eitaa logo
سلام بر آل یاسین
27.6هزار دنبال‌کننده
374 عکس
746 ویدیو
3 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3119973802Cd03c2bd4bd
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 قدر همدیگر را بدانیم... زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیرمرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت. و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود. قدر عزیزانمون رو بدونیم قبل از اینکه دیر بشه
من مارالم🥺 هفده سالم بود با عمو و زن عموم زندگی میکردم کار میکردم خرج زندگیمو میدادم ولی نگاه زن عمو بهم میفهموند سر بار زندگیشونم❤️‍🩹 تنها و بی‌کس بودم تا سر و کله مردی تو زندگیم پیدا شد که خون‌بهای پسر عموشو از من بخت برگشته میخواست😳 ده سال بزرگتر بود و زن پا به ماه داشت،برو بیایی داشت بزرگ‌خاندان بود راننده شخصی و خونه و ماشین انچنانی،دست گذاشت رو من بیچاره و عمو و زن عموم مجبورم کردن زن دومش بشم خوش هیکل و پولدار و جذاب ولی یه لحظه اخم از رو صورتش کنار نمیرفت فکر کردم بالاخره وقتشه که خانوم زندگی خودم بشم اما به محض اینکه بله رو گفتم منو برد خونه ی بزرگی که‌سر و تهش معلوم نبود انداخت کنار پیرزنی و گفت: زنم بفهمه عقدت کردم میکشمت😡 مادر بزرگش بدتر از خودش گفت:برای پسرم ناز و ادا نیایی حق نداره حتی بهت دست بزنه به همه میگیم کلفت این خونه ای فهمیدی؟ نمیفهمیدم اگه نمیخواستنم پس چرا بزور عقدم کردن و آورده بودن اینجا😕 تا اینکه یک‌شب زن اولش درد زایمان گرفت با اومدن بچه همه وحـشتزده اومدن سمتم و مجبورم کردن تا...😱😰🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/4191486495Ca538ad14e7
تو با جسارت تمام،سدِّ صبر مرا می شکنی و حال این منم که لرزش چشمهای بیچاره ام ،سیل رقم می زند. هیما🌱
💖💖💖💖💖💖💖💖 💖💖💖💖💖💖💖 💖💖💖💖💖💖 💖💖💖💖💖 💖💖💖💖 💖💖💖 💖💖 قسمت۴۳۴ به‌قلم کپی حتی با لینک حرام است «نهال» زانوهام رو بغل کردم و سرم روشون گذاشتم و خیره به تاریکی آسمون از پنجره بودم. احساس شرمندگی دارم. نمیتونم به بقیه نگاه کنم. حس میکنم قراره دوباره چیزی رو از دست بدم. ولی... ولی مگه من چیزی هم دارم؟ آره دارم، مامانم! تنها چیزی که برام مونده. دستام شروع به لرزیدن کرد. نکنه اونم از دست بدم؟! من از همون بچگیم ،عمرم رو با نخواستن و از دست دادن شروع کردم. حس میکنم توی یه چاه عمیق افتادم. تاریکِ تاریک. انگار نمیتونم نفس بکشم. انگار لحظه به لحظه بیشتر غرق میشم. از تاریکی می ترسم. از تنهایی میترسم. با صدای در نگاهم سمت در کشید. در باز شد.خودش بود. دستام از دور پاهام شل شد. چرا دست از سرمون برنمیداره؟! مهراد رو ازم گرفت. مهرو رو ازم گرفت. زندگی مامانم رو هم گرفت. اخم کردم. اومد جلوتر.. عمواحمد و زن عمو پشت سرش رسیدن و مضطرب صداش زدند: _مهدی....مهدی بزارش! داداش مهدی! نگاهش رو توی اتاق چرخوند و چمدونم رو کنار دیوار دید و چادرم که آویزون بود. با قدم های بلند سمت چادرم رفت _احمد من کی تا حالا خودم تهران بودم و اجازه دادم ،فرشته شب رو خونه ی شما یا بقیه بمونه! پس نهال هم شب رو خونه ی خودش باید باشه! ممنونم بابت این دو روز! کنارم ایستاد و چادرم رو سمتم گرفت. اخمم رو بیشتر کردم و محکم چادرم رو از دستش کشیدم و با حرص گفتم: _آقا به شما یاد ندادند به وسایل ی دختر خانوم غریبه دست نزنید؟!! صدای عمو احمد دوباره مضطرب بلند شد: _مهدی بزار بمونه. فردا بیا دنبالش! نگاهم رو اخم کرده به دیوار دادم و محکم تر گفتم: _بفرمایید بیرون، میخوام بخوابم ولی توی دلم با خودم گفتم، خواب! من چند روزه از خوابیدن میترسم،هر وقت میخوام بخوابم حس میکنم توی چاهِ‌تاریکی می افتم . خم شد و دستاش رو روی تخت ستون بدنش کرد و خیره به نیم رخ چهره ام ،شمرده و جدی گفت: _همون‌طوری که از مشهد بغلت کردم و آوردمت، میتونم هموجورم ببرمت. پس انتخاب کن یا خودت بلند میشی و با پای خودت میای یا دست بکار شم. نگاهم رو اخم کرده و عصبی به چهره اش دادم: _ازت متنفرم! تو... تو خودِ‌عزرائیلی. زندگی ما رو گرفتی. مامانم رو پیر کردی. حالم ازت بهم میخوره! خیره توی چشماش بودم و نفس های عصبیش توی صورتم برخورد میکرد که با صدای بلندی داد زد: _بلند شووووو بپوووووش!
