eitaa logo
صالحین حضرت مریم (س)
113 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
59 فایل
این کانال جهت اجرای برنامه های صالحین حوزه حضرت مریم ناحیه زنجان ایجاد شده است لطفاسرگروه های پایگاهها ی خود را عضو نمایید از این به بعد محتوای بارگزاری شده درکانال مرجع اصلی حلقه ها خواهد بود عملکردحلقه های صالحین با توجه به ارسال گزارش سنجیده خواهد شد
مشاهده در ایتا
دانلود
حکمت315 به همين دليل امام علیه السلام در كلام بالا با ذكر جزئيات دقيق به اين مطلب اشاره فرموده است. شخصيتها هميشه (چه در گذشته و چه در حال) خوش خط ترين كاتبان را براى خود انتخاب مى كنند تا نامه ها و رساله هاى آنها تأثير بيشترى داشته باشد. نكته ديگر اينكه ممكن است بعضى اشكال كنند اين گفتار حكيمانه امام علیه السلام با گفتار ديگرى از آن حضرت كه به نزديك نمودن سطور يك نامه و ريز نوشتن، جهت صرفه جويى در كاغذ و مركب توصيه مى كند، سازگارى ندارد؛ آنجا كه طبق روايت امام صادق علیه السلام از آن حضرت، به فرمانداران خود نوشت: «أَدِقُّوا أقْلامَكُمْ وَقارِبُوا بَيْنَ سُطُورِكُمْ وَاحْذَفُوا عَنّي فُضُولَكُمْ وَاقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعاني وإيّاكُمْ وَالاْكْثارَ فَإنَّ أمْوالَ الْمُسْلِمينَ لاتَحْتَمِلُ الاْضرارَ؛ نوك قلمها را تيز كنيد وسطور را به هم نزديك سازيد و مطالب اضافى را در نامه هايى كه براى من مى نويسيد حذف كنيد و مقصودتان بيان معانى باشد (نه لفّاظى و بازى با الفاظ) و از پرگويى بپرهيزيد، زيرا اموال مسلمانان تاب تحمّل اين ضررها را ندارد». ولى با كمى دقت روشن مى شود كه اين دو دستور منافاتى با هم ندارند؛ كلام نخست اشاره به رعايت زيبايى هاى معقول است و كلام دوم اشاره به اسراف وافراط در اينگونه مسائل. شاهد آن كلمه اضرار است كه در آخر حديث دوم آمده است؛ يعنى نبايد افراطكارى به جايى برسد كه موجب ضرر به بيت المال شود. متأسفانه امروز هم از اين افراطكارى ها هم در نامه ها و هم در مجلات علمى و غير علمى مشاهده مى شود. ۱ گاه يك نامه دوخطى را در يك صفحه بزرگ كاغذ مرغوب مى نويسند و در پاكتى به همان اندازه مى گذارند در حالى كه براى اينگونه نامه ها مى توان كاغذ و پاكتهاى كوچكترى انتخاب كرد. همچنين در بسياى از مجله ها گاه نصف بيشتر صفحه را با عكسهاى مبهم ونامعقول پر مى كنند و تنها در مقدار كمى از صفحه به ذكر مطالب مى پردازند. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت315 «قَرْمِطْ» از ماده «قَرْمَطَ» به معناى نزديك ساختن است، روشن است كه اگر حروف يك كلمه از هم جدا و دور شود آن خط بسيار زشت وناموزون خواهد شد. بنابراين ظرافت و زيبايى خط ايجاب مى كند كه اين دستورات چهارگانه به دقت رعايت شود. در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت : نخست اينكه اختراع خط يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر است. انسان به وسيله خط توانست تجربيات خود را ثبت كند و براى آيندگان به يادگار بگذارد و شخصآ نيز مسائلى را در زندگى فراموش نكند. به همين دليل از زمانى كه خط اختراع شد دوران تاريخ بشر آغاز گشت و پيش از آن را دوران قبل از تاريخ مى نامند، چراكه آنها نتوانستند سرگذشت خود را مكتوب كنند و براى آيندگان به يادگار بگذارند. اصولا تمدن انسانى وعلوم و دانشها و اختراعات و ابتكارات مديون خط است كه اگر نبود، تجارب بشر و افكار دانشمندان با هم نمى آميخت و به سوى جلو حركت نمى كرد وپيوسته انسان در همان مراحل اوليه گام برمى داشت. شايد به همين دليل است كه خداوند در قرآن مجيد به آن قسم ياد كرده ومى فرمايد: «(ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ)؛ سوگند به قلم و آنچه با قلم می نويسند». همچنين در آياتى كه در آغاز بعثت پيامبر صلی الله علیه وآله نازل شد مى خوانيم: «(اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ… الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِْنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ)؛ بخوان به نام پروردگارت كه (موجودات را) آفريد، همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود وبه انسان آنچه را نمى دانست آموخت». نكته ديگر اينكه يك نوشته خوب بايد هم محتواى آن خوب باشد و هم داراى ظاهرى زيبا و آراسته باشد به همين دليل نامه هايى كه با خط بد نوشته شده باشند و كتابهايى كه با چاپ نازيبا چاپ شده باشند كم ارزش خواهند بود، هر چند محتواى خوب و جالبى داشته باشند. به خصوص در زمان ما كه بيش از هر زمان به زيبايى اهميت مى دهند و سعى دارند امور مادى و معنوى را در بهترين لباس ارائه دهند. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت316 وقال علیه السلام: أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ، وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ. (قالَ الرَّضِيُ: وَمَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنينَ يَتَّبِعُونَني، وَالْفُجّارَ يَتَّبِعُونَ الْمالَ كَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ يَعْسُوبَها، وَهُوَ رَئِيسُها). امام علیه السلام فرمود : من،يعسوب (وپيشواى)مؤمنانم،ومال وثروت،يعسوب (وپيشواى)بدكاران است. مرحوم سيّد رضى در ذيل اين گفتار حكيمانه مى گويد: معنى اين سخن آن است كه مؤمنان از من پيروى مى كنند و بدكاران از مال، همانگونه كه زنبوران عسل از يعسوب و رئيس خود پيروى مى كنند. شرح و تفسير من پيشواى اهل ايمانم امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه، فرق ميان پيشواى مؤمنان و فاجران را چنين بيان مى كند: «من، يعسوب و پيشواى مؤمنانم، و مال و ثروت، يعسوب و(پيشواى) بدكاران است»؛ (أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ، وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ). آنگاه مرحوم سيّد رضى مى فرمايد: «معنى اين سخن آن است كه مؤمنان از من پيروى مى كنند؛ اما فاجران به دنبال ثروتند، همانگونه كه زنبوران عسل از يعسوب يعنى رئيس خود پيروى مى كنند»؛ (قالَ الرَّضِيُ: وَمَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنينَ يَتَّبِعُونَني، وَالْفُجّارَ يَتَّبِعُونَ الْمالَ كَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ يَعْسُوبَها، وَهُوَ رَئِيسُها). «يعسوب» به ملكه زنبوران عسل گفته مى شود كه هرگاه به پرواز درآيد تمام زنبورانى كه در آن كندو با او زندگى مى كردند به دنبال او به پرواز درمى آيند. سپس به رئيس هر قومى يعسوب اطلاق شده است. عجيب اين است كه بعضى از ارباب لغت، امير و رئيس زنبوران عسل را مذكّر شمرده اند، در حالى كه مؤنث است و به همين دليل همه جا در فارسى از آن به ملكه ياد مى كنند. واقعيت عينى نيز همين معنا را تأييد مى كند كه ملكه از جنس مادّه باشد نه مذكّر. درواقع امام علیه السلام فرق ميان افراد باايمان را كه به معنويات مى انديشند با افراد مادى و بى ايمان كه تنها به ثروت مى انديشند، بيان كرده، مىگويد: من پيشواى مؤمنانم؛ ولى پيشواى فاجران مال و ثروت است. در عصر آن امام علیه السلام اين معنا به خوبى آشكار شد: عده اى دنياپرست از اطرافيان آن حضرت، او را رها كرده وبه دليل وعده هاى هنگفت مالى معاويه به شام رفتند و به او پيوستند و با اين عمل باطن خود را آشكار كردند. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت316 درواقع آنچه امام علیه السلام در اينجا فرموده محك خوبى است براى شناختن افراد در هر عصر و زمان. افراد باشخصيت و ظاهرآ مؤمنى را ديديم كه خود را به اموال نامشروع فروختند در حالى كه مؤمنان راستين گاهى با فقر زندگى مى كردند و در برابر آن اموال زانو نمى زدند. همانگونه كه پيش از اين نيز اشاره شد، اين لقب را رسول اكرم صلی الله علیه وآله به اميرمؤمنان على علیه السلام داده است. ذهبى در ميزان الاعتدال از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله به أم سلمه فرمود: «إنَّ عَلِيّآ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمي وَهُوَ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى مِنِّي غَيْرَ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدي؛ اى امّ سلمه! گوشت على از گوشت من است و او نسبت به من به منزله هارون (برادر موسى) نسبت به موسى است جز اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود». سپس ابن عباس مى افزايد:«به زودى فتنه اى در ميان مسلمانان پيدا مى شود، كسى كه در آن فتنه گرفتار شود بايد دو چيز را رها نكند: قرآن و على بن ابىطالب را». در پايان مى گويد: من از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنيدم در حالى كه دست على را گرفته بود مى فرمود: «هذا أوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَأوَّلَ مَنْ يُصافِحُني يَوْمَ الْقِيامَةِ وَهُوَ فارُوقُ هذهِ الاُْمَّةِ يَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَهُوَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ؛ على اولين كسى است كه به من ايمان آورد و نخستين كسى است كه روز قيامت با من مصافحه مى كند و او فاروق اين امّت است؛ يعنى حق را از باطل جدا مى كند و او يعسوب و پيشواى مؤمنان است در حالى كه مال، يعسوب ظالمان است». همين مضمون تقريبا با همين عبارت در انساب الاشراف بلاذرى از ابوذر نقل شده است. همين معنا با عبارات مختلفى در كتب ديگر اهل سنت آمده است، براى توضيح بيشتر به كتاب شريف الغدير، ج 2، ص 313 مراجعه كنيد. