eitaa logo
صالحین حضرت مریم (س)
113 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
59 فایل
این کانال جهت اجرای برنامه های صالحین حوزه حضرت مریم ناحیه زنجان ایجاد شده است لطفاسرگروه های پایگاهها ی خود را عضو نمایید از این به بعد محتوای بارگزاری شده درکانال مرجع اصلی حلقه ها خواهد بود عملکردحلقه های صالحین با توجه به ارسال گزارش سنجیده خواهد شد
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان شهید می گویند : شهید بزرگوار در تبلیغ همانند پیامبر «ص» عمل می کرد و می گفت امام «ره» بارها گفته بود که خوب است که آدم حرفهایش را خودمونی بزند . اینجوری نباشد که حالت خطابه و سخنرانی داشته باشد و به حالت معمولی با مردم حرف بزنیم و عقیده اش بر این بود که این طور حرف زدن اثر بیشتری دارد تا اینکه به صورت سخنرانی و خطابه باشد و این سادگی او باعث می شد که مردم او را بسیار دوست داشته باشند و به خاطر همین سادگی که در بیان داشت ، حرفهایش را از ته دل می زد و بر دل هم می نشست و هدفش در تبلیغ فقط برای خدا بود و به خاطر خدا تبلیغ می کرد و همیشه هم موفق بود . حجه الاسلام و مسلمین اسماعیل سعادت نژاد نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه پاسداران می گوید: زمانی که انقلاب درشهر مقدس قم فراگیر شده بود ، در یکی از راهپیمایی هایی که طلاب به صورت جمعی و گروهی داشتند ، این شهید بزرگوار بعنوان پرچمدار و جلودار بود شعارهایی بر ضد شاه می داد که باعث خشم و عصبانیت گارد شاهنشاهی شد و ماموران تعداد اندکی از آنها از جمله شهید بزرگوار را دستگیر کردند و این بزرگوار بسیار نترس و شجاع و دلیر بود و ما دیدیم هنگامی که نیروهای گارد رژیم ، این بزرگوار را می بردند ، فریادش را بلند کرد و پیامی را برای ما فرستاد که حاکی از این بود که ما را دارند می برند ، و این از نشانه های شجاعت و غیرت او بود . فخرالدین صابری می گوید : ایشان در رابطه با ولایت فقیه می گفت : ما باید آنقدر به ولایت فقیه اعتقاد داشته باشیم که اگر چشم ما را بستند و به ما دستور دادند که این چاه است باید وارد چاه شوید ، ما با رضایت و طیب نفس ، باید این کار را انجام بدهیم و بدانیم که مصلحت و اندیشه های رهبری و ولایت فقیه مافوق آن مصلحتها و اندیشه هایی است که خودمان داریم . انها جز حق و خیر و صلاح برای ما چیز دیگری نمی طلبند و عقیده اش بر این بود که ما هر چه التزام عملی بیشتری به ولایت فقیه داشته باشیم ، هم در سعادتمندی فردی ما موثر است و هم در سلامت و پیشرفت جامعه . 🇮🇷
| حاج حسین خرازی ✨🕊به شناسایی رفته بود. وقتی برگشت، نقشهٔ عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت : ✨اگر من شهید شدم، اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم. به صاحبش بگویید راضی باشد. 🌹🍃🌹🍃 🇮🇷
🛑 🔷شهید مدافع‌حرم ♨️ اسم چه اهمیتی دارد؟ 💙دوست شهید نقل می‌کند: سعید عادت داشت کمک را با واسطه به کسی که نیاز داشت برساند. حتی اگر کسی مستقیم برای دریافت کمک پیشش می‌آمد و مجبور بود همان‌لحظه کمک کند، کاری می‌کرد که طرف مقابل نفهمد سعید از مال خودش کمک می‌کند؛ می‌گفت: یه پولی برای کمک پیش من هست از اون بهت میدم، اصلا توی چشم نبود و دوست نداشت دیده شود. 💙نشریه صریر را که مدیرش بود، با نام مستعار چاپ می‌کرد که کسی نداند کار اوست. حتی یکبار زمانی که خودش تهران بود، عکس‌های برنامه افطاری ساده را که آقاسعید هم در عکس معلوم بود، منتشر کردیم. وقتی سعید آمد و دید، خیلی ناراحت شد. حتی دنبال این بود که روی آن قسمت نشریه، برچسبی از عکسهای دیگر برنامه بچسباند. می‌گفت: اسم و آرم چه اهمیتی دارد؟! 🇮🇷 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🪴 🍃دستش خالکوبی داشت دو هفته ای بود که توبه کرده بود... روز عملیات گفت: خدایا خودت پاکش کن؛خودت خاکش کن رفت و به دل دشمن زد تیر اول خورد به خال دستش و بعد چند تای دیگه اینجوری شد که تا چند سال تو خان طومان مهمون حضرت زینب شد و بعد چند سال فقط چند تکه از استخون هاش برگشت! 🇮🇷
