eitaa logo
دخـتـࢪان مـھـ³¹³ـدو؎•
130 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
944 ویدیو
39 فایل
بہ‌نآم‌اللھ مہدے...💚! {همه چی از ۲۶ خرداد ۱۴۰۱ شروع شد} ♡312+1=313♡شاید آقا منتظر توست..!💚 به مجمع دختران مهدوے خوش آمدید!🤝💚 کپے🤔؟آزاده‌رفیق،رگباری‌ممنوع🙂💜:) پیج روبیکا: https://rubika.ir/mahdavi313girls ◉اللّهم س‍‌ریـ؏ برس‍‌ان‍ ظـ‍‌هور م‍‌‍‌ـهدے◉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قامتی که فاطمی باشد در هرکجای این جهان🌍 از دعای خیر مادر چادریست:))🖤 《♥️@salammfarmande♥️》
~آࢪۍما عقب افتاده ایم! بعضۍها مۍگویند: چادࢪ سࢪڪࢪدن بۍ ڪلاسۍ است ، عقب افتادگی است :| ! ولی اگࢪ اقتـداء به زهــࢪا بۍڪلاسۍ است ... اقتـداء به زینب بۍڪلاسۍ است ... پس ما هم با صـدای بلنـد اعلام می ڪنیم ¡... "ڪه ما عقب افتـاده ایم و به این خصلت هم افتخاࢪ مۍڪنیم ♡:)" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌《♥️@salammfarmande♥️》
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 سلام خدمت دوستان عزیز بارگذاری رمان (💔🕊) در کانال. مشروط به کپی تمامی پیام ها در کانال آزاد میباشد ولی کپی رمان و خواندن آن بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم❌ امیدوارم از خواندن رمان لذت ببرید👇👇
💔🕊 قسمت اول1⃣ ╭━━━⊰•🍃‌⃟🕊•⊱━━━╮ 🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸 امیدوارم لذت ببرید❤️ ‌‌╰━━━⊰•‌‌🍃⃟🕊‌•⊱━━━╯ گوشیمو برداشتم تا به علی زنگ بزنم،بیچاره هزار بار زنگ زده بود. علی:بله؟ _سلام آقا! علی:عه سلام تویی؟؟خوبی؟ _نه مامان بزرگتم!....خداروشکر خوبم.تو خوبی؟ علی نفس عمیقی کشید:هعی بد نیستم:)) _کاری داشتی زنگ زده بودی؟ علی انگار که تازه یادش افتاده باشه گفت:آها....یه دو ساعتی مرخصی گرفتم بریم بیرون.موافقی که انشاءلله؟! چشام برق زد:چراکه نه؟کی میای؟! یخورده فکر کرد:اممم؟یه یه ربع دیگه میرسم. _اوکی خوبه!میبینمت،خداحافظ♥️ علی:خدانگهدارت. خب چی بپوشم حالا! در کمدو باز کردم و تند تند آماده شدمو اومدم پذیرایی رو مبل نشستم منتظر علی. کمیل گفت:بالاخره از جات تکون خوردی.کجا به سلامتی؟!! [کمیل داداشمه.دوسال ازم بزرگتره.خیلی ام دوسم داره😌،هیچوقت بهم نمیگه ولی از رفتاراش میفهمم] با ناز گفتم:شوهر جان دارن میان دنبالم!باید از شما اجازه میگرفتم؟ کمیل اخم مصنوعی کرد:من واقعا نمیدونم به چه جراتی داداشمو از چنگم در آوردی. منم با همون حالت جواب دادم:از بچگی باهم چشم تو چشم بودیماااا!پسرخاله محترمتون خواهر عزیز دردونتونو از چنگتون در آوردننننن😒 کمیل:خوش بگذره خواهری....! صدای آیفون اومد. مامان از تو آشپزخونه داد زد:دخترم برو به سلامت. رفتم سمت در:خداحافظ همگی تند تند رفتم پایین.در رو که باز کردم علی یه گل گرفته بود جلو صورتش. دستمو زدم به کمرمو گفتم:شما؟ گل رو آوردن پایینو با لبخند گفت:یه عاشق🌸❤️ گل رو گرفت سمتم:بفرمایید گل رو گرفتمو بو کردم.زل زل نگاه کردم تو چشماشو گفتم:دستت درد نکنه خیلی خوشگلهههه♡ ولی خب الان کجا بزارمش به نظرت؟بهترین نیست بزاری تو ماشین؟ یخورده فکر کرد:اوهوم موافقم. گل رو گرفت و گذاشت تو ماشین.همونطور که داشت در رو میبست گفت:کیمیا؟ به قلم:خادم الزهرا ادامه دارد.... 《♥️@salammfarmande♥️》
💔🕊 قسمت دوم2⃣ ╭━━━⊰•🍃‌⃟🕊•⊱━━━╮ 🌸کپی تمامی پیام های کانال آزاده ولی کپی رمان و خواندن رمان بدون عضویت در کانال رو راضی نیستم🌸 امیدوارم لذت ببرید❤️ ‌‌╰━━━⊰•‌‌🍃⃟🕊‌•⊱━━━╯ همونطور که داشت در رو میبست گفت:کیمیا؟پیاده بریم؟ _آره خب!! دستمو گرفت و قدم زنان رفتیم. _اممم؟کجا بریم؟ علی:هرجا که عشقت میکشه خانوم _کافی شاپ خوبه؟ _چراکه نه....☆♡ رسیدیم به کافه نزدیک خونه.تا گارسون نسکافه و کیکمونو بیاره علی گفت:یه چیزی برات دارم. _چی؟؟ از تو جیبش یه جعبه کوچولو در آورد و بازش کرد،هولش داد سمتم.یه انگشتر خیلی خیلی خیلی ناااز😍 تا اومدم برش دارم کشید از جلوم. با تعجب و پرسش نگاش کردم.با لبخند گفت:نوچ نوچ نوچ.خودممم! دستمو دراز کردم جلوش و انگشترو کرد تو دستم.واااای خدای من چه خوشگل بود آخه🙈 بعد اینکه کیک و نسکافه رو خوردیم اومدیم بیرون.از مرخصی علی فقط یه ساعت مونده بود. علی:یه پارک همین نزدیکی هاس.بریم؟ _باشه پارک خلوت بود و بزرگ.رو یه نیمکت نشستیم. علی:کیمیا؟ _بله؟ علی:هیچی فقط خواستم صداتو بشنوم😁 _از بس خل و دیوونه ای😂 با تعجب نگام کرد. _آی کیووووو!مگه دوسم نداری خب؟ با خنده گفت:باید راجع بهش فکر کنم😏 _ایشششش!خیلی مسخره ای! درحال غش غش خنده بود که گوشیش زنگ خورد. علی:الان میام. بلند شد و رفت اونور.کاملا از تیر رسش خارج شدم.چند دقیقه بعد احساس کردم یه چیزی روسرمه.برگشتمو دیدم یه مردی که روی صورتشو پوشونده اسلحه ای گذاشته رو سرم😰😱 وحشت کردم.آروم گفت:فقط کافیه صدات در بیاد.هم خودتو میکشم هم اون شوهرتو😈 به قلم:خادم‌ الزهرا ادامه دارد.... 《♥️@salammfarmande♥️》
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرد بازیگران‼️ _تو مزدور کی ای؟؟؟ کی دردش میاد؟به کی بر میخوره؟؟ از اینجا بدونین که را درستو رفتن... 《♥️@salammfarmande♥️》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بینِ‌کنایه‌ها‌ بگو‌ با‌زمزمه‌ میپوشمش‌فقط‌به‌عشقِ‌فاطمه چون‌ به‌ بی‌بی‌ دل‌بستـــم پس‌سرِ‌قولم‌هستــم♥️🙂 《♥️@salammfarmande♥️》
میتونه جذاب تر از خط چشمش باشه!💚 🖤 《♥️@salammfarmande♥️》
*‌‌ 😂 دیشب دیر اومدم خونه بابام گفت: کجا بودی آواره بدبخت؟؟😡 گفتم: خونه دوستم👀 ورداشت به 10 تا از دوستام زنگ زد. دمشون گرم، هر 10 تاشون گفتن خونه ما بود!😶 2 تاشون که دمشون گرم، گفتن الان اینجاست خوابه، خستس، بیدارش نمیکنیم😂😂😂😂 اینا به کنار... من حیرون مرام اون دوستمم که سنگ تموم گذاشت گفت: اینجاست، داره نماز میخونه🤦🏼‍♂ و اما و اما رفیق فابم که ترکوند دیگه. صداشو شبیه من کرد و گفت: سلام بابا، خیلی خوابم میاد بعدا بهت زنگ میزنم 😂😂😂🤣🤣 خرابه این رفقامم 😂😂✌️🏻 《♥️@salammfarmande♥️》
😂 یک خانمی توی پیجشون نوشته بودن که چادر مشکی افسردگی میاره |: دیروز یه مانتو مشکی خریده بود استوری کرده بود که مشکی رنگ عشقه😆😂! حالا ما هیچی اصلا تکلیف‌ خودتو‌ روشن‌ کن‌ حداقل🚶🏻‍♀. . . 《♥️@salammfarmande♥️》