌷پست‌های کمین و گشت‌های ویژه برای جمع کردن المنت‌ها به هر جا دست می‌زدند، یک المنت پیدا می‌کردند؛ ولی باز هم المنت بود و هر روز از طول سیمهای روی دیوارها کم می‌شد. 🌷برای جلوگیری از غافلگیر شدن، پست نگهبانی گذاشتیم و نگهبان، هنگام آمدن عراقی‌ها با آن کلاه قرمز فریاد می‌کشید: «قرمزته!» و نفر داخل آسایشگاه به سرعت بساط المنت را جمع و جور می‌کرد. 🌷المنت کم کم به اتاق نگهبان‌های عراقی هم راه پیدا کرد. آنها که وضع بهتری از ما نداشتند و تنها با سرقت از جیره ما به نوایی رسیده بودند، برای چای، حمام و هر نیاز دیگری به آب گرم،از المنت استفاده می‌کردند. سرانجام مذاکرات و پادرمیانی ارشدها توانست استفاده از المنت برای گرم کردن آب را قانونی کند. راوى: سرهنگ مجتبى جعفرى از آزادگان دفاع مقدس
سلام بر ابراهیم(ج اول)_11.mp3
22.11M
📚کتاب صوتی 🌷قسمت 1⃣1⃣ 🌹پیشنهاد دانلود 👌 ▪️ @SALAMbarEbrahimm ▪️
کانال کمیل
⬇️ #حرف_بی_حساب ⬇️ @salambarebrahimm 💠 حرف زدن یکی از راحت ترین کارهاست. دهن باز می‌شه و چند تا ک
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm 💠 تهدید می‌کنه، می‌گه بیچاره ات می‌کنم، می‌زنم داغونت می‌کنم، نابودت می‌کنم! تو هم می‌بینی طرف قدرت داره، بیا و برو داره و ممکنه واقعا بلایی سرت بیاره. ولی یه آیه قرآن هست که می‌گه تا خدا نخواد هیچ کس نمی تونه کاری کنه و تا خدا نخواد هیچ خوب و بدی برات اتفاق نمیفته باید توجه کرد که نظام خدا قانونمند هست هر اتفاقی و پیش آمدی نتیجه ی رفتار خودمون هست اگه مطابق قانون الهی پیش بریم وقتی این آیه رو می‌خونیم دیگه خیالمون راحت می‌شه، چون می‌گیم من وظایف خودمو انجام می‌دم، بقیه اش رو می‌سپارم به خدا، همون که سرور ماست. 🔻قُلْ لَنْ یُصیبَنا إِلاَّ ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا 🔻هیچ چیز برای ما اتفاق نمی افتد، مگر آن چه خداوند برای ما نوشته و مقرر داشته است 📔بخشی از آیه ۵۱ توبه
توی وصیت نامه اش برایم نوشته بود: اگر "بهشت" نصیبم شد منتظرت میمانم باهم برویم...! 🌷
آن کسی است که از عهده ی نفس خویش برآید... خاصیت نفس اماره این است که اگر تو او را وادار و مطیع خود نکنی، او تو را مشغول خود خواهد ساخت...
💠بعد از عملیات فتح المبین با او صحبت کردم، ابراهیم می‌گفت: رزمندگان ما، کوچک و بزرگ، با تقوا و ایمان مثال زدنی به جنگ دشمن رفتند، خداوند هم با امداد غیبی، به گونه‌ای ما را یاری کرد که در تمام مدت عملیات، شاهد بودیم که دشمن یا اسیر می شد یا کشته می‌شد و یا فرار می کرد، یکی از فرماندهان دشمن اسیر شد، می‌گفت: من وقتی به سمت ایرانی‌ها نگاه کردم، دیدم تمام صحرا پر از رزمنده است، وقتی همراه با نیروهایم اسیر شدیم، با تعجب دیدم که فقط چند رزمنده نوجوان ایرانی بالای سرما هستند. #شهید_ابراهیم_هادی
تا شقایق هست عاشقی باید کرد ... #سردار_بی‌سر #شهید_احد_مقیمی
آن کسی که ولایتمدار است، آن کسی که چشمش و گوشَش به دو لبِ ولایت است، او قطعاً ضرر نمیکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئویی دردناک از لحظه اصابت تیر به پیشانی رزمنده‌ای که با لودر در حال کندن خاکریز بود ولی با این حال رزمنده‌ای دیگر بلافاصله پشت فرمان می‌نشیند و کار را ادامه می دهد با اینکه می‌داند هر لحظه ممکن است او هم شهید شود ...
