eitaa logo
سلام فرشته
162 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻با شرمندگی از حضور آقا سعید، جواب پرستار را صرفا به نمی توانم گفتن، می دهم. اشکم سرازیر می شود. دلداری ام می دهد که با استراحت خوب می شود و آمپولی داخل سرم تزریق می کند و می رود. آقا سعید هم پشت سر پرستار می رود. چشمانم را می بندم. بوی الکل حالم را به هم می زند. می خواهم عق بزنم. به زور جلوی خودم را می گیرم. دست دیگرم را بالا می آورم. بالا می آید. بازویم را روی چشمانم می گذارم و گریه می کنم. 🔹صدای ریحانه می آید: + نرگس جون.. نرگس جون. دختر پاشو چیه خوابیدی؟ ناسلامتی اومدیم راهیان اونوقت تو رفتی بیمارستان؟ بلند شو دختر. از کاروان عقب می مونی. 🔻دنبالش می گردم. کنار تختم ایستاده و مرا نوازش می دهد. می گویم که نمی توانم و دوباره فلج شده ام. مرا به پهلو می چرخاند و کمرم را ماساژ می دهد و سوره حمد می خواند و سوره حمد می خواند و سوره حمد می خواند. گردنم را کج می کنم و نگاهش می کنم. از همان لبخندهای همیشگی و پر مهرش تحویلم می دهد. گریه می کنم و می گویم: - ریحانه + جانم عزیز دلم. 🔸آنقدر ناز و مهربان قربان صدقه ام می رود که گریه ام بیشتر می شود: - خیلی دوستت دارم ریحانه. خیلی ترسیدم . خیلی. + می دونم. منم دوستت دارم نرگس جون. 🔹پیشانی ام را می بوسد و همان طور که کمرم را ماساژ می دهد، سوره حمد می خواند و می خواند و صدایش در گوشم می پیچد. صدایش آرامم می کند. دیگر گریه نمی کنم و خیره، صورت به لبخند نشسته اش را نگاه می کنم. 🔻با صدای فریادی چشمانم را باز می کنم. روی تخت بیمارستان هستم و پرده های اطرافم همه کشیده است. صدای فریاد از تخت کناری می آید. نمی دانم کیست و چرا فریاد می زند اما می فهمم تمام لحظات قبل را خواب دیده ام. حتما داروی آرام بخش تزریق کرده بودند که خوابم برده. دستم را به سختی بالا می آورم. موهایم را که از زیر مقنعه، بیرون آمده، داخل می کنم. انگشت اشاره ام را در گوشم فرو می کنم که صدای فریاد تخت کناری را نشنوم. 🔸 خانم پرستار پرده را کنار زده و داخل می آید. سِرُم را عوض می کند. انگشتم را در می آورم. ابروانم از صدای داد و فریاد های تخت کناری چین می خورد. " پرونده ات رو هم از بیمارستان قبلی که بستری بودی گرفتیم. ی عکس ازت می گیریم و می ری بخش. به خاطر شوک عصبی که بهت وارد شده، این طور شدی. اون خانم دوستت بود؟ - بله. بهترین دوستم. عزیزم بود. خواهرم بود. 🔻اشکم جاری می شود. " جریانش رو شنیدم. جون دوتا بچه رو نجات داد. کار خیلی بزرگی کرد. - الان کجاست؟ شما نمی دونین؟ 🔹همان طور که امپول زرد رنگی را در سِرُم فرو می کند، می گوید : " بیمارستان دیگه تحت مراقبته. براش دعا کن." و بی هیچ حرفی دیگری می رود. چهره بی روح و دستان آویزان ریحانه روی برانکارد، جلوی چشمانم است. او کسی نبود که اجازه بدهد چند مرد نامحرم، بی چادر، او را ببینند. اشک می ریزم. دلم می خواهد برخیزم و به دیدنش بروم. 🔸مجدد پرده کنار می رود. چند نفر از خواهران کاروان داخل می شوند و حال و احوال می کنند. حوصله شان را ندارم. می گویند برای سلامتی ریحانه و من، ختم دعای فرج و صلوات و قرآن گرفته اند و تا حالا، ختم صلوات ها تمام شده است. با حرفهایشان حالم بهتر می شود. می ترسم بپرسم به ملاقات ریحانه هم رفته اند یا نه. انگار از این ترس من خبر داشته باشند، می گویند که حالش خوب است. نمی دانم احساس آرامشی که از این خبر به من دست می دهد چشمانم را خمار می کند یا آمپول های تقویتی و آرام بخشی که در سِرُم تزریق شده، اما هر چه هست، به سختی پلک هایم را باز، نگه می دارم. آن ها هم می فهمند و به جز یکی شان، همه می روند. 🔹او، پرده را کامل می کشد که راحت باشم و کنارم می نشیند. جثه کوچکی دارد. صدایش ظریف و کمی تیز است. آبمیوه ای برایم باز می کند. کمی می خورم و می گویم: - من پارسال تصادف کرده بودم و فلج شده بودم. الان هم دوباره.. 🔻نمی گذارد حرفم تمام شود و با امیدواری می گوید: = الان فقط ی شوک عصبی بهت وارد شده. دوستت حالش خوبه و یکی دو روز دیگه مرخص می شه. اینم برای احتیاط تحت مراقبت گذاشتنش. شما هم کمی که آروم بشی حالت خوب می شه نگران نباش. مگه می شه شهدا کسی رو دعوت کنن و با حال خراب برش گردونن؟ 🔹یادم می افتد که ریحانه چقدر برای سلامتی من به شهدا و اهل بیت متوسل شده و سرپا شدنم را از همان ها بود که داشتم. اسمش را می پرسم و می گویم: فریده جان، برام دعای توسل می خونی؟ گوشی اش را در می آورد و برای اینکه صدایش را دیگران نشنوند، خیلی آرام، نزدیک گوشم، شروع به خواندن می کند: اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ... @salamfereshte
🔹عباس از انگشتری و قرآن و تسبیح تربت، تشکر کرد. قرآن را بوسید و مودب، روی هر دو دست نگه داشت. نگاهش به ضریح خانم بود و کششی که برای رفتن به زیارت داشت، قرار را از دلش ربوده بود. شرم کرد دست ضحی را جلوی دیگران بگیرد. آرام و به نجوا گفت: - ضحی جان، روز عقدمون بهترین روز عمرم بود. بارها خدا رو به خاطر شما شکر کردم. می تونست روز عقدم، جای دیگه ای غیر از حرم خانم باشه. 🔸و انگار که به زور بتواند حال خوش و حس عاشقانه اش را کنترل کند، پرسید: - قرارمون یک ساعت و نیم دیگه همین جا روبروی باب السلام. باشه؟ 🔹به چشمان زیبای ضحی نگاه کرد. لبخند را روی لبانش که دید، التماس دعا گفت و قرآن را بر قلبش فشرد و از باب السلام، وارد شد. ضحی از فهم بالای عباس لذت برد. حرف‌های عباس، آب سردی بود روی همه نگرانی‌های انتخاب او. خدا را شکر کرد و از در سمت راست باب السلام، وارد قسمت خواهران شد. روبروی ضریح ایستاد. دست راست بر سینه گذاشت و گفت: - سلام خانم جان.. 🌸اشکش جاری شد. مودب تر سلام کرد: السلام علیک یا فاطمه المعصومه.. السلام علیک .. به یاد مادر و پدر افتاد. به طهورا و حسنا و دایی و مادر عباس. از طرف همه اقوام و هر کسی که می شناخت، مجدد سلام داد. اشکش بیشتر جاری شد. از فکری که به ذهنش آمد، لبخند روی لبش نشست. نیت کرد به جای هر نوزادی که به نوعی، مراقبش بوده یا او را به دنیا آورده، سلامی بدهد و سلام داد. صدایی درونش گفت: پس بقیه نوزادان چی؟ به نیت همه نوزادانی که هر جای عالم به دنیا آمده بودند، مجدد سلام داد و صلوات فرستاد: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. پای راست را حرکت داد و به سمت ضریح رفت. آرام و با طمانینه، قدم از قدم برنمی داشت تا استغفاری بگوید و صلواتی بفرستد. همه را هدیه حضرات معصومین علیهم السلام کرد. ☘️جلوی ضریح رسید. به دو سه ردیف خانمی که دور ضریح بودند نگاه کرد. انگار دست نوازش خانم را روی تک تک سرهای آن ها می دید. از حس چنین نوازشی، شعفی خاص، وجودش را فرا گرفت. یک قدم به جلو برداشت به این نیت که سرش را زیر دستان پر مهر خانم برساند. قاتی خانم های دیگر شد. جزوی از زائران به هم چسبیده نزدیک ضریح. با موج جمعیت حرکت کرد و چپ و راست شد. دست راستش را دراز کرد. تا ضریح، فاصله ای نمانده بود. دست را پایین آورد. مودب ایستاد و سرش را پایین انداخت. به قدم هایش نگاه کرد. خدا را شکر کرد که کنار ضریح خانم حضرت معصومه سلام الله علیهاست. آرزو کرد کاش می شد خانم را در آغوش بگیرم. جلویش خالی شد. خود را به ضریح چسباند. دو دستش را از دو طرف به میله های ضریح گرفت و مدتی گریست. 🔹بوی خوش پر نرم خادم حرم، او را به خود آورد. اشک هایش را پاک کرد و از ضریح فاصله گرفت. به لحظه، جایش پُر شد و او با موج جمعیت، به عقب رانده شد. مجدد سلام داد. نفس عمیقی کشید. چادرش را مرتب کرد. گوشه ای ایستاد و همان طور که نگاه به ضریح و زائران خانم داشت، گوشی اش را در آورد و مشغول خواندن زیارت‌نامه شد. بعد از زیارت خانم، زیارت عاشورا خواند. خود را به گوشه ای از حرم رساند. سر بر تربت کربلا گذاشت و سجده زیارت عاشورا را انجام داد. همان جا نشست. داخل گوشی، دعاهای مفاتیح را بالا و پایین می کرد. نمی دانست این یک ساعت باقی مانده را با چه دعایی سپری کند. کدام دعاها را انتخاب کند و بخواند. هر کدامشان درخششی خاص داشتند. ندبه را آورد. کمیل را آورد. حتی دعای جوشن کبیر را آورد. چند سطری را خواند و دلش به ماه مبارک و شب های قدر و خدا خدا کردن هایش پر زد. 🔸چشمان اشک بارش را روی اسامی دعاها می چرخاند بلکه دلش به دعایی آرام گیرد. چشمش به دعای عالیه المضامین افتاد. یاد کودکی‌اش افتاد که بالاسر عزیز رفته و او را در حال خواندن این دعا دیده بود. از اسمش سر در نیاورد. حوصله اش سر رفته بود و می خواست هر طور شده، عزیز را به حرف بیاورد: - عزیز این چیه می خونین؟ - ی دعایی که خیلی چیزای خوبی توش از خدا خواسته شده. 🔹وارد صفحه دعا شد. ترجمه خط اول را خواند: "خدایا این امام را زیارت کردم، به امامتش اقرار دارم. واجب بودن اطاعتش را معتقدم." آرزو کرد ایکاش در حرم امام حسین علیه السلام این دعا را می خواند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
❓ سوال: در آداب و ادعیه داریم که این دعا را اگر بخوانیم باعث زیادشدن رزق می شود یا باعث می شود از جای دیگری به شما رزق برسد. این باعث می شود که آیا این رزق مقدر، زودتر به ما برسد یا اینکه رزقمان مضاعف می شود؟ ✅ پاسخ حفظه الله: 🌸 سوال خوبی است. توجه داشته باشیم اموری که در این عالم تحقق پیدا می کند، پدیده ها، علت تامه شان مجموعه ای از امور هستند. ما در دنیا عاملی که علت تامه اش تک عاملی باشد نداریم. 🔹به عبارت دیگر می توانیم بگوییم در علت تامه تحقق پدیده ها، هزاران هزار جزء دخالت دارد. هزاران هزاران امر در تحقق علت تامه این شیئ دخالت دارد تا آن شیئ بتواند به وجود بیاید. حالا این اموری که در به وجود آمدن اشیاء دخالت دارند، بعضی مادی هستند و بعضی غیرمادی هستند. یعنی عوامل غیرمادی. حالا می توانیم اسم این را بگذاریم عوامل معنوی. دعا هم یک عامل معنوی است در تحقق امور. باید اینجوری ببینیم. این هم در سلسله علل باید معنا شود. یعنی دخالت دارد در تحقق اشیاء به عنوان جزئی از علت تامه. جزئی از آن سبب تامی که می خواهد به وجود آورنده یک شیء باشد. به این صورت باید نگاه کنیم. با این سنت باید مطلب را تفسیر بکنیم. این یک نکته. 🍀ما دعا می کنیم. در حقیقت مثل این می ماند که داریم تلاش می کنیم. تلاش و کوشش ظاهری. اینکه شما می بینید در یک جایی، یک کاری را به عهده می گیرید، برای تحصیل معاش، برای کسب درآمد، این دخالت دارد. در کنارش دعا هم می کنید، دعا هم تاثیر دارد. مجموعه این امور، خروجی اش این می شود که شما یک درآمدی داشته باشید. معیشت خودتان را جلو ببرید. همه این امور دخالت دارد و تاثیری که هر یک از این ها جداگانه دارد را خداوند متعال در آن ها قرار داده است. و البته آنی که تعیین کننده اصلی است، آن اراده الهی است که باید بدانیم همه این ها به اراده الهی برمی گردد. این را توجه داشته باشیم. 🌼نکته بعدی که باز در بحث رزق و روزی خوبه بهش توجه داشته باشیم این است ما در اینکه چه سببی را به کار بگیریم، چه مقدار تلاش کنیم، باید به وظایف خودمان هم توجه داشته باشیم. کسب درآمد برای تامین معیشت، یک بخشی از آن واجب است. یک بخشی از آن فعالیت ها مستحب است. البته یک بخشی هم می توانیم بگوییم در بعضی موارد، یک سطحی از این فعالیت ها شاید حرام باشد. یک بخش دیگری هم تحت عنوان مکروه می تواند مطرح باشد. شاید یک بخشی از آن هم تحت عنوان مباح بتواند مطرح شود. یعنی به تعداد احکام خمسه، واجب، حرام، مستحب، مکروه، مباح، ما فعالیت اقتصادی و تلاش و گوشش برای تامین زندگی می توانیم داشته باشیم. 🍃 در این زمینه، باید توجه داشته باشیم در اینکه من چه فعالیتی را به عهده بگیرم تا بتوانم معیشت خودم را تامین کنم و زندگی ام را پیش ببرم. و هم چنین تا چه مقدار مشغول باشم. پس هم اصل کار که چه کاری مشغول باشم و هم تا چه سطحی که تا چه مقدار مشغول باشم، باید وظایف دیگر خودم را ببینم. یک موقع مثلا وظیفه اهمّی متوجه من شده است که به خاطر آن وظیفه اهم باید از بعضی فعالیت ها صرف نظر کنم. نباید مشغول بشوم. الان در این شرایط آن کار وفعالیت برای من حرام می شود. مثلا فرض کنید جامعه اسلامی مورد هجوم قرار گرفته، اینجا دفاع واجب است. مَن بِهِ الکِفایه نیست. بر من واجب است که بروم جبهه. اینجا بحث تامین نفقه برای خانواده هم مطرح هست. ولی آدم مشاهده می کند که فعلا دفاع اولویت دارد و من باید بروم آن کار را انجام بدهم. هم چنانکه شرکت در جنگ و دفاع نظامی واجب می شود، در بعضی موارد، در زمینه های فرهنگی معرفتی هم وظایفی متوجه افراد می شود. 🔹ما طلبه ها، در میدان معرفتی علمی و فرهنگی سرباز دین به حساب می آییم. باید اینجا اولویت ها را در نظر بگیریم. اگر قرار باشد به عنوان تامین زندگی و به بهانه اینکه، همه احتیاج داریم و من هم احتیاج دارم و خودمان را مقایسه کنیم با دیگر افراد، چه کسی نیاز این میدان را تامین کند؟ نیروی شایسته، آگاه، عالم، مهذب، کارآمد، با بصیرت این میدان را ما از کجا بیاوریم؟ معلوم می شود که بر بعضی از ماها لازم می شود که تدبیری بیاندیشیم که این تدبیر در یک بسته در حقیقت قرار می گیرد. اینکه قناعت پیشه کنیم. خودمان را با دیگران مقایسه نکنیم. با توکل به خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام، تحصیل را در اولویت قرار دهیم. درس و بحث مان را خوب پیش ببریم، مطمئن باشیم که خداوند هیچ موجود نیازمند به رزق و روزی را تنها نگذاشته، ما را هم تنها نمی گذارد. 📚برگرفته از سلسله جلسات شرح وصیت نامه رسول الله صلی الله علیه و آله به ابوذر، در تاریخ دوشنبه 1400/09/15 ادامه دارد... 📣کانال مدرسه علمیه الهادی علیه السلام 🆔@alhadihawzahqom صلی الله علیه و آله #یقین