eitaa logo
دخـتـࢪان مـھـ³¹³ـدو؎•
129 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
944 ویدیو
39 فایل
بہ‌نآم‌اللھ مہدے...💚! {همه چی از ۲۶ خرداد ۱۴۰۱ شروع شد} ♡312+1=313♡شاید آقا منتظر توست..!💚 به مجمع دختران مهدوے خوش آمدید!🤝💚 کپے🤔؟آزاده‌رفیق،رگباری‌ممنوع🙂💜:) پیج روبیکا: https://rubika.ir/mahdavi313girls ◉اللّهم س‍‌ریـ؏ برس‍‌ان‍ ظـ‍‌هور م‍‌‍‌ـهدے◉
مشاهده در ایتا
دانلود
دخـتـࢪان مـھـ³¹³ـدو؎•
#رمان #فدایی_عشق💔🕊 قسمت بیست و هفتم7⃣2⃣ ╭━━━⊰•🍃‌⃟🕊•⊱━━━╮ 🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رم
💔🕊 قسمت بیست و هشتم8⃣2⃣ ╭━━━⊰•🍃‌⃟🕊•⊱━━━╮ 🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸 امیدوارم لذت ببرید❤️ ‌‌╰━━━⊰•‌‌🍃⃟🕊‌•⊱━━━╯ عاطفه نفس سردی کشید و گفت: قبلاً دوست داشتم اما الان چند روزیه که دارم به خودکشی فکر می کنم! لب پایینم رو به دندون گرفتم و گفتم: عـــاطفه؟! خاک توسر؟😂 چرت و پرت چرا میگی؟ میکشمتا؟! عاطفه با جیغ گفت: بیا بکش منو راحتم کن! 😡 _چت شده باز تو؟ نکنه شکست عشقی خوردی؟ 😂 عاطفه با حرص گفت: به خدا کیمیا میام رگتو میزنما؟ هیچی حوصله عکس گرفتن ندارمـ... تازه میخوام پیجمم پاک کنمو چند وقتی کم بازی کنم! 😒 _توروخدا از صدا و سیما بیرون نیا. همیشه سریال آت رو دنبال می کنم بس که مسخره بازی می کنی😂 حالا چیکار داشتی زنگ زدی؟ من و من میکرد: میگم... چیزه.... باهام میای سر صحنه؟ تنها نباشم اونجا؟ _ ماشاالله هزار ماشاالله چنان با همشون رفیقی که من اونجا افسرده میشم. تنها نباشم چیه؟ عاطفه: حالا بده تورو از اون اتاقت زیر پتو میکشم بیرون؟😜 _ خوب کی میایی دنبالم؟ من بیام یا تو؟ عاطفه: اممم؟... تو بیا. _باشه.. پس فعلا قطع کرد. سریع لپ تاپم رو بستم و حاضر شدم رفتم تو هال. مامان: کجا به سلامتی؟ باز با علی؟ بذار به کارش برسه مادر! _ مامان با عاطفه می خوام برم سر صحنه. علی کجا بود؟😂 مامان خندید و گفت: برو به سلامت! سریع رفتم سر خیابون. یک تاکسی گرفتم. رفتم سمت خونه عاطفه اینا. زنگ درو نزده عاطفه اومد. بیرون چرا اینطوری لباس پوشیده بود؟؟ با خنده گفتم: عاطی چرا این شکلی شدی تو؟؟ چادری شدی واس من؟ 😳😂 عاطفه سرشو سمت چپ کج کرد: ای مرض! نخنــد! _ آخه ماسک چیه؟ عینک دودی؟ چـــــادر؟ ناشناس تیپ زدی؟ 😂😜 عاطفه ماسک رو کشید پایین. عینکش رو در آورد و با اخم گفت: اول اینکه واسه خودم تیپ زدم تا کسی منو نشناسه. دوم اینکه تا سر صحنه باهام حرف نزن نمیخوام کسی بفهمه منم. مفهومه؟؟ 😡 به قلم:خادم الزهرا ادامه دارد.... 《♥️@salammfarmande♥️》
💔🕊 قسمت بیست و نهم9⃣2⃣ ╭━━━⊰•🍃‌⃟🕊•⊱━━━╮ 🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸 امیدوارم لذت ببرید❤️ ‌‌╰━━━⊰•‌‌🍃⃟🕊‌•⊱━━━╯ همون موقع یک دختر جوان نزدیک عاطفه شد و با خوشحالی گفت:وااااای خدای مننن!😍😍عاطفه امیری خودتی؟😍 سریع با خنده گفتم: بله عاطفه امیری بازیگر تلوزیون🤣 دختره با ذوق میگفت:وااای خانم من عاشق کارای شمام😍.عاشقتونم😍.فنتونم.کاراتونو دنبال میکنم.😍میتونم باهاتون عکس بگیرم؟😍 خلاصه حسابی عاطفه رو اذیت کردم😂 دختر هم عکاسیشو کردو رفت. _خب عاطی بریم؟ عاطفه:با ماشین من.چون شیشش دودیه😎 سوار ماشینش شدیم و رفتیم. تا برسیم انقدر اذیتش کردم و بلند بلند اسمش رو تکرار میکردم تامیخواست منو همونجا پرت کنه از ماشین بیرون😐😂 همین که رسیدیم چادر و ماسکو عینکش رو در آورد و گفت:هوووف پختم😫 سمانه یکی از بازیگر هامون داشت رد می شد گفت:چادری شدی؟از کی تاحالا؟😄 عاطفه با چشم غره گفت:سمانه توام؟😡 _سمانه جان بدل نگیر.میدونی چرا خل شده؟ سمانه خنده ای کرد و گفت: بله جنون آنی زده به کلش.همیشه همینه😏 مشغول صحبت و خنده بودیم .بچه ها هم دیالوگ هاشون رو تمرین میکردن شماره ناشناس زنگ زد. _بله؟ صدای کمیل اومد:سلااام خواهر ناناصم😌 _کمیل تویی؟😡 کمیل:نه پسر همسایم بیکار شدم زنگ زدم حالتو بپرسم😒 _مسخره.. کمیل:کجایی؟ _سر صحنه کمیل:از کی بازیگر شدی تو؟🤓 _عاطفس دیگه😜 کمیل خنده ای کرد و گفت: لوکیشن بفرست بیام دنبالت بریم بیرون _باشه ۱۰ دقیقه بعد کمیل اومد.رفتیم رسیدیم به یه شهر بازی😒 به قلم:خادم الزهرا ادامه دارد.... 《♥️@salammfarmande♥️》
دستمال کاغذی هاتونو واسه پارت بعدی آماده کنین رفقا😈😈😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفت قوول میدم که دیگه چادرمو در نیارم😭🖤 《♥️@salammfarmande♥️》
🖤 ♥️ ماکه نرفتیم. ولی رفته هاش میگن:(( وقتی برسی بین الحرمین جلو چشات اینطوری میشه))😭💔 《♥️@salammfarmande♥️》