eitaa logo
هیئت سالار زینب سلام الله علیها
515 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
36 فایل
✔ تحت نظر حوزه علمیه سفیران هدایت تالش ✔تاسیس:۱۳۹۹ ✔فعالیت:فرهنگی و اجتماعی 🔸️جلسات هفتگی 🔸️مراسمات مذهبی و مناسبتی 🔸️دوره های معرفتی نوجوانان 🔸️مبارزه با آسیب های اجتماعی ✅ ادمین: @sarbazeagha1 @Aftab31 @Banou1 @FarimahMirzaii @Ahadikhadijeh
مشاهده در ایتا
دانلود
نام و نام خانوادگی: عباس دانشگر نام پدر : مومن محل تولد : سمنان تاریخ ولادت: ۱۳۷۲/۲/۱۸ تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰ محل شهادت: حومه جنوبی حلب - سوریه مدت عمر: ۲۳سال محل مزار : امامزاده علی اشرف سمنان قطعه و ردیف و شماره : ------- کتاب مربوط به این شهید: آخرین نماز در حلب _ لبخندی به رنگ شهادت وصیت نامه شهید بسم الله الرحمن الرحیم دوست دارم ساکن شوم آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزه‌خوار سفره‌ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می‌آورد، راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سک‍ـون بـلای بزرگ پیروان حق است. سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به‌سمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفـهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگـی می‌کند، بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. شادی روح امام و شهدا صلوات 🌿 ما به عنایت شهدا نیاز داریم🤲 |سالار زینب سلام الله 🇮🇷 | 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ⏩@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✍شهیدی که قرائت به نیت او گره گشاست... 💠مادر شهید می گوید مواقعی که دلتنگ💔 او می شوم با عکسش صحبت می کنم و مطمئن هستم که صدای من را می شنود و به حرف هایم گوش می کند. بیشتر دوستان و اقوام می گویند هنگامی که مشکلی برایمان پیش می آید به نیت حسین می خوانیم و هنوز تمام نشده مشکلمان حل میشود. 💠مادر شهید مدافع حرم حسین بواس که تصویری از این شهید در دستانش بود با بیان اینکه پسرم و روزه قضا نداشت گفت: او از همان دوران کودکی کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و تمام نمازهایش را می خواند و روزه هایش را می گرفت شهید مدافع حرم |سالار زینب سلام الله 🇮🇷 | 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ⏩@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⚘️هرروز باشهدا⚘️ قسمت پایانی وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست... جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات... کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟ نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. ⚘️شهید سید مرتضی دادگر.⚘️ فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت...🌱 🍃این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد. 🍃 قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد. 🌹شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی میخورند...🌹 شادی روح تمام شهدا صلوات💫 |سالار زینب سلام الله 🇮🇷 |@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⚘️هر روز با شهدا⚘️ قسمت ۲ گفتند: چی کار می کنی حاجی؟ با اسلحه کلاش به میدان مین اشاره کردم گفتم می بینین که هیچ راه کاری برامون نیست گفتند یعنی …بر می گردیم؟ چیزی نگفتم تنها راه امیدم رفتن به در خانه اهل بیت بود (علیه السلام ) بود.توسل شدم به خود خانم حضرت صدیقه طاهره (علیهم السلام) با آه ناله گفتم:بی بی خودتون وضع ما رو دارید می بینید دستم به دامنتون یه کاری بکنین. به سجده افتادم روی خاک ها و باز گفتم:شما خودتون تو همه عملیات ها مواظب ما بودین این جا هم دیگه به لطف و عنایت خودتون بستگی داره. توی همین حال گریه ام گرفت عجیب هم قلبم شکسته بود که :خدایا چه کار کنیم؟ وقتی لطف و معجزه مقدر شده باشد و قطعا بخواهد اتفاق بیفتد، می افتد. من هم توی آن شرایط حساس نمی دانم یکدفعه چه طور شد که گویی کاملا از اختیار خودم آمدم بیرون یک حال از خود بیخودی به ام دست داد، یک دفعه رفتم نزدیک بچه های گردان آماده و منتظر دستور حمله بودند یکهو گفتم: بر پا ،همه بلند شدند به سمت دشمن اشاره کردم بدون معطلی دستور حمله دادم خودم هم آمدم بروم یکی از بچه های اطلاعات جلوم رو گرفت با حیرت گفت: حاجی چی کار کردی؟ تازه آنجا فهمیدم چه دستوری دادم ولی دیگر خیلی ها وارد میدان مین شده بودند همان طور هم به طرف دشمن آتیش می ریختند یکی دیگرشان گفت : حاجی همه رو به کشتن دادی! شک واضطراب آنها مرا هم گرفت یک آن..... ادامه دارد |سالار زینب سلام الله 🇮🇷 |@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃موضوع انشا،: به نام خدا من می خواهم در آینده شهید بشوم. چون... معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف مهدی و گفت: «ببین مهدی جان! موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً، پدر خودت چه کاره ست؟ آقا اجازه! شهید شده... 🌱شادی روح همه شهدا صلوات🌱 |سالار زینب سلام الله 🇮🇷 | @salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh ⏩️@salare_zeinab_talesh 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