•═┄•※☘🌺☘※•┄═•
#شهیدانه
🔹زمستان بود و زمین پوشیده از برف. هوا بسیار سرد بود. پیرمردی کنار خیابان کبریت می فروخت و از سرما می لرزید .
🔸حسن آقا کنار پیر مرد رفت و گفت: پدر، همه ی این کبریت ها را چند می فروشی ؟
اگر من همه ی آن ها را از شما بخرم به خانه ات می روی؟
🔻پیرمرد همه ی کبریت ها را ۳۰ تومن می فروخت . در جواب حسن آقا گفت: بله می روم کاری ندارم!
🔸 حسن آقا صد تومان به پیرمرد داد و به او گفت:
این صد تومن را بگیر و بلند شو برو پیش
زن و بچه ات و در این برف و سرما، اینجا نمان!
▪️پیرمرد او را دعا کرد و رفت.
از حسن آقا پرسیدم: این همه کبریت را برای چه می خواهی ؟!
🔹لبخندی زد و پاسخ داد: این ها را بین دوستان خودمان تقسیم می کنیم! پیرمرد گناه دارد، سرما می خورد.
#شهید_حسن_شوکت_پور🌷
🌷کانال_سلام_بر_ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem