سلام بر ابراهیم
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۲۶ چگونه به خدا عشق بورزیم؟؟ ➖🌺➖☘➖ استاد پناهیان: ✅عظمت خدا رو اول
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم۲۷
استاد پناهیان؛
🔶 حالا که دوست داری بهتر بشی اول عظمت خدا رو تو دلت بنشان
🔹عظمت خدا که تو دلت نشاندی خدا میاد بهت دست میده😍
🔶به این آیه قران توجه کنید
ادعوني استجب لكم
💟این آیه پر از مهربانی هست👌🏻 ☺️
حالا بقیه آیه رو ببینید:
ان الذين يستكبرون عن عبادة سيد خلونه جهنمي
⭕️ کسانی که تکبر بورزند در عبادت من آنها رو به خواری به جهنم می برم😢
ادامه همون آیه مهربانی هست
⛔️چرا وقتی خدا صداش بلند میشه کسی طرفش نمیاد
❌چه کسانی تکبر دارند؟
✅خدا میگه بخوانید منو تا اجابت کنم شما رو😊
بعد شما زود بلند میشی بعد نماز میری..کجا میخوای بری
⭕️خدا میگه ملائکه من نمازش رو بهش بر گردونید
🔰این بنده به من نیازی نداره😏
بعد نماز حتما دعا بکنید تعقیبات بخونید
✅کمی با خدا راز ونیاز کنید مخصوصا سحر ها خیلی تاثیر گذاره😃
عزیزان تا می تونن پخش کنن.
یاعلی
#ادامه_دارد...
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
#غیر_خدا
🔴عاقبت پسر نوح(ع) که به غیر خدا پناه برد...
⬅️ آیتالله بهجت (ره) غیر از خدا همه چیز فانی است
📝نه ایمان اهل ایمان را داریم و نه یقین اهل یقین را.
یا باید بگوییم فردایی نیست و مانند حیوانات تکلیف نداریم و یا اینکه مأمنی و پناهگاهی از عذاب الهی پیدا کنیم؛ زیرا غیر از خدا چیزی نیست که بتواند از ما دستگیری کند.
⬅️پسر نوح علیهالسلام هم برای فرار از عذاب الهی به غیر خدا پناه برد[و نابود شد] و گفت: «سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماء؛ بهزودی به کوهی پناه میبرم تا مرا از غرق شدن در آب حفظ کند».[هود: ۴۳]
📌فردا غیر از خدا همه چیز فانی است، «وَ اللهُ خَیرٌ وَأَبْقَی؛ تنها خدا، خیر و پایندهتر است».[طه: ۷۳]
📕 در محضر بهجت، ج۲، ص۲۵۹
💞همراهی شما ، موجب دلگرمی ماست.
https://eitaa.com/salambarebraHem
سلام بر ابراهیم
✨ #دوراهــــــــــے 🌹قسـمـت شــصــتــم در گوشش آروم گفتم: -چیزی شده که اینطوری گریه میکنی؟؟؟ یه
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت شــصــت و یکــم
دو روزی می شه که از راهیان نور برگشتیم...
گیتارم را فروختم عکس های خواننده هارا از اتاقم کندم و عکس شهید ابراهیم هادی را جایگزین کردم...
رفتار محمد برادر روشنک واقعا عجیب بود تازگی ها روشنک هم عجیب شده...
لباس هایم را تنم کردم...چادرم را روی سرم گذاشتم و از خانه بیرون رفتم.
روشنک طبق معمول با ماشینش سرکوچه بود...نزدیکش شدم لبخندی زدم و داخل ماشین نشستم.
من_سلام!
-سلام خانم.خوبی؟
-بله شما خوبی؟
-عالی.چه خبر؟
-سلامتی. خبریه؟بازم یهویی غافل گیری!!کجا میریم؟؟
ابروهایش را بالا داد و گفت:
-راستش میخوام باهات حرف بزنم.
-حرف ؟؟چه حرفی!
چشمکی زدو گفت:
-حالا.
دنده را جابه جا کرد و راه افتادیم.
دقایقی بعد کنار پارکی نگه داشت پیاده شدم و بعد از پارک کردن ماشین راه افتادیم و قدم زدیم.
من_خب؟؟ نمیخوای چیزی بگی؟؟
-راستش نمیدونم چطوری شروع کنم.
-راحت باش!
کمی مکث کردو گفت:
-خیلی وقته که برای برادرم دنبال همسر مناسب میگردیم.
دو هزاریم افتاد و تا آخر حرف هایش را خوندم.
ساکت ماندم روشنک ادامه داد:
-خب...
دوباره مکث کردو خندید گفت:
-زودی میرم سر اصل مطلب.خب من از اول نظرم به تو بود.ولی انگار برادرم هم با من هم نظر بوده!!!
چشمام گرد شد زل زدم به روشنک!
-چرا اینطوری نگاه میکنی.
لبخند زوری زدم و گفتم:
-خب...خب...اخه...یعنی چی!!!
-یعنی اینکه...افتخار میدی خواهر شوهرت بشم
خندید و من هم خندیدم.
من_چی بگم...خب...
قیافشو کج کردو گفت:
-بگو بله تموم شه دیگه...
هیچی نگفتم.
-سکوووت علامت رضاااااست...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💕لینک کانال و لطف شما، سلامتی تان مستدام
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت شـصـت ودوم
واقعا خیلی شوکه شدم.
از رفتار های اخیر روشنک معلوم بود قضیه چیه...ولی فکر نمی کردم جدی شه!
از من جواب بله زوری گرفت و امروز رو برای خواستگاری برنامه چیدن.
روشنک سریع منو رسوند خونه و خودش هم رفت خونه.
خیلی عجیب بود برام...
یه قدم سمت خدا رفتم و خدا همه چیز برام جور کرد...
حتی همسر خوب!!
اتاقم رو مرتب کردم و قشنگ ترین لباس هایم را بیرون از کمدم روی تخت گذاشتم.
یه مانتوی سفید با روسری صورتی ملایم و شلوار مشکی...
خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردم گذشت...
صدای زنگ خانه بلند شد...
از روی تخت پریدم، چادرم را روی سرم انداختم از اتاق بیرون رفتم و گفتم:
-اومدن؟؟
بابا_بله؟؟؟
بله بفرمایین...
خوش اومدین...
رفتم داخل اتاق به صورتم نگاهی انداختم چقدر در قالب روسری قشنگ شده...
لبخندی زدم و از اتاق بیرون رفتم.
جلوی در کنار مادرم ایستادم.
صدا هایشان یکی پس از دیگری از گذشتن پله های راه رو، بیشتر به گوشم می خورد.
چهره ی مادر روشنک و بعد پدرش و پشت سر آنها خود روشنک و بعد ...
به چشمم خورد...
داخل اومد و سلام کردن با مادر روشنک و خود روشنک روبوسی کردم.
محمد وارد خونه شد دسته گلی دستش بود که به مادرم داد...
رو به من سرش رو پایین انداخت و گفت:
-سلام...
من هم با صدای لرزان گفتم:
-سلام...
وارد خونه شدن و روی کاناپه نشستن.
من هم کنار مادرم نشستم.
بعد از سلام و علیک کردنو حال احوال پرسی وقتی گرم صحبت بودن رفتم آشپز خونه و مشغول ریختن چای شدم...
سینی آماده بودو لیوان ها هم چیده...چای رو ریختم و
بعد از مدتی مکث کردن با سینی داخل پذیرایی رفتم...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💕لینک کانال و لطف شما، سلامتی تان مستدام
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت شـصـت وسـوم
چای را اول روبه روی پدر روشنک و بعد پدر خودم و بعد از تعارف به بقیه ی...
سینی چای را روبه روی محمد گرفتم سرش پایین بود چای را برداشت و تشکر کرد...
پدر محمد_خب بهتره که بریم سر اصل مطلب...
و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
-برای امر خیر و بخاطر دختر خانومتون مزاحمتون شدیم...
مطمئنا که هم دیگه رو پسندیدن...بزرگتر ها اگر اجازه بدین دستشون رو بزاریم توی دست هم ...
پدر_بله درسته باعث افتخار ماست...خب آقا پسرتون چه کاره هستن؟؟
-عرضم خدمتتون که فعلا داخل بانک کار میکنن تحصیلاتشون هم فوق لیسانس کامپیوتر هست.
-بله درسته...دختر ماهم که لیسانس حسابداری دارن.
-بله در جریانیم...نظر شما چیه؟
پدر خندیدو گفت:
-علف باید به دهن بزی شیرین بیاد...
زیر چشمی به روشنک که داشت میخندید نگاه کردم و براش چشم و ابرویی اومدم...
مادر محمد لب باز کردو گفت:
-خب بهتره که عروس و داماد برن حرف هاشونو باهم بزنن...
رنگم پرید...
روشنک لبخند موزیانه ای زد و من با اشاره بهش گفتم:
-دارم برات!
از جایمان بلند شدیم.دور از خانواده ها گوشه ای دیگر از حال روی کاناپه ای نشستیم...
محمد شروع کرد:
-سلام علیکم.
-سلام.
-عرضم به حضورتون که...
شما رو ابراهیم هادی به ما معرفی کرد...
چشمام گرد شد و گفتم:
-بله؟؟؟
-همونطور که پدر فرمودن بنا بر ازدواج بنده بوده ولی همسر مناسبی پیدا نکردم.
-آها بله
-قبل از دیدن شما من گلزار شهدا بودم سر مزار ابراهیم هادی...
از شهید خواستم خودش یه نفرو سر راهم قرار بده...
وقتی هم برگشتم خونه با شما برخورد کردم.وقتی خواهرم از شما تعریف کردن...
-ایشون لطف دارن.
-ممنونم...
فهمیدم که شهید شماهم شهید ابراهیم هادیه...و اونجا بود که مطمئن شدم شمارو خود شهید انتخاب کرده...
اشک توی چشمام حلقه زد...
من_چی بگم...واقعا عجیبه...
-بله درسته...ان شاءالله جواب شما مثبته دیگه؟
لبخندی زدم و گفتم:
-بله...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💕لینک کانال و لطف شما، سلامتی تان مستدام
https://eitaa.com/salambarebraHem
✍ : #وصیت_شهید
بعد از نمازهاے یومیہ
دعـاے فـرج فراموش نشود
و تا قرائت نڪردید
از جاے خود بلند نشوید
زیرا امـام ، منتظــر دعـاے خیـر شما است .
👈اگر درد دل داشتید
و یا خواستید مشــورت بگیرید
بیایید سـر مـزارم ،
بہ لطف خداوند حاضــر هستـم .
#شهیـد_سجـاد_زبـرجدے
#سالروز_شهادتـش 🌹
🌷سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/salambarebraHem
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥انتشار برای اولین بار
وقتی که سپاه کشتی باری حامل ۲۵۰۰ کانتینر تجهیزات نظامی آمریکا و فرانسه را متوقف، بازرسی و پس از دریافت خسارت رهایش می کند 😂
#درود_بر_سپاه
https://eitaa.com/salambarebraHem