4_5890863678747574324.m4a
2.72M
@salambarebrahimm ویژه شهادت حضرت زهرا مداحی آذری
javadmoghaddam-@yaa_hossein.mp3
10.8M
#فاطمیه @salambarebrahimm هر چی که داشتم نذر تو کردم #جواد_مقدم
🔴سردار سلیمانی با بالگرد به کدام شهر محاصره رفتند و محاصره را شکستند؟! 🔸️ یکی از مطالبی که رهبری در نماز جمعه فرمودند و هیچ رسانه‌ای هم به آن نپرداخت ذکر یکی از کارهای بسیار شجاعانه و متهورانه بود 🔹رهبری فرمودند چه کسی هست که بتواند با بالگرد وارد شهری که در محاصره ی ۳۶۰ درجه دشمن است بشود ( یعنی محاصره کامل و بدون راه فرار) ‌و با سازماندهی جوانان آن شهر ، محاصره را بشکند؟ این حرف رهبری اشاره به کاری بود که سردار سلیمانی در زمان محاصره شهر «آمرلی» توسط داعش در عراق انجام داد. این شهر در استان صلاح الدین عراق و در 100 کیلومتری مرز ایران قرار دارد. 🔹زمانی که داعش در اوج قدرت بود و هیچکس در سوریه و عراق حریفشان نبود ( چه ارتش های سوریه و عراق و چه سایر گروه های تکفیری قدرتمند مثل جبهه النصره یا همان القاعده و یا جیش الفتح و ...) وقتی داعش به عراق حمله کرد و مثل آب خوردن موصل و تمام شمال عراق را گرفت و به نزدیکی بغداد و کربلا و اربیل رسید و کل عراق در آستانه اشغال و سقوط به دست داعش قرار گرفت، یک شهر به اسم «آمرلی» که ساکنان آن اقلیت ترکمان شیعه عراق هستند در محاصره کامل و ۳۶۰ درجه داعش قرار گرفت ‏ 🔸سردار سلیمانی در حالی که شهر در محاصره ی کامل داعش بود ، شبانه و با بالگرد در یک اقدام بسیار خطرناک از بالای سر نیروهای داعش گذشت و وارد شهر شد و به سازماندهی نیروهای مدافع شهر پرداخت و باعث مقاومت شهر و جلوگیری از سقوط و قتل عام فجیع مردم و شیعیان شهر شد 🔹اقدامی که در آن شرایط پر خوف و خطر یک کار عجیب و بسیار متهورانه بود و کمتر کسی جرات انجام این کار را داشت. متاسفانه رسانه‌های ما در آن زمان نه خطر عظیم داعش را به مردم گوشزد کردند و نه به این اقدام بی باکانه و شگفت آور سردار سلیمانی پرداختند.
🌹 با همه جوانیش نماز صبحش قضا نمی شد ... یه روز دیدم با ناراحتی توی حیاط داره راه میره و تاسف می خوره ... پرسیدم : چی شده؟ چرا ناراحتی ؟ نیم نگاهی بهم انداخت گفت : امروز نماز صبحم قضا شده روز خیلی بدی دارم ... 🌹 تا عصر مرتب ناراحت بود و خودش رو سرزنش می کرد ! رفاقتت با رو بیشتر کن از علامه طباطبایی پرسیدند برای حل مشکلات مادی و معنوی چه کنیم ؟ ایشان فرمودند : بروید به داد نماز های صبحتان برسید ...!
🌷 روایتی از همسر شهید #محسن_حججی من همیشه از خدا می خواستم که کسی رو در مسیر زندگیم قرار بده که حضرت زهرا (سلام الله علیها) تاییدش کرده باشه ... این آرزوی قلبـیم بود ... وقتی محسن رو دیدم با تموم وجودم حس کردم که دلش یه جور خاصی با اهل بیت (علیهم السلام) گره خورده.