💖💖💖💖💖💖💖💖 💖💖💖💖💖💖💖 💖💖💖💖💖💖 💖💖💖💖💖 💖💖💖💖 💖💖💖 💖💖 قسمت۴۳۵ به‌قلم کپی حتی با لینک حرام است «نهال» الان نیم ساعتی میشه که سوار ماشین هستم. حس بی پناهی دارم. از این خونه به اون خونه. تنها... بعد از دادی که سرم زد. عمو احمد سمتش اومد و عصبی گفت: _نمیزارم ببریش! با صدایی که دست کمی از فریاد نداشت گفت: _داداش لطفا بزار کارم رو بکنم. نهال از این به بعد حتی... (دستش رو تهدید وار جلوم تکون داد)حتی...یکبار بیرون از خونه ی من نمی‌مونه فهمیدی؟! تموم بدنم میلرزید. تا حالا کسی سرم داد نزده بود. معده ام می‌سوخت. چیزی داخل گلوم بالا و پایین میشد. چادرم رو چنگ زدم. وقتی امتناع کردنم رو دید. _بلند شو!! دست یخ زده و لرزونم، اسیر دستش شد و سمت در کشیده شدم. خیره به بیرون بودم. این دومین باره که سوار ماشین گرون قیمت میشم ولی حال دلم خوب نیست. بار اول زمانی بود که قبول کردم رحمم رو اجاره بدم،تا ماهلین طعم مادر بودن رو بچشه و من به قلب مادرم برسم. الانم اینجا. آهی کشیدم. نمیدونم روزگار تا کجا قرار برام همش شکست بنویسه. «روزایی که مهراد ،مییومد پیشم. من از ابراز علاقه هاش لبریز از حس خوب میشدم. وقتی کنارم به آرامش میرسید . خیره بهش میشدم و با خودم میگفتم: _مامان ملیحه الان ۲۵ ساله که هیچ کس به جز من بهش ابراز علاقه نکرده، همدمش نبوده، نازش رو نکشیده.» چرا واقعااا ... چرا باید یه زن تنها بمونه ولی مردی مثل مهدی عین این ۲۵سال زنی کنارش بوده و به هم آرامش دادند. ➖➖➖➖➖➖ 📌 در vip رمان با ۹۱۴ پارت تموم شد، جهت دریافت عضویت👈 با قیمت ۶۰ هزار تومن به شماره کارت: 💳:
5029381062244199
《بزنید رو شماره کارت کپی میشه》 به نام مریم حسینه فراهانی/واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید. @hoseiny110
4.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌『✨』 یه جایے هست خدا میگہ «این بار رو بخاطر من صبر کن» https://daigo.ir/secret/71920080796 لینک ناشناس مون برای خوندن ،نظراتتون. منتظرتونیم.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
- زدی گلدون عتیقه رو شکستی کی گفت توله تو بیاری سر کار؟ میدونی قیمتش چقدره؟ پسرک ۳ ساله م رو که از ترس میلرزید توی بغلم گرفتم: -آقا به خدا حواسش نبود، بچه ست دیگه هر چی پولش باشه کار میکنم میدم، اصلا یه سال بدون حقوق براتون کار میکنم... -زر نزن زنیکه... وقتی دست سنگینش توی صورتم نشست خون از دماغم شره کرد و روی لباسم ریخت لیام جیغ زد: - مامان منو نزن...بی ادب به بابام میگم! مرد با حرص دست لیام رو گرفت و پرتش کرد کناری: -مگه تو بابا داری آخه فرفری! لیامم لب برچید: -من بابا دالم! از صدای جیغ مانند پسرکم دلم می‌خواست بمیرم، اگه اون مرد میفهمید پدر لیام کل زندگیش رو میخره و میفروشه هیچ وقت جرات نمیکرد دست روش بلند کنه. سمت پسرم دویدم: -نزنش بیشرف... منکه گفتم پول شو میدم! -آخه تو پول داری گدا گشنه؟ کل خاندانت و بفروشی نمیتونی پول دسته ی اون گلدون و بدی، وایسا پلیس بیاد تکلیفت و روشن کنه! و شروع به فحاشی کرد که گوشای لیام رو گرفتم و سمت حیاط هلش دادم: -برو تو حیاط بازی کن تا مامان بیاد، خب؟ همین موقع از توی حیاط صدای مرد نامردم شنیدم، که موهای فر لیامو دستی کشید و پرسید: -واسه چی گریه میکنی کوچولوی فرفری؟ متعجب به عماد نگاه کردم، اون اینجا چکار میکرد؟ بعد از سه سال داشتم میدیدمش... لیام با بغض براش توضیح داد: -من اون گلدونو نشکستم به اون آقاهه دفتم... عماد روبروی پسرم نشست و با دیدن اشکای پسرم اخم هاش توی هم رفت: -کی جرات کرده تو رو به گریه بندازه آخه؟ -اون آقاهه من و مامانمو زد... -گریه نکن دردونه... خودم پولش و میدم... یهو با صدای صاحب کارم تنم یخ زد: -زنگ زدم الان پلیس میاد میندازتت تو هلفدونی... این توله هم میره پرورشگاه! تا ببینم بازم اینقدر دست و پا چلفتی کار انجام میدی یا نه! عماد نگاهشو بالا گرفت و لیام سمتم دوید: -مامانمو نبر زندان... عماد به پسرم و بعد من نگاه کرد و با حیرت لب زد: -این بچه... پسر منه؟ https://eitaa.com/joinchat/2908684469C980fdc5e37 ❤️‍🔥❌❌
_اصلا میدونی من کیم دختر کوچولو؟ از پایین به بالا هاج واج به ه،یکل درشت و ورزیدش نگاه کردم.. _تو یه گوریلی! از جوابم پقی زد زیر خنده ، سرشو پایین آورد و گفت: _اره من یه گوریلم و توهم قراره دختر کوچیکم شی...🙊❌ https://eitaa.com/joinchat/3445687402Ce5a09275e6 صدای بم و مردونه ای پشت سرم گفت : _گوریل تو کیه؟ قیافه قهر به خودم گرفتم:_به توچه؟ حرصی غرید:_نکنه دلت میخاد مث بچه کلاس اولی بهت مشق بدم؟حالا دوباره میپرسم گوریل تو کیه؟ مظلوم نگاش کردم:_تو گوریل منی _چنتا دوسم داری؟ با این سؤالش حرصی سمتش رفتم که... 😱🙊 https://eitaa.com/joinchat/3445687402Ce5a09275e6
وقتی قهری و شوهرت یه گوریل زورگوعه،و از شانس بدت سرگرد هم هست... 🤣😑 رمان رهایم نکن گوریل😡🥶 https://eitaa.com/joinchat/3445687402Ce5a09275e6
من سرگرد بودم و اون یه دختر محجبه، ازدواجمون مصلحتی بود به هم قول داده بودیم کاری به کار هم نداشته باشیم اما برای منی که تا بحال دستم به تن یه زن نخورده سخت بود که خودمو جلوی دلبریاش کنترل کنم هر روز به خودش میرسید آرایش میکرد، دامن های کوتاه میپوشید، عطر تنش وقتی برام چای می آورد و خم میشد تا تعارف کنه مدهوشم میکرد کم کم داشتم خودمو میباختم اما نمیخواستم زیر قولم بزنم از مردونگی به دور بود برای همین شبها رو دیر وقت به خونه میرفتم که اون خواب باشه و من نبینمش و صبحها آفتاب نزده از خونه بیرون میزدم، تا اون شبی که بخاطر کاری زودتر از همیشه به خونه برگشتم ، همینکه درو باز کردم تا داخل برم سر جام خشکم زد، تازه از حمام بیرون اومده و حوله هنوز دورش بود موهای خیسش که روی شونه هاش ریخته بود هـوش از سرم برد لرزیدم، هنوز متوجه حضور من نشده و سخت مشغول کلنجار رفتن با ضبط بود میدونستم تو نبود من آهنگ میذاره ، چند باری یواشکی پیچ و تاب بدنشو دیده بودم تمام امیال مردونه ام بیدار شده بودسخت بود خودمو کنترل کنم بی صدا به طرفش رفتم، هینی کشید، با حال خرابی زیر گوشش گفتم .- هیچ میدونی شرعا و عرفا بمن حلالی ،زنمی؟ تن نحیفش توی آغوشم لرزید، اما، من دیگه عقلمو از دست داده بودم و... https://eitaa.com/joinchat/538050827Cdd78e15ff2
عاشق دختر محجبه ای شدم که زورکی به ریشم بسته بودن، به هم قول داده بودیم که کاری بهم نداشته باشیم، با این که دلم براش لرزیده بود اما به دور از مردونگی بود که زیر قول و قرارم بزنم، تا این که اون روز سر زده وارد خونه شدم و وقتی دیدم..... دیگه نتونستم جلوی امیال مردانه ام که بیدار شده بود رو بگیرم.... اون روز کاری کردم که.... https://eitaa.com/joinchat/538050827Cdd78e15ff2 فصل دوم رمان جذابِ عاشقت نباشم👆😍 با خوندن پارت اولش عاشقش میشی👆❤️