13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگر
نگید ما خودمون رو کنترل میکنیم❌
《♥️@salammfarmande♥️》
دخـتـࢪان مـھـ³¹³ـدو؎•
#رمان #فدایی_عشق💔🕊 قسمت بیست و هفتم7⃣2⃣ ╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮ 🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رم
#رمان
#فدایی_عشق💔🕊
قسمت بیست و هشتم8⃣2⃣
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸
امیدوارم لذت ببرید❤️
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
عاطفه نفس سردی کشید و گفت: قبلاً دوست داشتم اما الان چند روزیه که دارم به خودکشی فکر می کنم!
لب پایینم رو به دندون گرفتم و گفتم: عـــاطفه؟! خاک توسر؟😂 چرت و پرت چرا میگی؟ میکشمتا؟!
عاطفه با جیغ گفت: بیا بکش منو راحتم کن! 😡
_چت شده باز تو؟ نکنه شکست عشقی خوردی؟ 😂
عاطفه با حرص گفت: به خدا کیمیا میام رگتو میزنما؟ هیچی حوصله عکس گرفتن ندارمـ... تازه میخوام پیجمم پاک کنمو چند وقتی کم بازی کنم! 😒
_توروخدا از صدا و سیما بیرون نیا. همیشه سریال آت رو دنبال می کنم بس که مسخره بازی می کنی😂 حالا چیکار داشتی زنگ زدی؟
من و من میکرد: میگم... چیزه.... باهام میای سر صحنه؟ تنها نباشم اونجا؟
_ ماشاالله هزار ماشاالله چنان با همشون رفیقی که من اونجا افسرده میشم. تنها نباشم چیه؟
عاطفه: حالا بده تورو از اون اتاقت زیر پتو میکشم بیرون؟😜
_ خوب کی میایی دنبالم؟ من بیام یا تو؟
عاطفه: اممم؟... تو بیا.
_باشه.. پس فعلا
قطع کرد. سریع لپ تاپم رو بستم و حاضر شدم رفتم تو هال.
مامان: کجا به سلامتی؟ باز با علی؟ بذار به کارش برسه مادر!
_ مامان با عاطفه می خوام برم سر صحنه. علی کجا بود؟😂
مامان خندید و گفت: برو به سلامت!
سریع رفتم سر خیابون. یک تاکسی گرفتم. رفتم سمت خونه عاطفه اینا.
زنگ درو نزده عاطفه اومد. بیرون چرا اینطوری لباس پوشیده بود؟؟
با خنده گفتم: عاطی چرا این شکلی شدی تو؟؟ چادری شدی واس من؟ 😳😂
عاطفه سرشو سمت چپ کج کرد: ای مرض! نخنــد!
_ آخه ماسک چیه؟ عینک دودی؟ چـــــادر؟ ناشناس تیپ زدی؟ 😂😜
عاطفه ماسک رو کشید پایین. عینکش رو در آورد و با اخم گفت: اول اینکه واسه خودم تیپ زدم تا کسی منو نشناسه. دوم اینکه تا سر صحنه باهام حرف نزن نمیخوام کسی بفهمه منم. مفهومه؟؟ 😡
به قلم:خادم الزهرا
ادامه دارد....
《♥️@salammfarmande♥️》
#رمان
#فدایی_عشق💔🕊
قسمت بیست و نهم9⃣2⃣
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸
امیدوارم لذت ببرید❤️
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
همون موقع یک دختر جوان نزدیک عاطفه شد و با خوشحالی گفت:وااااای خدای مننن!😍😍عاطفه امیری خودتی؟😍
سریع با خنده گفتم: بله عاطفه امیری بازیگر تلوزیون🤣
دختره با ذوق میگفت:وااای خانم من عاشق کارای شمام😍.عاشقتونم😍.فنتونم.کاراتونو دنبال میکنم.😍میتونم باهاتون عکس بگیرم؟😍
خلاصه حسابی عاطفه رو اذیت کردم😂 دختر هم عکاسیشو کردو رفت.
_خب عاطی بریم؟
عاطفه:با ماشین من.چون شیشش دودیه😎
سوار ماشینش شدیم و رفتیم. تا برسیم انقدر اذیتش کردم و بلند بلند اسمش رو تکرار میکردم تامیخواست منو همونجا پرت کنه از ماشین بیرون😐😂
همین که رسیدیم چادر و ماسکو عینکش رو در آورد و گفت:هوووف پختم😫
سمانه یکی از بازیگر هامون داشت رد می شد گفت:چادری شدی؟از کی تاحالا؟😄
عاطفه با چشم غره گفت:سمانه توام؟😡
_سمانه جان بدل نگیر.میدونی چرا خل شده؟
سمانه خنده ای کرد و گفت: بله جنون آنی زده به کلش.همیشه همینه😏
مشغول صحبت و خنده بودیم .بچه ها هم دیالوگ هاشون رو تمرین میکردن شماره ناشناس زنگ زد.
_بله؟
صدای کمیل اومد:سلااام خواهر ناناصم😌
_کمیل تویی؟😡
کمیل:نه پسر همسایم بیکار شدم زنگ زدم حالتو بپرسم😒
_مسخره..
کمیل:کجایی؟
_سر صحنه
کمیل:از کی بازیگر شدی تو؟🤓
_عاطفس دیگه😜
کمیل خنده ای کرد و گفت: لوکیشن بفرست بیام دنبالت بریم بیرون
_باشه
۱۰ دقیقه بعد کمیل اومد.رفتیم رسیدیم به یه شهر بازی😒
به قلم:خادم الزهرا
ادامه دارد....
《♥️@salammfarmande♥️》
#استوری
#محرم🖤
#کربلا♥️
ماکه نرفتیم.
ولی رفته هاش میگن:((
وقتی برسی بین الحرمین جلو چشات اینطوری میشه))😭💔
《♥️@salammfarmande♥️》