پیام فاطمیه چیست⁉️ این است که حتی اگر دستت راشکستند دست از یاری برنداری❗️ منِ فاطمه، برای امام زمانم، امیرالمؤمنین جان دادم. شمابرای پسرم مهدی چه کردید⁉️
mp3_1396-12-27-9-06.mp3
2.47M
@salambarebrahimm ای آرزوترین بهار قشنگه گوش کنید
...! 🌷سرش مى‌رفت نماز شبش نمى‌رفت. هر ساعتى براى قضاى حاجت برمى‌خواستيم، در حال راز و نياز و سوز و گداز بود. گريه مى‌كرد مثل ابر بهار، با بچه‌ها صحبت كرديم. بايد به فكر چاره‌اى مى‌افتاديم، راستش حسوديمان مى‌شد. 🌷ما نماز صبح را هم زورمان مى‌آمد بخوانيم، آن وقت او نافله بجا مى‌آورد. تصميم‌مان را عملى كرديم. در فرصتى كه به خواب عميقى فرو رفته بود، يك پاى او را به جعبه‌ى مهمات كه پر از ظرف قاشق و چنگال بود گره زديم. 🌷بنده ى خدا از همه جا بى‌خبر، نيمه شب از جايش برمى‌خيزد كه برود تجديد وضو كند، تمام آن وسايل كه به هيچ چيز گير نبود، با اشاره‌اى فرو مى‌ريزد روى دست و پايش. 🌷تا به خود بجنبد از سر و صداى آن‌ها همه سراسيمه از جا برخاستيم و خودمان را زديم به بى‌خبرى: "برادر نصف شبى معلوم است چه كار مى‌كنى؟ "ديگرى: "چرا مردم‌آزارى مى‌كنى؟" آن يكى: "آخر اين چه نمازى است كه مى‌خوانى؟" و از اين حرف‌ها ...!
🔺شهید نوید صفری: هرکس چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد، تا حاجت او را بگیرم.
کانال کمیل
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای
🔸مهر ماه سال ۵۹ یکی دو فروند میگ عراقی مورد هدف پدافند هوانیروز قرار گرفتن و لاشه‌شون درست روی ساختمان محل زندگی شهید شیرودی سقوط کرد و ساختمان رو ویران کرد. شهید شیرودی هم عازم ماموریت بودن. 🔹بهش گفتن سری به منزلت بزن ببین چه بلایی سرش آمده، با خنده و خونسردی کامل گفت: "ترجیح میدم به منطقه برم." و رفت و کلید منزلش رو فرستاد تا دوستانش بروند و اگه اثاثیه‌ای مونده به جای دیگر ببرند. 🔸بچه‌ها هم رفتن و داوطلبانه اثاثیه منزلش رو به خانه دیگری منتقل کردن و شهید شیرودی بعد از انجام چند پرواز برگشت و به منزل جدیدش سر زد.
... 🌷پنهان کاری‌های او، شک بعضی‌ها را برانگیخته بود. جزو غواص‌هایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن می‌شد. هر بار که می‌خواست لباسش را عوض کند می‌رفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام می‌داد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح می‌داد بیشتر خودش باشد و خودش. 🌷من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچه‌ها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری می‌شد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شا‌خه‌های نخل پوشانده بودیم. با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک می‌کرد و به نقطه‌ای دور و خلوت می‌رفت. 🌷بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در این‌باره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستنده‌ای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاه‌های پرسش گر بچه‌ها شده بود. 🌷یک شب موقع دعای توسل، صدای ناله‌های آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرف‌هایی را با صدای بلند به خود خطاب می‌کرد. می‌گفت:‌«ای خدا! من که مثل این‌ها نیستم. این‌ها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی… من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!» 🌷سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:«شما مرا نمی‌شناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات می‌شود. من از شما خجالت می‌کشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده می‌شوم…»گفتم: «برادر تو هر که بوده‌ای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را می‌پذیرد…» 🌷نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت: «بچه‌ها شما همه‌اش آرزو می‌کنید شهید شوید، ولی من نمی‌توانم چنین آرزویی کنم.» تعجب ما بیشتر شد نمی دانيم چرا! پرسیدم: «برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»او تعجب ما را که دید، گوشه‌ ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. 🌷مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت: من تا همین چند ماه پیش همه‌ش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمنده‌ام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه‌ش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند این‌ها که از ما بدتر بودند…»بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل می‌سوخت و اشک می‌ریخت. دستی به شانه‌اش گذاشتم و گفتم:‌«برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.»سرش را بالا گرفت و در چشم تک‌تک ما خیره شد. 🌷آهی کشید و گفت: «بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌ ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت می‌کشم… .آن شب گذشت. حرف‌های او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه می‌خوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.