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت317 وَقَالَ لَهُ علیه السلام بَعْضُ الْيَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ، وَلكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ: «اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ». بعضى از يهوديان به آن حضرت (امام علیه السلام) گفتند: هنوز پيامبرتان را دفن نكرده بوديد دربارهاش اختلاف كرديد! امام علیه السلام در پاسخ فرمود : ما درمورد آنچه از (وصاياى) او رسيده بود اختلاف كرديم، نه درباره خودش؛ اما شما پس از عبور از دريا (و غرق شدن فرعونيان) هنوز پاهايتان خشك نشده بود به پيامبر خود گفتيد: براى ما هم بتى بساز همانگونه كه اين قوم بت پرست (اشاره به بت پرستانى است كه مشاهده كردند) بت هايى دارند و موسى به شما گفت: شما مردم نادانى هستيد (كه بعد از اين همه معجزات الهى در توحيد شك مى كنيد). شرح و تفسير پاسخ دندانشكن به ايراد يهود در اين كلام شريف، امام علیه السلام پاسخ دندان شكنى به ايراد بعضى از يهود مى دهد كه از روى سرزنش به امام علیه السلام عرض كردند: «شما هنوز پيغمبرتان را دفن نكرده بوديد درباره او اختلاف كرديد»؛ (وَقَالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ). «امام علیه السلام در پاسخ فرمود: ما درباره او اختلاف نكرديم، بلكه در آنچه از طرف او به ما رسيده بود در امر خلافت اختلاف كرديم؛ ولى شما در حيات موسى پس از عبور از نيل (با مشاهده آن همه معجزات) هنوز پاهايتان خشك نشده بود به پيامبرتان گفتيد: براى ما بتى قرار بده، همانگونه كه آنها (اشاره به بت پرستانى است كه بر سر راهشان بودند) بتهايى دارند و موسى به شما گفت: شما جمعيت نادانى هستيد. (چراكه اين همه معجزات را ديده ايد و هنوز در اصل توحيد فرو مانده ايد)»؛ (فَقال علیه السلام له: إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ، وَلكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ: (اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)). از حديث شريف بالا استفاده مى شود كه اسلام، آزادى وسيعى به غير مسلمانان در محيط اسلام داده بود كه حتى افراد عادى يهودى مىتوانستند رئيس مسلمانان را به چالش بكشند و سؤال معنادارى بيان كنند و حتى مسلمانان را سرزنش كنند كه چرا هنوز پيغمبرتان مدفون نشده بود اختلاف كرديد؛ اما هنگامى كه با پاسخ دندانشكنى روبرو مى شدند گاه چنان تحت تأثير قرار مى گرفتند كه دين اسلام را برمى گزيدند. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت317 چنانكه در بعضى از كتابها پس از نقل اين روايت مى خوانيم: «فَأَسْلَمَ الْيَهُودِىُّ؛ مرد يهودى، مسلمان شد». امام علیه السلام در اين پاسخ دست روى نقطه حساسى گذاشت و آن اينكه ما درمورد پيغمبر و اصول دينمان هيچ اختلافى نداريم؛ خدا را به يگانگى مى شناسيم و پيغمبرمان را خاتم انبيا؛ ولى شما بعد از ديدن آن معجزات عجيب، شكافتن دريا و عبور توأم با سلامت از جادهاى كه ميان دريا نمايان شد و سپس غرق شدن فرعون و لشكرش در همان جاده براثر جمع شدن آب دريا، با اين همه چشمتان كه به بتهاى بتپرستان افتاد، هوس بت پرستى كرديد وگفتيد: اى موسى! تو هم براى ما بتى بساز مانند آنها. آرى شما در اصل توحيد كه مهمترين اصل دين است با پيغمبرتان به مخالفت برخاستيد. تعبير به «إِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فِيهِ» عبارت فصيح و كوتاهى است كه تمام مطلب را دربر دارد. البته مفهوم اين سخن آن نيست كه امامت از فروع دين است آنگونه كه ابن ابىالحديد به آن اشاره كرده ، بلكه منظور امام علیه السلام اين است كه ما در اصل توحيد و نبوت هيچگونه اختلافى با هم نداريم ولى شما، هم در توحيد به شك افتاديد وهم به مخالفت پيامبرتان برخاستيد و اين دو قابل مقايسه با اختلاف ما نيست. علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود پاسخ امام علیه السلام را پاسخ جدلى براى خاموش كردن دشمن دانسته است وگرنه اختلاف مسلمانان را اگرچه در ظاهر مربوط به چيزى مى داند كه از پيغمبر صلی الله علیه و آله درباره امامت رسيده؛ ولى مى گويد كه در باطن، اختلاف بر سر خود پيغمبر صلی الله علیه و آله بوده است و به تعبير ديگر، گروهى به مخالفت با پيامبر صلی الله علیه و آله برخاسته بودند. بايد توجه داشت كه اجتماع كنندگان در سقيفه به بهانه اينكه پيغمبر صلی الله علیه و آله نصّى به امر ولايت و خلافت نداشته و آن را به خود ما واگذار كرده است، پس خليفه را بايد خودمان تعيين كنيم. خليفه را برگزيدند و اين به آن معناست كه همگى به پيامبر صلی الله علیه و آله احترام مى گذاشتند، هرچند بعضى از گفته هاى او را با توجيه نادرست مخالفت مى كردند. قابل توجه است كه جواب امام علیه السلام به اين يهودى اين پيام را براى همه مسلمانان دارد كه نبايد اختلافاتشان را در برابر دشمن پررنگ كنند، بلكه اگر اختلافى هست آن را كمرنگ نشان دهند. به عكس آنچه امروز از بعضى از افراد نادان مى بينيم كه اصرار دارند اختلافات مذهبى را به اصل اسلام و توحيد وخداپرستى بازگردانند. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت318 وَقِيلَ لَهُ علیه السلام: بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الاَْقْرَانَ؟ مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ. (قَالَ الرَّضِىُ: يُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَكُّنِ هَيْبَتِهِ فِي الْقُلُوبِ). از امام علیه السلام سؤال شد: به چه وسيله در ميدان نبرد بر همتايان خود غالب آمدى؟ امام علیه السلام فرمود : من با هيچكس روبرو نشدم جز اينكه مرا بر ضد خود كمك كرد! شريف رضى مىگويد: امام علیه السلام به اين اشاره مى كند كه هيبتش در دلها جاى گرفته بود و مبارزان، مقهور هيبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند). شرح و تفسير رمز پيروزى امام علیه السلام مىدانيم امام علیه السلام در تمام نبردها با دشمنان خود. پيروز شد و همين امر سبب گرديد كه «بعضى از آن حضرت سؤال كردند: چه چيزى سبب پيروزى شما بر همتايان خود شد؟»؛ (وَقِيلَ لَهُ علیه السلام بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الاَْقْرَانَ). «اَقْران» جمع «قِرْن» (بر وزن فكر) به معناى همتا و همطراز است. امام علیه السلام در پاسخ، به يك نكته روانى مهم اشاره كرد و فرمود: «من با هيچكس روبرو نشدم مگر اينكه مرا بر ضد خود كمك كرد!»؛ (فَقال علیه السلام: مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ). سيّد رضى؛ آن را چنين تفسير مى كند كه امام علیه السلام به اين اشاره دارد كه هيبتش آنچنان در دلها جاى گرفته بود كه مبارزان، مقهور هيبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند). (قَالَ الرَّضِىُ: يُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَكُّنِ هَيْبَتِهِ فِي الْقُلُوبِ). بدون شك يكى از مهمترين عوامل پيروزى و شكست، مسئله قدرت روحيه و ضعف آن است. لشكرى كه خود را غالب و پيروز مى داند و داراى روحيه اى بالاست به يقين بر دشمن غلبه مى كند و هرگاه گرفتار ضعف و شكست روحى گردد غالبآ گرفتار شكست مى شود، هرچند ازنظر عِدّه و عُدّه بر دشمن فزونى داشته باشد. تمام عرب آوازه شجاعت على علیه السلام را شنيده بودند به خصوص بعد از جنگ خندق و شكست قوى ترين مرد عرب «عمرو بن عبدود» اين آوازه بلندتر شد وهمه جا را فرا گرفت. به همين دليل هنگامى كه قدم به ميان ميدان نبرد مى گذاشت كسانى كه در برابر آن حضرت قرار مى گرفتند از همان آغاز خود را مى باختند و همين خودباختگى ضربه اى بر قواى آنها وارد مى كرد به گونه اى كه از مقابله با مولا ناتوان مى شدند. در آيات قرآن نيز به كرار به اين نكته اشاره شده كه خدا گاهى مسلمانها را به وسيله رُعبى كه در دل دشمنانشان مى افتاد يارى و چيره مى كرد. ادامه دارد ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت317 چنانكه در بعضى از كتابها پس از نقل اين روايت مى خوانيم: «فَأَسْلَمَ الْيَهُودِىُّ؛ مرد يهودى، مسلمان شد». امام علیه السلام در اين پاسخ دست روى نقطه حساسى گذاشت و آن اينكه ما درمورد پيغمبر و اصول دينمان هيچ اختلافى نداريم؛ خدا را به يگانگى مى شناسيم و پيغمبرمان را خاتم انبيا؛ ولى شما بعد از ديدن آن معجزات عجيب، شكافتن دريا و عبور توأم با سلامت از جادهاى كه ميان دريا نمايان شد و سپس غرق شدن فرعون و لشكرش در همان جاده براثر جمع شدن آب دريا، با اين همه چشمتان كه به بتهاى بتپرستان افتاد، هوس بت پرستى كرديد وگفتيد: اى موسى! تو هم براى ما بتى بساز مانند آنها. آرى شما در اصل توحيد كه مهمترين اصل دين است با پيغمبرتان به مخالفت برخاستيد. تعبير به «إِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فِيهِ» عبارت فصيح و كوتاهى است كه تمام مطلب را دربر دارد. البته مفهوم اين سخن آن نيست كه امامت از فروع دين است آنگونه كه ابن ابىالحديد به آن اشاره كرده ، بلكه منظور امام علیه السلام اين است كه ما در اصل توحيد و نبوت هيچگونه اختلافى با هم نداريم ولى شما، هم در توحيد به شك افتاديد وهم به مخالفت پيامبرتان برخاستيد و اين دو قابل مقايسه با اختلاف ما نيست. علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود پاسخ امام علیه السلام را پاسخ جدلى براى خاموش كردن دشمن دانسته است وگرنه اختلاف مسلمانان را اگرچه در ظاهر مربوط به چيزى مى داند كه از پيغمبر صلی الله علیه و آله درباره امامت رسيده؛ ولى مى گويد كه در باطن، اختلاف بر سر خود پيغمبر صلی الله علیه و آله بوده است و به تعبير ديگر، گروهى به مخالفت با پيامبر صلی الله علیه و آله برخاسته بودند. بايد توجه داشت كه اجتماع كنندگان در سقيفه به بهانه اينكه پيغمبر صلی الله علیه و آله نصّى به امر ولايت و خلافت نداشته و آن را به خود ما واگذار كرده است، پس خليفه را بايد خودمان تعيين كنيم.خليفه را برگزيدند و اين به آن معناست كه همگى به پيامبر صلی الله علیه و آله احترام مى گذاشتند، هرچند بعضى از گفته هاى او را با توجيه نادرست مخالفت مى كردند. قابل توجه است كه جواب امام علیه السلام به اين يهودى اين پيام را براى همه مسلمانان دارد كه نبايد اختلافاتشان را در برابر دشمن پررنگ كنند، بلكه اگر اختلافى هست آن را كمرنگ نشان دهند. به عكس آنچه امروز از بعضى از افراد نادان مى بينيم كه اصرار دارند اختلافات مذهبى را به اصل اسلام و توحيد وخداپرستى بازگردانند. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت318 وَقِيلَ لَهُ علیه السلام: بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الاَْقْرَانَ؟ مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ. (قَالَ الرَّضِىُ: يُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَكُّنِ هَيْبَتِهِ فِي الْقُلُوبِ). از امام علیه السلام سؤال شد: به چه وسيله در ميدان نبرد بر همتايان خود غالب آمدى؟ امام علیه السلام فرمود : من با هيچكس روبرو نشدم جز اينكه مرا بر ضد خود كمك كرد! شريف رضى مىگويد: امام علیه السلام به اين اشاره مى كند كه هيبتش در دلها جاى گرفته بود و مبارزان، مقهور هيبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند). شرح و تفسير رمز پيروزى امام علیه السلام مىدانيم امام علیه السلام در تمام نبردها با دشمنان خود. پيروز شد و همين امر سبب گرديد كه «بعضى از آن حضرت سؤال كردند: چه چيزى سبب پيروزى شما بر همتايان خود شد؟»؛ (وَقِيلَ لَهُ علیه السلام بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الاَْقْرَانَ). «اَقْران» جمع «قِرْن» (بر وزن فكر) به معناى همتا و همطراز است. امام علیه السلام در پاسخ، به يك نكته روانى مهم اشاره كرد و فرمود: «من با هيچكس روبرو نشدم مگر اينكه مرا بر ضد خود كمك كرد!»؛ (فَقال علیه السلام: مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ). سيّد رضى؛ آن را چنين تفسير مى كند كه امام علیه السلام به اين اشاره دارد كه هيبتش آنچنان در دلها جاى گرفته بود كه مبارزان، مقهور هيبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند). (قَالَ الرَّضِىُ: يُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَكُّنِ هَيْبَتِهِ فِي الْقُلُوبِ). بدون شك يكى از مهمترين عوامل پيروزى و شكست، مسئله قدرت روحيه و ضعف آن است. لشكرى كه خود را غالب و پيروز مى داند و داراى روحيه اى بالاست به يقين بر دشمن غلبه مى كند و هرگاه گرفتار ضعف و شكست روحى گردد غالبآ گرفتار شكست مى شود، هرچند ازنظر عِدّه و عُدّه بر دشمن فزونى داشته باشد. تمام عرب آوازه شجاعت على علیه السلام را شنيده بودند به خصوص بعد از جنگ خندق و شكست قوى ترين مرد عرب «عمرو بن عبدود» اين آوازه بلندتر شد وهمه جا را فرا گرفت. به همين دليل هنگامى كه قدم به ميان ميدان نبرد مى گذاشت كسانى كه در برابر آن حضرت قرار مى گرفتند از همان آغاز خود را مى باختند و همين خودباختگى ضربه اى بر قواى آنها وارد مى كرد به گونه اى كه از مقابله با مولا ناتوان مى شدند. در آيات قرآن نيز به كرار به اين نكته اشاره شده كه خدا گاهى مسلمانها را به وسيله رُعبى كه در دل دشمنانشان مى افتاد يارى و چيره مى كرد. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت318 خدا درمورد پيروزى لشكر اسلام در ميدان نبرد مى فرمايد: «(إِذْ يُوحِى رَبُّکَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاَْعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ)؛ و (به ياد آر) موقعى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: من با شما هستم؛ كسانى را كه ايمان آورده اند، ثابت قدم داريد! به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم؛ ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد! و همه انگشتانشان را قطع كنيد!». به اين ترتيب در جنگ بدر يكى از عوامل مهم پيروزى مسلمانان، رعب ووحشتى بود كه خدا از آنها در دل دشمن افكنده بود. درمورد يهود بنى قريظه كه به يارى مشركان در جنگ احزاب برخاسته بودند و پس از شكست احزاب، لشكر اسلام به سراغ آنها رفت، مى فرمايد: «(وَأَنْزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُمْ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقآ تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقآ)؛ و خدا گروهى از اهل كتاب (يهود) را كه از آنان (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد و در دلهايشان رعب افكند؛ (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد!». در اينجا نيز عامل رعب و وحشت به عنوان عامل تعيين كننده سرنوشت جنگ ذكر شده است. رسول اكرم صلی الله علیه وآله يكى از ويژگى هاى پنجگانه خود را اين مى شمارد: «وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ؛ خدا به وسيله ترسى كه از هيبت من در دلهاى مخالفان مى افكند مرا بر آنها پيروز مى ساخت». درباره قيام حضرت مهدى علیه السلام نيز از امام باقر علیه السلام نقل شده است: «الْقائِمُ مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ؛ حضرت مهدى علیه السلام به وسيله رعب و وحشتى كه از هيبت او به دلهاى مخالفان مى افتد از سوى خدا يارى مى شود». مرحوم مفيد در كتاب ارشاد نقل كند: هنگامى كه احزاب شكست خوردند و فرار كردند پيامبرصلی الله علیه وآله تصميم بر مبارزه با بنى قريظه گرفت چون به حمايت از احزاب برخاسته بودند و على علیه السلام را با سى نفر از طايفه خزرج به سوى آنها فرستاد و فرمود: ببين آيا بنى قريظه وارد قلعه هاى خود شده اند يا نه. هنگامى كه امام علیه السلام نزديك ديوار بلند قلعه آنها رسيد شنيد آنها (به مسلمانان) ناسزا مى گويند.خدمت پيامبرصلی الله علیه وآله برگشت و ماجرا را گزارش داد. پيغمبر صلی الله علیه وآله فرمود : آنها را رها كن، خدا به زودى ما را بر آنها غالب مى كند. كسى كه تو را بر عمرو بن عبدود پيروز كرد تنهايت نخواهد گذاشت. بايِست تا لشكر اسلام گرد تو جمع شوند و بشارت باد بر تو به پيروزى از سوى خداوند. «فَإنَّ اللهَ تَعالى قَدْ نَصَرَني بِالرُّعْبِ مِنْ بَيْنِ يَدِي مَسيرَةَ شَهْرٍ؛ زيرا خداوند مرا از طريق رعب (در دل دشمنان) با فاصله يك ماه پيروز كرده است». (اشاره به اينكه هنگامى كه خبر حمله ما را بشنوند و ميان ما و آنها يك ماه راه باشد مرعوب شده و روحيه خود را از دست مى دهند). در ادامه حديث آمده است كه سرانجام لشكر اسلام از همين طريق پيروز شد ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت319 وقال علیه السلام لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ : يَا بُنَيَّ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْکَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ، فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ. امام علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود : فرزندم! از فقر بر تو مى ترسم پس از آن به خدا پناه ببر، چراكه فقر، هم دين انسان را ناقص مى كند و هم عقل را مشوش مى سازد و هم مردم را به او و او را به مردم بدبين مى كند. شرح و تفسير آثار شوم فقر امام علیه السلام در اين كلام حكيمانه، آثار سوء و وحشتناك فقر را براى فرزندش محمد بن حنفيه برمى شمارد و مى فرمايد: «فرزندم! من از فقر بر تو مى ترسم، بنابراين از آن به خدا پناه ببر»؛ (وَقال علیه السلام لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ: يَا بُنَيَّ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْکَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ). بعد امام علیه السلام دليل آن را در سه جمله كوتاه و پرمعنا بيان كرده مى فرمايد: «زيرا فقر، دين انسان را ناقص و عقل را مشوش مى سازد و مردم را به او و او را به مردم بدبين مى كند»؛ (فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ). به يقين منظور از فقر در اين كلام نورانى، فقر مادى است. اينكه چگونه فقر مادى سبب نقصان دين مى شود دليلش روشن است، زيرا انسان تحت فشار فقر ممكن است تن به گناهانى بدهد و براى به دست آوردن مال، فكر حلال و حرام آن نباشد و يا تحت عنوان ضرورت و اضطرار بعضى از محرمات را براى خود حلال بشمارد. اين احتمال نيز هست كه فقر گاهى سبب تزلزل اعتقاد انسان به خدا مىشود، زيرا از يكسو شنيده است كه خدا رزّاق و روزى رسان است و رزق همه را تضمين كرده و از طرف ديگر خود را در فقر و تنگدستى مى بيند و اين مايه سوءظنش به خدا و وعده هاى الهى مى شود، بنابراين هم نقص اعتقادى و هم نقص عملى دامن فقير را مى گيرد به خصوص اگر انسان كم ظرفيت و پايه اعتقادات او سست باشد. اضافه بر اين، ازنظر اخلاقى نيز گرفتار مشكل مىشود، زيرا كينه و حسد وبخل و صفات ديگرى از اين قبيل دامان فقير را در بسيارى از اوقات مى گيرد. اما اينكه عقل را مشوش مى سازد نيز به تجربه ثابت شده است كه افراد گرسنه و فقير هرچند عقل نيرومندى داشته باشند توان فكر كردن و انديشيدن را از دست مى دهند و حتى گاه در مسائل ساده زندگى گرفتار اشتباه مى شوند وقدرت بر تفكر و تصميم گيرى را به دليل فقر و پريشانى از دست مى دهند. جمله «داعِيَةٌ لِلْمَقْتِ؛ موجب بدبينى مى گردد» داراى دو تفسير است: نخست اينكه مردم از چنين شخصى فاصله مى گيرند و حتى او را مزاحم خود تصور مى كنند و ديگر اينكه او هم از مردم فاصله مى گيرد، چراكه بسيارى از اوقات فكر مى كند مردم اسباب فقر او را فراهم كرده اند و حق او را خورده و او را بر خاك سياه نشانده اند، بنابراين از دو سو خشم و ناخرسندى حاصل مى شود. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت319 نكته فقر و غنا تاكنون به مناسبتهاى مختلف با توجه به كلمات مولا اميرمؤمنان علیه السلام بحثهايى درمورد فقر و غنا كرده ايم. به سبب اهميت اين موضوع و پاره اى از ابهامات يا اشتباهات، لازم است باز هم درباره نظر اسلام درمورد اين دو موضوع بحث كنيم. در اينكه آيا غنا و بى نيازى افضل است يا فقر، در ميان دانشمندان، اختلافى ديده مى شود. هر يك از طرفداران اين دو به آياتى از قرآن مجيد يا روايات اسلامى استدلال كرده اند. طرفداران افضليت غنا مى گويند: خدا از مال با تعبير «خير» در كتابش ياد كرده است؛ مانند: (إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى) كه در داستان سليمان آمده است. همچنين در آيه وصيت مى خوانيم: (إِنْ تَرَکَ خَيْرآ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ) نيز در داستان نوح علیه السلام، مال را يكى از نعمتهاى مهم الهى شمرده مى فرمايد: (وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ) و در حديث معروف آمده است: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ الْغِنَى؛ غنا بهترين وسيله براى رسيدن به تقواست». دليل آن هم روشن است و آن اينكه براى رسيدن به كارهاى خير، حل مشكلات مردم، پيشرفتهاى علمى، جهاد در برابر دشمن و نجات بسيارى از مردم از انواع گناهان، منابع مالى ضرورى است و افراد تهيدست هرگز به هيچيك از اين امور نمى رسند. نيز يكى از منتهايى كه خداوند بر پيامبر گرامى اش صلی الله علیه و آله مى گذارد اين است كه مى گويد: «(وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى)؛ خداوند تو را فقير يافت و بى نياز و غنى ساخت». اضافه بر اينها در بسيارى از دعاها از خداوند تقاضاى غنا و بى نيازى مى كنيم و هرگز تقاضاى فقر نمى نماييم، بلكه از فقر به خداوند پناه برده مى شود. در دعاى معروفى كه در بسيارى از منابع آمده مى خوانيم: «اللَّهُمَّ أَغْنِنِي بِحَلالِکَ عَنْ حَرَامِکَ وَبِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ». همچنين در دعايى كه صبح و شام خوانده مى شود آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ … مِنَ الْفَقْر». ولى از سوى ديگر آيات و رواياتى در مذمّت غنا به چشم مى خورد كه آن را مايه طغيان مى شمرد. (كَلاَّ إِنَّ الاِْنسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى) و در همين كلمات قصار (حكمت 58) خوانديم: «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ؛ مال، ماده اصلى همه شهوتهاست». نيز قرآن مجيد، اموال و اولاد را فتنه و (وسيله آزمايش) شمرده است ومى فرمايد: (أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ). و حديث «الْفَقْرُ فَخْرِي وَ بِهِ أَفْتَخِرُ» كه از پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله نقل شده معروف و مشهور است. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت319 نكته فقر و غنا تاكنون به مناسبتهاى مختلف با توجه به كلمات مولا اميرمؤمنان علیه السلام بحثهايى درمورد فقر و غنا كرده ايم. به سبب اهميت اين موضوع و پاره اى از ابهامات يا اشتباهات، لازم است باز هم درباره نظر اسلام درمورد اين دو موضوع بحث كنيم. در اينكه آيا غنا و بى نيازى افضل است يا فقر، در ميان دانشمندان، اختلافى ديده مى شود. هر يك از طرفداران اين دو به آياتى از قرآن مجيد يا روايات اسلامى استدلال كرده اند. طرفداران افضليت غنا مى گويند: خدا از مال با تعبير «خير» در كتابش ياد كرده است؛ مانند: (إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى) كه در داستان سليمان آمده است. همچنين در آيه وصيت مى خوانيم: (إِنْ تَرَکَ خَيْرآ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ) نيز در داستان نوح علیه السلام، مال را يكى از نعمتهاى مهم الهى شمرده مى فرمايد: (وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ) و در حديث معروف آمده است: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ الْغِنَى؛ غنا بهترين وسيله براى رسيدن به تقواست». دليل آن هم روشن است و آن اينكه براى رسيدن به كارهاى خير، حل مشكلات مردم، پيشرفتهاى علمى، جهاد در برابر دشمن و نجات بسيارى از مردم از انواع گناهان، منابع مالى ضرورى است و افراد تهيدست هرگز به هيچيك از اين امور نمى رسند. نيز يكى از منتهايى كه خداوند بر پيامبر گرامى اش صلی الله علیه و آله مى گذارد اين است كه مى گويد: «(وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى)؛ خداوند تو را فقير يافت و بى نياز و غنى ساخت». اضافه بر اينها در بسيارى از دعاها از خداوند تقاضاى غنا و بى نيازى مى كنيم و هرگز تقاضاى فقر نمى نماييم، بلكه از فقر به خداوند پناه برده مى شود. در دعاى معروفى كه در بسيارى از منابع آمده مى خوانيم: «اللَّهُمَّ أَغْنِنِي بِحَلالِکَ عَنْ حَرَامِکَ وَبِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ». همچنين در دعايى كه صبح و شام خوانده مى شود آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ … مِنَ الْفَقْر». ولى از سوى ديگر آيات و رواياتى در مذمّت غنا به چشم مى خورد كه آن را مايه طغيان مى شمرد. (كَلاَّ إِنَّ الاِْنسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى) و در همين كلمات قصار (حكمت 58) خوانديم: «الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ؛ مال، ماده اصلى همه شهوتهاست». نيز قرآن مجيد، اموال و اولاد را فتنه و (وسيله آزمايش) شمرده است ومى فرمايد: (أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ). و حديث «الْفَقْرُ فَخْرِي وَ بِهِ أَفْتَخِرُ» كه از پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله نقل شده معروف و مشهور است ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت319 در حديث قدسى خطاب به موسى علیه السلام كه كلينى؛ در كافى نقل كرده است چنين مى خوانيم: «يا موسى! إذا رَأَيْتَ الفَقْرَ مُقبِلاً فَقُلْ مَرْحباً بِشِعارِ الصّالِحينَ وَاذا رَأَيْتَ الْغِنى مُقْبِلاً فَقُلْ: ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ؛ اى موسى! هنگامى كه ديدى فقر روى آورده بگو اى شعار صالحين خوش آمدى و هنگامى كه ببينى غنا روى آورده بگو لابد گناهى از من سرزده كه مجازاتش به سرعت فرا رسيده است». حقيقت اين است كه هم غنا مى تواند خوب يا بد باشد و هم فقر، هركدام در مرحله اى وضع خاصى به خود مى گيرد. اگر غنا سبب بى نيازى و آمادگى براى انجام كارهاى خير و اجراى عدالت وپيشرفت اهداف الهى گردد، بهترين وسيله است و اگر سبب طغيان و فساد در ارض و دنياپرستى و هوسبازى و بى خبرى از خدا و غفلت از آخرت گردد بدترين وسيله است. به عكس، فقر هرگاه به معناى ساده زيستن، بى اعتنايى به دنيا و ترك وابستگى ها و قناعت به كفاف و عفاف باشد بهترين افتخار است. اما اگر سبب وابستگى به اين و آن و آلودگى به انواع گناهان و سوءظن به خدا و دور ماندن از اطاعت گردد مايه بدبختى و گرفتارى در دنيا و آخرت است. اين سخن را با كلام جالبى از راغب اصفهانى كه علامه مجلسى؛ آن را بسيار نيكو شمرده است پايان مى دهيم. او در ماده «فقر» در كتاب مفردات مى گويد: فقر در چهار معنا استعمال مى شود : اوّل: وجود نيازهاى ضرورى در انسان و در همه موجودات كه خداى متعال در آيه شريفه (15 سوره «فاطر») به آن اشاره فرمود: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ). دوم: تهى دست بودن از اموال و وسايل زندگى كه در آيه 273 سوره «بقره» به آن اشاره شده است: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ). سوم: فقر نفس، و حرص و آز است و بعيد نيست كه حديث مشهور نبوى «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً» اشاره به آن باشد و نقطه مقابل آن غناى نفس است. چهارم: فقر به معناى نياز و وابستگى به ذات پاك پروردگار است، همانگونه كه در دعا وارد شده است: «اللّهُمَّ اغْنِني بِالاِْفْتِقارِ إلَيْکَ؛ يعنى خداوندا مرا وابسته به ذات پاك خويش گردان». ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت320 وقال علیه السلام لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ : سَلْ تَفَقُّهاً، وَلاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً، فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِيْهٌ بِالْعَالِمِ،وَإِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ. امام علیه السلام به كسى كه از آن حضرت مسئله پيچيده اى را پرسيد فرمود : همواره براى كسب آگاهى پرسش كن، نه براى ايجاد زحمت، زيرا جاهلى كه در طريق فراگيرى علم گام برمىدارد شبيه به عالم است و عالمى كه همواره اصرار بر مسائل پرپيچ وخم دارد شبيه جاهلى است كه خود را به زحمت مى افكند. شرح و تفسير جستوجوگران حقيقت طلب و عالمان بهانهجو امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه روش سؤال صحيح را بيان كرده و فرق ميان جستوجوگران حق طلب را با پرسش كنندگان بهانه جو بيان مى دارد. «امام علیه السلام در پاسخ كسى كه از مسئله پيچيده اى سؤال كرده بود فرمود: براى فراگيرى سؤال كن، نه براى ايجاد دردسر (و بهانه جويى)»؛ (وَقال علیه السلام لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ : سَلْ تَفَقُّهاً، وَلاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً). «مَعْضِلَة» به معناى مسئله پيچيده اى است كه انسان را به زحمت مى اندازد. «تعنت» به معناى به زحمت افكندن است. آنگاه دليلى براى اين سخن بيان مى كند كه خود درس بزرگى است، مى فرمايد: «زيرا جاهلى كه در مسير فراگيرى علم گام برمى دارد شبيه عالم است و عالمى كه از بيراهه مى رود شبيه جاهلى است كه هدفش بهانه جويى وبه زحمت افكندن است»؛ (فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِيْهٌ بِالْعَالِمِ، وَإِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ). «تَعسُّف» به معناى بيراهه رفتن است. اشاره به اينكه براى رسيدن به مطلوب و حل مشكلات، نخست انسان بايد روح حقيقت جويى و حق طلبى را در خود زنده كند. در غير اين صورت راه به جايى نخواهد برد. افرادى كه براثر جهل و نادانى، قبلاً درباره بعضى از مسائل موضع گيرى كرده اند و سپس به سراغ عالمى مى روند و از او سؤال مى كنند، به يقين هر آنچه را برخلاف ميل آنها باشد نخواهند پذيرفت يا در آن ترديد مى كنند. به عكس، كسى كه تصميم گيرى خاصى درباره مسائل نكرده و براى حل مشكلات خود به سراغ عالم مى رود تا پرده هاى جهل و نادانى را كنار زده او را به حقيقت امر آگاه سازد چنين جاهلى شبيه به عالم است و آن عالمِ بهانه جوى بيراهه رو شبيه جاهل، چون هرگز حرف حق را كه برخلاف تمايلات اوست نمى پذيرد. علامه مجلسى؛ در جلد 10 بحارالانوار، بابى تحت عنوان سؤالات مردم شامى از اميرمؤمنان علیه السلام در مسجد كوفه بيان كرده و كلام شريف بالا را به صورت بسيار مبسوطى ذكر كرده است. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت320 از امام حسين علیه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان على علیه السلام در مسجد جامع كوفه بود، مردى شامى برخاست و سؤالاتى از آن حضرت كرد (وچون قرائن نشان مى داد هدفش رسيدن به حق نيست بلكه منظورش امتحان وبهانه جويى است) امام علیه السلام فرمود: براى درك حقايق سؤال كن نه براى بهانه جويى و به زحمت افكندن. در اينجا چشمهاى مردم به سوى اين صحنه متوجه شد. آن مرد شامى عرض كرد: به من خبر ده اولين چيزى كه خدا آفريد چه بود؟ فرمود: اولين مخلوق خدا نور بود. آنگاه سؤالاتى درباره آفرينش كوهها وناميده شدن مكه به «ام القرى» و طول ماه و خورشيد و جزر و مد و اسم واقعى ابليس در آسمانها و چگونگى ناميده شدن آدم به آدم و دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن و مقدار عمر حضرت آدم و اولين كسى كه شعرى سرود وسؤالات زياد ديگرى از اين قبيل پرسيد كه مرحوم علامه مجلسى آن را در حدود هشت صفحه ذكر كرده است. نكته وظيفه شاگرد در برابر استاد علماى اخلاق براى عالم و متعلم، هركدام حقوقى برشمرده اند كه بدون رعايت آنها مسئله تعليم و تربيت ناقص خواهد بود. اين حقوق در بسيارى از موارد برگرفته از روايات يا آيات قرآن و گاه از دليل عقل و بناى عُقَلاست. در حديثى از اميرمؤمنان علیه السلام مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ حَقِّ الْعَالِمِ أَنْ لاَ تُكْثِرَ عَلَيْهِ السُّوَالَ… وَلا تُكْثِرْ مِنْ قَوْلِ قَالَ فُلانٌ وَقَالَ فُلانٌ خِلافاً لِقَوْلِهِ وَلا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ يُنْتَظَرُ بِهَا مَتَى يَسْقُطُ عَلَيْکَ مِنْهَا شَيْءٌ؛ حق عالم آن است كه زياد از او سؤال نكنى… و در محضر او گفتار اين و آن را بر ضد او نقل ننمايى و از طول مصاحبت با او اظهار ناراحتى نكنى، زيرا مَثَل عالم مَثَل درخت نخل است كه بايد انتظار بكشى كى از آن ميوه اى فرو مى ريزد». در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «إِذَا جَلَسْتَ إِلَى الْعَالِمِ فَكُنْ عَلَى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْکَ عَلَى أَنْ تَقُولَ وَتَعَلَّمْ حُسْنَ الاِْسْتِمَاعِ كَمَا تَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْلِ وَلا تَقْطَعْ عَلَى حَدِيثِهِ؛ هنگامى كه نزد عالم مى نشينى بيش از آنچه مايل هستى بگويى سكوت كن و از او بشنو و خوب گوش فرا دادن را بياموز همانگونه كه خوب سخن گفتن را مى آموزى و هرگز كلام او را قطع مكن». از نكاتى كه از داستان موسى و خضر علیهما السلام در قرآن مجيد استفاده مى شود نيز اين است كه در برابر عالم نبايد عجله و بى تابى نشان داد، بلكه بايد صبر كرد تا حقيقت را بيان كند. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت321 وقال علیه السلام لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ : لَکَ أَنْ تُشيرَ عَلَيَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُکَ فَأَطِعْني. هنگامى كه ابن عباس نظر خود را به عنوان مشاور در محضر امام علیه السلام ارائه كرد امام علیه السلام با عقيده او موافقت ننمود و فرمود : توحق دارى نظرمشورتى خودرابه من بگويى ومن روى آن بينديشم وتصميم نهايى را بگيرم اما اگر با تو مخالفت كردم (و نظر تو را نپذيرفتم) بايد از من اطاعت كنى. شرح و تفسير ابتدا مشورت سپس تصميم گيرى شأن ورود اين گفتار حكيمانه مطابق آنچه طبرى و مسعودى در تاريخ خود نوشته اند چنين بوده است كه ابن عباس به اميرمؤمنان على علیه السلام پيشنهاد كرد معاويه را در حكومت شام ابقا كند تا بيعت نمايد سپس مى تواند او را از آن مقام عزل كند. امام علیه السلام اين گفتار حكيمانه را به او فرمود كه «تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگويى و من روى آن بينديشم و تصميم بگيرم؛ اما اگر با تو مخالفت كردم (و نظر تو را نپذيرفتم) بايد از من اطاعت كنى»؛ (وَقال علیه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ: لَکَ أَنْ تُشيرَ عَلَيَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُکَ فَأَطِعْني). شيخ محمد عبده بر آنچه در بالا آمد مىافزايد كه اين سخن را امام علیه السلام زمانى بيان فرمود كه ابن عباس پيشنهاد كرد فرماندارى بصره را به طلحه و فرماندارى كوفه را به زبير دهد و معاويه را در فرماندارى شام ابقا كند تا آرامشى در دلها پيدا شود و بيعت مردم كامل گردد و خلافت تثبيت شود. اميرمؤمنان علیه السلام به ابن عباس فرمود: «لا أُفْسِدُ دِيني بِدُنْيا غَيْري وَلَکَ أنْ تُشِيرَ عَلَىَّ…؛ من حاضر نيستم دينم را به سبب دنياى ديگرى فاسد كنم. تو مى توانى نظر مشورتى خود را به من بدهى…». آنچه را ابن عباس در اينجا بيان كرد تنها نظر خود او نبود و احتمالاً گروه ديگرى از سياستمداران عصر امام علیه السلام چنين مى پنداشتند كه مماشات با طلحه وزبير و معاويه عامل پيشرفت كار است. در حالى كه اگر اين سه نفر بر آن سه نقطه حساس مسلط مى شدند به يقين حكومتى غير اسلامى به وجود مى آوردند، چراكه هر سه، دنياپرست و خودخواه بودند و از چنين افرادى نمى توان انتظار حكومت عادلانه على علیه السلام را داشت و بعد از سلطه بر كار، ديگر نمى توانست مانع خودكامگى هاى آنها شود و جنگيدن با آنها براى بازگشتن به راه حق نيز بسيار مشكلتر و پيچيده تر مى شد. به خصوص معاويه هرگز دست از حكومت شام برنمى داشت و مخالفت با بيعت را توجيه مى كرد، همانگونه كه طلحه وزبير با اينكه بيعت كرده بودند باصراحت به مخالفت برخاستند. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت321 مورخ معروف، طبرى، در تاريخ خود از ابن عباس نقل مى كند كه مى گويد : پنج روز پس از قتل عثمان وارد مدينه شدم و به سراغ على علیه السلام آمدم. به من گفتند : مغيره نزد حضرت است (و جلسه خصوصى دارد). من دم در نشستم تا مغيره خارج شد و به من سلام كرد. گفت: كى آمدى؟ گفتم: الان. سپس خدمت على علیه السلام رسيدم عرض كردم: ممكن است بفرماييد كه مغيره چكار داشت و چرا با شما خلوت كرد؟ فرمود: آرى. دو روز بعد از قتل عثمان به من گفت: مطلب خصوصى با تو دارم. من به او اجازه دادم و او گفت: خيرخواهى درباره تو آسان است. تو باقيمانده پيشينيان هستى و من مى خواهم نصيحتى و مشورتى به تو بدهم. تمام فرمانداران از سوى عثمان را امسال در پست خود تثبيت كن. هنگامى كه با تو بيعت كردند و موقعيت تو تثبيت شد هركدام را خواستى عزل كن و هركدام را خواستى در پست خود نگاه دار. من به او گفتم: والله من در دين خودم مداهنه نمى كنم و افراد پَست را در كار خودم دخالت نمى دهم. او گفت : اگر اين پيشنهاد را قبول ندارى هركس را مى خواهى بركنار كن؛ ولى معاويه را بر سر كار خود بگذار. چون معاويه مرد جسورى است و مردم شام از او شنوايى دارند و دليل تو در تثبيت او اين است كه عُمَر ولايت شام را به او سپرده. به او گفتم: به خدا سوگند معاويه را حتى به اندازه دو روز در پست خود تثبيت نمى كنم. او از نزد من خارج شد. سپس امروز آمد و به من گفت: من ديروز مشورتى به تو دادم و نپذيرفتى. بعدآ فكر كردم ديدم حق با تو بوده. سزاوار نيست تو كارت را با خدعه انجام دهى و تدليس در امر تو باشد. ابن عباس مى گويد: من به على علیه السلام عرض كردم: آنچه را اول گفته است به عنوان خيرخواهى بوده و آنچه را بعدآ گفته نوعى غش و تدليس بوده است ومن مشورت مىدهم كه معاويه را تثبيت كنى اگر بيعت كرد بر من است كه او را از جايگاهش بركنار كنم. على علیه السلام فرمود: به خدا سوگند من چيزى جز شمشير به او نخواهم داد…. ابن عباس عرض كرد: من زياد به امر جنگ آشنا نيستم؛ ولى آيا قول پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را نشنيده اى كه مى فرمايد: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ؛ جنگ، خدعه و نيرنگ است؟». امام علیه السلام فرمود: آرى. عرض كردم: والله اگر پيشنهاد مرا بپذيرى من آنها را بعد از ورود در پستشان، چنان خارج مىكنم كه ندانند از كجا اين ضربه بر آنها وارد شده و هيچ نقصان و گناهى بر تو نخواهد بود. امام علیه السلام فرمود: اى ابن عباس! من بازيچه دست تو و معاويه نيستم. تو مشورتت را در اختيار من بگذار و من انديشه مى كنم و اگر با تو مخالفت كردم تو بايد از امر من اطاعت كنى. ابن عباس عرض كرد: چنين خواهم كرد. آسانترين حقى كه تو بر گردن من دارى اطاعت كردن است. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت321 علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از امالى شيخ طوسى نكتهاى در اينجا نقل مىكند كه چون مغيره پيشنهاد فوق را درباره معاويه كرد، امام علیه السلام به او فرمود: آيا تو عمر مرا تضمين مى كنى كه موفق شوم و او را خلع كنم؟ مغيره عرض كرد: نه. امام علیه السلام فرمود: آيا خدا از من سؤال نخواهد كرد كه چرا او را حتى بر دو نفر از مسلمانان در يك شب تاريك مسلط كردم؟ «(وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدآ) ؛ من هرگز گمراهان را به عنوان يار و ياور انتخاب نخواهم كرد». اينها همه نشان مى دهد كه سياستمداران ساده انديش كه معاويه و طلحه وزبير را نشناخته بودند همگى اصرار داشتند على علیه السلام آنها را در پست خود ابقا كند و يا پست مهمى به آنها ببخشد و بعدآ آنها را در موقع مناسب عزل كند. غافل از اينكه آنها كسانى بودند كه اگر از سوى امام علیه السلام تثبيت مى شدند تكان دادن آنها امكانپذير نبود و چه بسا بر تجزيه كشور اسلام تصميم مى گرفتند وهركدام بخشى را به خود اختصاص مى دادند. اضافه بر اين، امام علیه السلام حاضر نيست براى رسيدن به اهداف سياسى مرتكب گناه و عصيان شود و افراد فاسد ومفسد را ـ هرچند براى مدت كوتاهى ـ بر مسلمانان مسلط كند و از اين گذشته امام علیه السلام به عثمان توصيه مى كرد كه عمّال فاسد را بركنار كند چگونه ممكن است خودش آنها را در مقامشان تثبيت نمايد؟ پاسخ مردم را دراين باره چه بدهد؟ بنابراين بسيار ساده انديشى است كه امام علیه السلام به پيشنهاد امثال ابن عباس ومغيره عمل كند و مطمئن باشد بعدها مى تواند دست آنها را از بلاد اسلام وولايت بر مسلمين قطع نمايد. نكته اقسام مشورت از جمله مسائلى كه نبايد از آن غفلت ورزيد اين است كه مشورت دو گونه است: گاه مانند آنچه در ايام ما در مجالس شورا معمول است كه مطلبى را به شور مى گذارند و بعد با اكثريت نسبى و در مسائل مهم با اكثريت دو سوم يا كمتر وبيشتر، آن را تصويب مى كنند. در اينگونه موارد، معيار، نظر اكثريت است. گاه كسى براى پيشرفت كار خود يك گروه مشورتى انتخاب و در مسائل با آنها مشورت مى كند. در اينجا صحبت اكثريت مطرح نيست. او بعد از شنيدن نظر مشاوران، خود مى انديشد اگر نظرى را مطابق صواب تشخيص داد عمل مى كند وگرنه هرچه را خود مى پسندد انجام مى دهد. آنچه در قرآن مجيد وارد شده كه به پيغمبر صلی الله علیه و آله خطاب مى كند: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ) ، از نوع دوم است و همچنين آنچه در روايت مورد بحث آمده نيز از همين قبيل است. اين دو نوع مشورت در دو آيه قرآن مجيد به آنها اشاره شده است. در آيه بالا اشاره به نوع دوم است و در آيه (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ)، نوع نخست. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت322 وَرُوِيَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا وَرَدَ الْكُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشِّبَامِيِّينَ فَسَمِعَ بُكَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشِّبَامِيِّ وَ كَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ،أَتَغْلِبُكُمْ نِسَاؤُكُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ إِلاَّ تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا الرَّنِينِ، وَأَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشي مَعَهُ، وَهُوَ علیه السلام راكِبٌ، فَقالَ علیه السلام: اِرْجِعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ. روايت شده است امام علیه السلام هنگامى كه از «صفين» بازمى گشت به «كوفه» وارد شد وه از محله قبيله «شباميان» گذشت مشاهده فرمود كه زنان آن قبيله بر كشتگانشان در صفين گريه مى كنند. (امام علیه السلام ناراحت شد) در اين هنگام «حرب بن شرحبيل شبامى» كه از شخصيت هاى آن قبيله بود خدمت آن حضرت رسيد. امام علیه السلام به او فرمود : آيا زنان شما آنگونه كه مى شنوم بر شما چيره شده اند؟ آيا آنها را از اين ناله هاى بلند بازنمى داريد؟ در اين هنگام «حرب بن شرحبيل» پياده همراه امام علیه السلام حركت مى كرد در حالى كه امام علیه السلام سوار بر مركب بود. امام علیه السلام به او فرمود : باز گرد، زيرا پياده حركت كردن شخصى مانند تو در ركاب مثل من، مايه فتنه وغرور بر والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است. شرح و تفسير اينگونه گريه ها روحيه ها را تضعيف مى كند امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مختلف و جداگانه اشاره فرموده است: نخست هنگامى كه از صفين بازمى گشت وارد كوفه شد هنگام عبور از محله قبيله شباميان مشاهده كرد كه زنان بر كشتگانشان در صفين با صداى بلند گريه مى كنند. در اين هنگام حرب بن شرحبيل شبامى كه از شخصيت هاى آن قبيله بود خدمت آن حضرت رسيد. امام علیه السلام (به عنوان اعتراض) به او فرمود: «آيا زنان شما آنگونه كه مىشنوم بر شما چيره شده اند؟ آيا آنها را از اين ناله هاى بلند نهى نمى كنيد؟»؛ (وَرُوِيَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا وَرَدَ الْكُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشِّبَامِيِّينَ فَسَمِعَ بُكَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشِّبَامِيِّ وَكَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقال علیه السلام له: أَتَغْلِبُكُمْ نِسَاؤُكُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ إِلاَّ تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا الرَّنِينِ). البته گريه كردن براى عزيزان از دست رفته در اسلام ممنوع نيست. در روايت معروفى پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله بر فوت فرزندش ابراهيم گريست و بعد از واقعه احد هنگامى كه از كنار خانه عمويش حمزه عبور كرد و ديد صداى گريه اى از آنجا بلند نيست اظهار ناراحتى كرد، ازاينرو زنان مدينه به خانه حمزه رفتند و در آنجا براى او به احترام پيامبر صلی الله علیه و آله عزادارى كردند. ولى گريستن با صداى بلند و به تعبير امام علیه السلام «رنين» كه به گفته بسيارى از ارباب لغت به معناى گريه توأم با فرياد و فغان است، كار خوبى نيست، ازاينرو امام علیه السلام از آن نهى كرد. يا چنين گريه اى را براى شهداى راه خدا مناسب ندانست چون سبب سست شدن جنگجويان مى شود و يا بر اساس قرائنى، اين گريه توأم با جزع و بى تابى و ناسپاسى بوده است، ازاين رو امام علیه السلام از آن نهى فرموده است. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت322 به هر حال علامه مجلسى؛ در جلد 32 بحارالانوار ضمن روايتى كه درباره ماجراى صفين نقل مى كند در ذيل اين داستان آورده است كه حرب بن شرحبيل به امام علیه السلام عرض كرد: اگر يك خانه، دو خانه و سه خانه بود ما مى توانستيم آنها را نهى كنيم؛ ولى از اين قبيله صد و هشتاد نفر در صفين شهيد شدند و هيچ خانه اى نيست مگر اينكه صداى گريه از آن بلند است؛ ولى ما مردان گريه نمى كنيم، بلكه خوشحاليم شهيدانى را تقديم اسلام كرده ايم. امام علیه السلام فرمود : خداوند شهيدان و مردگان شما را رحمت كند. سپس امام علیه السلام به نكته مهم ديگرى اشاره مىكند؛ هنگامى كه ديد حرب بن شرحبيل پياده همراه وى در حركت و آن حضرت سوار بر مركب است. به او فرمود: «بازگرد، زيرا پياده حركت كردن شخصى مانند تو در ركاب مثل من، مايه فتنه و غرور بر والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است»؛ (وَأَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشِي مَعَهُ وَهُوَ علیه السلام رَاكِبٌ فَقال علیه السلام: اِرْجِعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ). در دنياى امروز و گذشته بسيارند زمامدارانى كه براى كسب جاه و جلال وابهت و عظمت، گروهى را همراه خود با ذلت مى برند تا ثابت كنند مقام وجلالى دارند؛ ولى اسلام با اينگونه مسائل به شدت مخالف است؛ نه پيغمبر اكرم صلی اله علیه و آله چنين افرادى را در ركاب خود پذيرفت و نه اميرمؤمنان علیه السلام. در حكمت 37 نيز شبيه اين مطلب آمده بود كه وقتى امام علیه السلام ديد جمعى از مردم شهرستان «انبار» پياده به دنبال مركب آن حضرت مى دوند ناراحت شد و با زبان اعتراض به آنها فرمود: «از اين كار بپرهيزيد كه در دنيا براى شما مايه مشقت و در قيامت سبب بيچارگى خواهد بود». شك نيست كه اينگونه كارها، هم به زيان شخصيت هاى صاحب مقام تمام مى شود هم به زيان توده هاى مردم. گروه اول گرفتار غرور مى شوند؛ غرورى كه سرچشمه هرگونه مفسدهاى است و گروه دوم گرفتار خودكم بينى و عقده حقارت مى گردند، بنابراين چنين حركتهاى غير عاقلانه اى براى هر دو طرف زيانبار است. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت323 وَقَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ : بُوْساً لَكُمْ لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ، فَقِيلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ فَقَالَ علیه السلام : الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ، وَالاَْنْفُسُ الاَْمَّارَةُ بِالسُّوءِ، غَرَّتْهُمْ بِالاَْمَانِيِّ، وَفَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي، وَوَعَدَتْهُمُ الاِْظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ. امام علیه السلام روز جنگ نهروان هنگامى كه از كنار كشتگان خوارج مى گذشت فرمود : بدا به حال شما. به يقين كسى كه شما را فريب داد به شما ضرر زد. به امام علیه السلام عرض كردند: اى اميرمؤمنان! چه كسى آنها را فريب داد؟ امام علیه السلام فرمود : شيطان گمراه كننده و نفس اماره به سوء. آنها را به وسيله آرزوها فريفتند، راه گناه را بر آنان گشودند، نويد پيروزى به آنها دادند و آنان را به سرعت به جهنم فرستادند. شرح و تفسير سرانجامِ وسوسه هاى شيطان و نفس امّاره مى دانيم خوارج، گروهى متعصب و خشك و بسيار نادان و احمق بودند. خود را برترين خلق خدا مى پنداشتند و آينده درخشانى به خود نويد مى دادند. آنها در برابر اميرمؤمنان على علیه السلام قيام كردند و فكر حكومت عراق و تمام بلاد مسلمين را در سر مى پروراندند. امام علیه السلام به آنها نصيحت جالب و جامعى كرد به گونه اى كه اكثريت آنها از خواب غفلت بيدار شدند و به سوى امام علیه السلام بازگشتند؛ ولى اقليتى به شدت مقاومت كردند و تقريبآ همگى به استثناى چند نفر در ميدان نبرد نهروان به خاك افتادند. گفتار فوق را امام علیه السلام زمانى بيان كرد كه با ياران خود از كنار كشته هاى آنها مى گذشت، فرمود: «بدا به حال شما، به يقين كسى كه شما را فريب داد به شما ضرر زد»؛ (وَقال علیه السلام وَقَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ: بُوْساً لَكُمْ لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ). «بؤس» در اصل به معناى ضرر و شدت است و جمله «بُؤساً لَكُمْ» نفرين درباره خوارج نهروان است كه گرفتار شدت و زيان شوند. «غَرّكم» از ماده «غرور» به معناى فريب است. در اينجا بعضى از حاضران از امام علیه السلام توضيح خواستند و عرض كردند: چه كسى آنها را فريب داد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «شيطان گمراه كننده و نفس اماره به بدى»؛ (فَقِيلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ فَقَالَ الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ، وَالاَْنْفُسُ الاَْمَّارَةُ بِالسُّوءِ). آرى انسان دو دشمن فريبكار دارد: يكى از برون و ديگرى از درون. شيطان از برون و نفس اماره از درون و مى دانيم نفوذ شيطان در صورتى است كه نفس اماره بر انسان مسلط باشد. همانگونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: «(إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ)؛ چراكه او، بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند، تسلطى ندارد. * تسلط او تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند، و آنها كه به او (خدا) شرك مى ورزند (و به فرمان شيطان گردن مى نهند)». بعضى از شارحان، جمله (وَالاَْنْفُسُ آلاَْمَّارَةُ بِالسُّوءِ) را جمله حاليه گرفته اند در حالى كه هيچ مناسبتى ندارد و بعضى نيز اين جمله را با جمله (الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ) مترادف شمرده اند كه آن هم كاملاً بى دليل است. امام علیه السلام اشاره به دو دشمن اصلى انسان كرده كه از درون و برون به سراغ او مى روند. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت323 سپس امام علیه السلام به طرق نفوذ نفس اماره و شيطان در وجود انسان اشاره كرده واز سه طريق اين نفوذ را تبيين مى كند و مى فرمايد: «آنها به وسيله آرزوهاى دراز خوارج نهروان را فريفتند و راه گناه را بر آنان گشودند و نويد پيروزى به آنها دادند و سرانجام آنان را سريعاً به جهنم فرستادند»؛ (غَرَّتْهُمْ بِالاَْمَانِيِّ، وَفَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي، وَوَعَدَتْهُمُ الاِْظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ). «فَسَحَتْ» از ماده «فُسحت» به معناى گشايش و «اظْهار» به معناى پشتيبانى وپيروزى است. «اقتحام» در اصل به معناى ورود در كارهاى سخت و هولناك است. سپس به ورود در هر كار دشوارى اطلاق شده است. آنها به گمان اينكه بر اميرمؤمنان علیه السلام و عموم مسلمانان پيروز مى شوند وحكومتى مانند هواى نفس خود تشكيل مى دهند به مخالفت با امام و پيشواى خود برخاستند و مطابق بسيارى از گنهكاران كه استفاده از وسايل نامشروع را براى رسيدن به خواسته هاى خود مجاز مى شمرند به انواع معاصى دست زدند وشيطان و نفس اماره پيوسته به آنها وعده پيروزى مى داد؛ ولى هيچكدام از خواسته هاى آنها تحقق نيافت و سرانجام، پيروى از شيطان و نفس اماره آنها را به قهر و غضب الهى گرفتار كرد و روانه جهنم ساخت. در اينكه ضمير در «غَرَّتْهُم» و «فَسَحَت» و «وَعَدَتْهُم» و «فَاقْتَحَمَتْ» به چه كسى برمى گردد دو احتمال هست: نخست اينكه به نفس اماره برگردد كه نزديكتر است. ديگر اينكه از باب تغليب، هم به شيطان مُضلّ و هم به انفس اماره برگردد. اين احتمال صحيح تر به نظر مى رسد و بسيارى از شارحان نهج البلاغه همين وجه را انتخاب كرده اند. هنگامى كه تاريخ سياه و ننگين خوارج را مطالعه مىكنيم، گفتار امام علیه السلام در سراسر آن آشكار است. اين گروه كه زمام اختيار خود را به دست شيطان و هواى نفس سپرده بودند به ظاهر به عبادات و قرائت قرآن اهميت بسيار مى دادند؛ ولى از ريختن خون بى گناهان و فساد در ميان مسلمين ابا نداشتند و با همين تفكرات واهى به اينجا رسيدند كه قتل امام اميرمؤمنان على علیه السلام نيز از واجبات است وسرانجام آن حضرت را شهيد كردند. در تاريخ اسلام كمتر جمعيتى به حماقت و گمراهى خوارج ديده شده است، هرچند وهابى هاى امروز نيز از بعضى جهات بى شباهت به آنها نيستند. درباره خوارج و عقايد و اعمال و انحرافات آنها در بحثهاى گذشته به كرار سخن گفته ايم؛ از جمله در شرح خطبه 36 (جلد دوم از همين كتاب) بحث مشروحى دراينباره گذشت، چنانكه ذيل خطبه 59 در جلد دوم نيز بحثى داشتيم. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت324 قال علیه السلام اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ. امام علیه السلام فرمود : از عصيان خداوند در خلوتگاهها بپرهيزيد، چراكه شاهد، همان حاكم و دادرس است. شرح و تفسير از معاصى پنهانى بپرهيزيد امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه بسيارى عملاً از آن غافلند يا خود را به تغافل مى زنند. مى فرمايد: «از عصيان خداوند در خلوتگاه ها بپرهيزيد، چراكه شاهد، همان حاكم و دادرس است»؛ (اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ). بسيارى از مردم به خصوص آنهايى كه به پاكى و تقوا مشهورند يا موقعيت اجتماعى خاصى دارند از انجام معاصى آشكار پرهيز مى كنند؛ ولى در خلوتگاه از آن ابا ندارند. امام علیه السلام به اينگونه افراد هشدار مى دهد كه از عصيان خدا در خلوتگاه نيز به شدت بپرهيزيد، زيرا در آنجا نيز خدا شاهد و ناظر آنهاست؛ همان خدايى كه افزون بر شاهد و ناظر بودن، حاكم و قاضى نسبت به اعمال آنها نيز هست. در محاكم معمولى، شاهد و حاكم و مجرى حكم، سه فرد متفاوتند؛ ممكن است حاكم در شهادت شهود ترديد كند يا به دليل شك در وثاقت آنها، يا احتمال اشتباه درباره آنها به سبب قرائنى كه موجب شك و ترديد مى شود، شهادتشان را نپذيرد؛ ولى آنجا كه شاهد و حاكم يكى است اينگونه احتمالات راه ندارد. قرآن مجيد نيز در آيات فراوانى روى اين مسئله تأكيد كرده است. در يك جا درباره كسانى كه شبانه جلسات خصوصى تشكيل مى دانند و بر ضد پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله توطئه مى كردند مى فرمايد: «(وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ)؛ و هنگامى كه در مجالس شبانه، سخنانى كه خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آنها بود». نيز در جاى ديگر مى فرمايد: «(مَا يَكُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)؛ هيچگاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خدا چهارمين آنهاست، و هيچگاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خدا ششمين آنهاست، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنهاست هرجا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چراكه خدا به هرچيزى داناست!». در جاى ديگر در عبارتى كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «(وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ)؛ او با شماست هرجا كه باشيد». لقمان حكيم نيز به فرزندش هشدار مى دهد و مىگويد: «(يَا بُنَىَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّماوَاتِ أَوْ فِى الاَْرْضِ يَأْتِ بِهَا اللهُ إِنَّ اللهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ)؛ پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد، و در دلِ سنگى يا در (گوشه اى از) آسمانها و زمين قرار گيرد، خدا آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد؛ خداوند دقيق و آگاه است!». اين تعليم قرآنى و الهى چنان مسلمانان را تربيت مى كند كه خلوت و جلوتى براى خود قائل نباشند و همه جا را يكسان بدانند و به اين ترتيب از معاصى پنهانى كه گاه بسيار خطرناكتر از معاصى آشكار است، بپرهيزند. اين بحث را با حديثى از امام صادق علیه السلام از كتاب شريف كافى پايان مىدهيم. آن حضرت به يكى از يارانش فرمود: «خَفِ اللَّهَ كَأَنَّکَ تَرَاهُ وَإِنْ كُنْتَ لا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاکَ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لا يَرَاکَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يَرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيْکَ؛ از خدا بترس آنگونه كه گويى او را مى بينى (كه شاهد و ناظر اعمال توست) و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. اگر فكر كنى او تو را نمى بيند كافر شده اى (زيرا علم خدا را محدود شمرده اى) واگر مى دانى تو را مى بيند؛ ولى باز در مقام معصيت او برمى آيى، او را از كمترين بينندگان نسبت به خود قرار داده اى». زيرا از يك نگاه كننده عادى شرم دارى اما از خدا شرم نمى كنى كه در خلوت گناه مى كنى. ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
حکمت325 لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ : إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً. هنگامى كه خبر شهادت محمد بن ابى بكر به امام علیه السلام رسيد، فرمود : اندوه ما بر او به اندازه شادى شاميان است، زيرا آنها دشمن بزرگى را از دست داده اند و ما دوست بزرگى را. شرح و تفسير اندوه ما و شادى دشمنان در تاريخ طبرى و همچنين كتاب الغارات ابن هلال ثقفى شأن ورودى براى اين سخن ذكر شده و آن اينكه يكى از مأموران اطلاعاتى اميرمؤمنان على علیه السلام در شام به نام «عبد الرحمان بن شبيب فزارى» خدمت امام علیه السلام آمد و گفت: هرگز جمعيتى را آنقدر خوشحال نديدم كه مردم شام را به هنگام آگاه شدن از شهادت محمد بن ابى بكر خوشحال ديد. اين مسئله به قدرى براى آنها مهم بود كه از فراز منبر به اطلاع عموم رساندند. در اينجا بود كه امام علیه السلام فرمود: «اندوه ما بر او به اندازه شادى شاميان است، زيرا آنها دشمن بزرگى را از دست داده اند و ما دوست بزرگى را»؛ (قَالَ علیه السلام : لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ: إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً). همانگونه كه در شرح خطبه 68 در جلد سوم اين كتاب آوردهايم، معاويه بعد از جنگ صفين احساس نيرو و توان تازهاى كرد و به فكر تسخير مصر كه مركز مهمى بود افتاد. در آن موقع محمد بن ابىبكر از طرف اميرمؤمنان على علیه السلام در آنجا حكومت مىكرد. معاويه فرمان حكومت مصر را به نام عمرو عاص نوشت و او را با گروه عظيمى از سربازان به بهانه خونخواهى عثمان به مصر فرستاد. محمد بن ابى بكر به مقابله برخاست و يارانش ضربات سنگينى بر لشكر عمرو عاص وارد كردند؛ اما سرانجام شكست خوردند و از اطراف محمد پراكنده شدند. محمد چون خود را تنها ديد مخفى شد؛ ولى شخص خونخوارى به نام معاويه بن خديج از طرف عمرو عاص مأمور پيدا كردن او شد. هنگامى كه او را پيدا كرد به طرز بسيار شقاوتمندانه اى او را شهيد كرد و سرش را از تن جدا نمود و جسد او را به طرز فجيعى آتش زد. هنگامى كه خبر شهادت او به اميرمؤمنان على علیه السلام رسيد بسيار اندوهگين شد، زيرا محمد بن ابى بكر مردى بسيار مخلص، شجاع و كارآمد و از جمله وفاداران جدى آن حضرت بود و به همين دليل امام علیه السلام او را براى حكومت مصر كه منطقه بسيار مهمى بود برگزيد. ادامه دارد... ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج