#به_روایت_روز
◾️ در روز اول ماه محرم چه گذشت؟
امام حسین علیه السلام در روز اول محرم با سپاه حُر دیدار کرد و حر و سپاه او توسط امام سیراب شدند.
نقل شده است که ظاهرا در اول محرم بوده که کاروان حسینی در حرکت بودند و امام علیه السلام در صبحگاه دستور دادند که ظرفها و مشکها را پر از آب کنید و حرکت کردند. ناگهان یکی از یاران امام با صدای بلند تکبیر گفت و گفت، از دور نخلستانی پیداست.
امام فرمود چه میبینید؟
عدهای گفتند نخلستان نیست گوشهای اسب از دور چنان مینماید که نخل است و تعداد هزار سواره نظام به فرماندهی حُر، مأمور از طرف عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه بود.
امام به یارانش فرمود: از آنها پذیرایی و آنها را که تشنه اند سیراب کنید.
#محرم
#امام_حسین
#به_روایت_روز
◾️ در روز دوم ماه محرم چه گذشت؟
➖ امام حسین علیه السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد. (1) عالم بزرگوار «سید بن طاووس » نقل کرده است که: امام علیه السلام چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست . این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است . (2)
➖ در این روز «حر بن یزید ریاحی » ضمن نامه ای «عبیدالله بن زیاد» را از ورود امام علیه السلام به کربلا آگاه نمود. (3)
➖در این روز امام علیه السلام به اهل کوفه نامه ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه - که مورد اعتماد حضرت بودند - را از حضور خود در کربلا آگاه کرد . حضرت نامه را به «قیس بن مسهر» دادند تا عازم کوفه شود . (4) اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی .» (5)
📔1) الامام الحسین و اصحابه، ص 194; البدء والتاریخ، ج 6، ص 10 .
📕 2) اللهوف، ص 35 .
📘 3) کشف الغمة، ج 2، ص 47 .
📙 4) مقتل الحسین مقرم، ص 184 .
#به_روایت_روز
◾️ در روز پنجم ماه محرم چه گذشت؟
➖ در این روز عبیدالله بن زیاد، شخصی بنام «شبث بن ربعی » را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد. (1)
➖عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام «زجر بن قیس » بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه السلام ملحق شود، به قتل برساند . همراهان این مرد 500 نفر بودند . (2)
➖در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه السلام صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام علیه السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید . (3)
〰️🕊〰️🕊〰️🕊〰️🕊〰️🕊
📔1) عوالم العلوم، ج 17، ص 237 .
📕 2) مقتل الحسین (مقرم)، ص 199 .
📘 3) همان
#به_روایت_روز
◾️ در روز ششم ماه محرم چه گذشت؟
➖ در این روز عبیدالله بن زیاد نامه ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده ام . توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می فرستند .
➖ در این روز «حبیب بن مظاهر اسدی » به امام حسین علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی طائفه ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم .
امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود . عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم ... .
در این هنگام مردی از بنی اسد که او را «عبدالله بن بشیر» می نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می کنم و سپس رجزی حماسی خواند:
«حقیقتا این گروه آگاهند - در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، - که من [رزمنده ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه ام .»
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر می رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حرکت کردند . در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق » را با 400 سوار به سویشان فرستاد . آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه السلام نداشتند . هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد .
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه السلام آمد و جریان را بازگو کرد . امام علیه السلام فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله »
📔بحارالانوار، ج 44ص 386 .