🌷همسرم می‌گفت دوست دارم ریحانه ولایتی بار بیاید. عبدالمهدی عاشق رهبری بود. هر زمان چهره ایشان را نگاه می‌کرد دست بر سینه می‌گذاشت و می‌گفت: جان ناقابلی دارم، فدای رهبر عزیزم. 👌سفارش کرد که می‌خواهم بچه‌ها را زینب‌وار بزرگ کنید. اِن شاءالله حجابشان زینبی باشد. رفتارشان زهرایی باشد. نمونه باشند. یک بار ریحانه تب کرد یک هفته تمام تب داشت. خوب نمی‌شد. به بیمارستان بردم و دارو دادم، تبش پایین نمی‌آمد. نگران بودم تشنج نکند. نمی‌دانستم چه کار کنم. 😔عبدالمهدی قبل‌تر به من گفته بود که کمک خواستی به حضرت زهرا (س) متوسل شو و من را صدا کن. توسل کردم و زیارت عاشورا خواندم. سلام آخر را که دادم، به حضرت زهرا (س) گفتم: امروز پنج‌شنبه است و من می‌دانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند. گفتم به عبدالمهدی بگویند اگر برای دخترش اتفاقی بیفتد نگوید که من نتوانستم از بچه‌اش نگهداری کنم. آنها امانت هستند دست من. 🍃رفتم بالای سر ریحانه ناگهان بوی عطری در خانه پیچید. عطری که هر لحظه زیاد و زیادتر می‌شد. ناگهان من صدای عبدالمهدی را شنیدم. گفت همسرم بخواب من بالای سر ریحانه هستم. خوابیدم وقتی بلند شدم دیدم ریحانه تبش پایین آمده و از من آب می‌خواهد. حس کردم که عبدالمهدی در کنارم است. حسش می‌کردم. همه حرف‌هایم را با عبدالمهدی زدم. ✨او به قولش عمل کرده بود. آمده بود تا کمکم کند، بحق فرموده‌اند که شهدا عند ربهم یرزقونند. بعد از آن شب تا مدت‌ها هر کسی وارد خانه می‌شد متوجه آن بوی خوش می‌شد. لباس ریحانه بوی این عطر را گرفته بود. 🇮🇷
🔰 توسل به امام زمان (عج) بعد از شهادت حاج عماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من با جهاد زندگی می‌کردم. یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه های شب دیدم با صدای بلند گریه می‌کند. به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است. شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود. فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی. شنبه از سوریه تلفن کرد. پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه. من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم که بگو. گفت: به ایشان می گفتم که من بنده گناهکاری هستم و...» مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @saleheinmaryam313114
محمد این اواخر با همه ی گرفتاری هایش حتی به فامیل های دور هم زنگ می زد و احوالشان را می پرسید. این اواخر هروقت همدان بود می‌گشت دنبال کسانی که با هم قهر بودند تا آن ها را آشتی دهد. تا جایی که من و مادرش تصمیم گرفتیم شب های قدر برویم و از فامیل، هر کس که با دیگری قهر است آشتی بدهیم. 🌸به نقل از پدر 🍀برشی از کتاب 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @saleheinmaryam313114
❣️ 💢 کت و شلوار دامادی‌اش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. به بچه‌های سپاه می‌گفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیه‌ی من برای شماست.» 🔹کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچه‌های سپاه شده بود و دست به دست می‌چرخید. ❤️ هر کدام از دوستانش که می‌خواستند داماد شوند، برای مراسم دامادی‌شان، همان کت و شلوار را می‌پوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را می‌پوشید؛ به شهادت می‌رسید! 🌷 به روایت: فاطمه فخار همسر شهید محمدحسن فایده 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 73 📎 📎 @saleheinmaryam313114
از بیان همسر شهید : غلامرضا همیشه آرزو داشت که به اسلام خدمت کند و می‌گفت: «دعا کنید بتوانم خدمت‌گزار خوبی برای اسلام و مستضعفان باشم». غلامرضا عاشق شهید و شهادت بود و همیشه در مراسم استقبال از شهدایی که به کرمان می‌آمدند و نیز یادواره‌های شهدا حضوری فعال داشت. همسر شهید لنگری‌زاده به ۲ یادگار شهید به نام‌های «مونس» و «محمودرضا» اشاره کرد و گفت: مونس ۶ ساله و محمودرضا ۲ ماهه است و دخترمان رابطه خوب و دوستانه‌ای با پدرش داشت و همسرم نیز سعی می‌کرد در رفتار‌های خود به‌گونه‌ای عمل کند که دخترمان از وی الگو بگیرد. غلامرضا شهریور‌ماه امسال به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم، گفت: «این‌جا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم. وقتی محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا می‌ترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابسته‌اش شوم. مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا این‌که تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم: «به اتفاق بچه‌ها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و کار‌های سفر ما را از آن‌جا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود»، اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم. روزی که ما به سوریه رسیدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در اغوش کشید و آن‌ها را غرق بوسه کرد. وقتی خبر شهادت غلامرضا را به ما دادند، مونس گوشه اتاق گریه می‌کرد. از او سؤال کردم چرا گریه می‌کنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که پدرت شهید شده و نمی‌دانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمی‌بینی. مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: «اگر من شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من زنده‌ام و همیشه در کنار شما هستم.» غلامرضا درباره و مواظبت از فرزندمان بسیار سفارش می‌کرد و تأکید بسیار داشت که ما نماز را اول وقت بخوانیم و همیشه دعا می‌کرد که فرزندان‌مان سرباز امام زمان (عج) باشند. من نیز سعی می‌کنم تا مونس و محمودرضا را طوری تربیت کنم که وی آرزو داشت. غلامرضا عاشق شهید «فرخ یزدان‌پناه» بود و در کار‌ها از او کمک می‌خواست و به وی متوسل می‌شد. وی همیشه تأکید داشت: «آرزو دارم شهید شوم تا مادرم جلوی حضرت زینب (س) عزت‌مند و سربلند باشد» و اکنون درست است که غلامرضا کنار ما نیست، ولی می‌دانم بزرگترین سعادت دنیا نصیب‌مان شده است و من امیدوارم لیاقت این نعمت بزرگ را داشته باشیم. برادر همسر شهید نیز گفت: چند روز قبل از اعزام غلامرضا به سوریه، یک سفارش از من خواست و من گفتم: «سعی کن هرجا هستی یک قران جیبی کوچک همراه داشته باشی» و وی قران کوچکی از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت: «این قرآن سال‌ها با من است و آن را از خودم جدا نمی‌کنم». شهید لنگری‌زاده چندین‌بار تلاش کرد تا از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شود و همیشه با یک موتور در مراسم استقبال از شهدا شرکت می‌کرد. 🇮🇷 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
🔰 | 🔻 کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزے کاری بود، هر ازگاهی"حاج حمید" بہ آنجا سَری میزد بہ پیرمردی کہ آنجا مشغول کار بود کمک میکرد، یکبار از نماز جمعہ برمیگشتیم کہ حاج حمید گفت: بنظرت سَری بہ پیرمرد سبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟! مدت زیادی بود کہ به خاطر جابجایی خبری ازاو نداشتیم. 🔆زمانیکہ رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن بود حاج حمید جلو رفت بعد از احوال پرسی، بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد، پیرمرد سبزے کار چند دستہ سبزی بہ حاج حمید داد. سبزیها را پیش من آورد وگفت: این سبزیها را بجاے دست مزد بہ من داد. گفتم: از خانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم. گفتم: نہ سبزی احتیاج نداریم. در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی. 💠 بعدازشهادتش یکی ازهمسایہ ها به پیرمردگفتہ بود کہ حاج حمید شهید شده. پیرمرد با گریہ گفته بود من فکرکردم اون آدم بیکارے است که بہ من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی بہ این مهمی داره و سردار سپاهہ... 📚 راوی همسر شهید مدافع حرم شهید سید حمید تقوی‌فر 🌹🍃🌹🍃 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
⭐️ 🌹🕊 حاج رضا شکری پور⁣ ⁣ انگار نه انگار از جبهه رسیده است.🤯 از در که وارد شد آستین ها را زد بالا و نشست کنار تشت لباس ها. 👕👚👖🛁 گفتم: «کار شما نیست. کار من است.»💧 🤨 خیلی جدی گفت: «یعنی می خواهی بگویی این قدر دست و پا چلفتی ام؟»⁣ 😅 گفتم: «نه بابا! می گویم این وظیفهٔ من است» 💢 زُل زد توی چشم هایم:⁣«خانم جان! اسیر که نیاورده ام توی خانه ام.⁣حالا بگذار این دو تکه رخت را هم ما بشوییم.» 🐝🌷 ⁣ 📚 کتاب طلایه داران نور ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
🔻جرعه‌ای از معرفت شهدا... 🌟شب عروسی هنگام برگشتن از آتلیه علی آقا به من گفتند: اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمان‌ها اول برویم خانه خودمان و نمازمان را با هم بخوانیم یک نماز دو نفره عاشقانه... و این هم در حالی بود که مرتب خانواده‌هامون به ایشان زنگ می‌زدند که چرا نمی‌آئید مهمان‌ها منتظرند. من هم گفتم قبول فقط جواب آنها با شما... ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت می‌گذارم روی بی‌صدا تا متوجه نشویم. بعد با هم به خانه پر از مهر و محبت‌مان رفتیم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشان یک زیارت عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم. بنای زندگی‌مان را با معنویت بنا کردیم و به عقیده من این بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم. شهید علی شاهسنایی یاد شهدا با صلوات🌷 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
🌼🕊 شهید ابراهیم هادی 💢 ابراهیم در زمانی که در میان اهل دنیا حضور داشت، به خواهران و بستگانش در مورد بسیار تذکر می داد. تمام نزدیکان او در رعایت حجاب دقت داشتند. 🦋 ابراهیم به خواهرش می‌گفت: یادگار (س) است. 🎇 ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند. اگر می خواهید الگویتان حضرت زهرا (س) باشد، کاری کنید که ایشان از شما راضی باشند... 📚 سلام بر‌ ابراهیم ‌2 ‌⁦➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
♻️اگر میخواهید کنید فقط نذر کنید که گناه نکنید... مثلا نذر کنید ، یک روز گناه نمی کنم هدیه به آقا الزمان (عج) ازطرف خودم. ♻️یعنی از طرف عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) انجام میدهید که یکی از کارها برای آقا است.... مدافع حرم ‌⁦➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
《بابت مداحے هیچ صله‌اے دریافت نمی‌ڪرد و می‌گفت: صلہ من رو باید آقا بدهد...》 ✨رفیقش‌میگفت:⇓ یه‌شب‌توخواب‌دیدمش بهم‌گفت:⇓ به‌بچه‌هابگوحتے‌سمت‌گناه‌هم نرن🚫~ اینجاخیلے‌گیرمیدن... 🍃 عاشق حضرت زهرا(سلامالله علیها ) بود. شب شهادت بانو، تو سوریه رو به آسمون کرد و گفت: مادرجان یه عمر برات مداحی کردم منو دست خالی نفرست فرداش با اصابت تیر به پهلو به شهادت رسید اینها هم صلہ آقاحجت بود چہ معاملہ پر سودے ڪرد... 🌹با عطر غریبــ یاس پر پر رفتند 🕊از مرتبه ی عشـق فراتر رفتند 🌹با پهلوی غرق خون و بازوی کبود 🕊تا مرقد بی نشان مــادر رفتند 🕊 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐   🇮🇷 ‌⁦➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
📍ارادت سید علی به امام حسین علیه‌السلام مخصوصاً روضه زیاد بود. بارها ازمن میخواست روضه بخوانم.. گاهی هم از بس روضه گوش میداد، بهش گیر میدادیم.میگفت:« مگه ما غیر از روضه و اشك بر سیدالشهدا علیه‌السلام و نماز اول وقت چیز دیگه ای هم داریم؟! این دوتا رو ازمون بگیرن،دیگه هیچی نداریم».. یا رحمة اللّٰه الواسعة و یا باب نجاة الاُمّة🌺 🇮🇷 ‌⁦➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی. بیسیم چی (شهید) پور احمد… اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه. هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد… یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….” ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام …. داداشش می گه: یه بار نشسته بودم کنار مزارش؛ دیدم یه جوون اومد سر مزار و بهم گفت: شما با شهید نسبتی دارین؟ با اصرارش گفتم برادرشم. همینکه اینو شنید، گفت: ما اول مسلمون نبودیم، اما با اجبار مسلمون شدیم ولی از ته دلمون راضی نبودیم و شک داشتیم. تا یه بار اتفاقی عکس این شهید رو دیدم. واقعاً حس می کردم داره باهام حرف می زنه؛ طوری تاثیر روم گذاشت که از ته قلبم به اسلام ایمان آوردم و از اون به بعد همش سر مزارش میام…. بعد شهادتش یه نامه به دستمون رسید که چند روز قبل از شهادتش نوشته بود، اولش اینطور شروع می شد: “از اینکه به این فیض عظیم الهی نایل شدم، خدا را بسیار شکر گذارم…..” دفعه آخری موقعی بود که بچه ها یک به یک جلو می رفتن و بر می گشتن. یه بار دیدیم امیر بلند شد که بره تو خط. یکی بهش گفت: حاجی! الان نوبت منه… ولی امیر گفت: نه! حرف نباشه، این دفعه من می رم….. همین دفعه بود که با خوردن یه خمپاره شهید شد. 🇮🇷 . ‌⁦➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
خواهر بزرگوار شهیده: 🌱زینب همیشه در وسایلش مقداری تربت شهدا و هفت عدد کاج نگه می داشت.. بعد از شهادتش متوجه شدیم که شش تا از کاج ها از درختان مختلفی هستند که در گلزار شهدا وجود دارد ، هفتمین کاج از همان درختی است که بالای مزار مطهر زینب قرار دارد ..🌲🍃 🌻یکبار زینب به من گفت :غسل شهادت کرده‌ای؟ گفتم: غسل شهادت دیگه چیه؟ گفت: هر مسلمانی باید همیشه غسل شهادت داشته باشه..🌷 🌹گفتنی است، پیکر شهیده زینب کمایی همراه با پیکر 160 شهید عملیات فتح المبین تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان زیر درخت کاج ، به خاک سپرده شد... 🇮🇷 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
✳ کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزے کاری بود، هر ازگاهی"حاج حمید" بہ آنجا سَری میزد بہ پیرمردی کہ آنجا مشغول کار بود کمک میکرد، یکبار از نماز جمعہ برمیگشتیم کہ حاج حمید گفت: بنظرت سَری بہ پیرمرد سبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟! مدت زیادی بود کہ به خاطر جابجایے خبری ازاو نداشتیم. ✴ زمانیکہ رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن بود حاج حمید جلو رفت بعد از احوال پرسی، بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد، پیرمرد سبزے کار چند دستہ سبزی بہ حاج حمید داد. سبزیها را پیش من آورد وگفت: این سبزیها را بجاے دست مزد بہ من داد. گفتم: از خانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم. گفتم: نہ سبزی احتیاج نداریم. در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی. 🌷 بعدازشهادتش یکی ازهمسایہ ها به پیرمردگفتہ بود کہ حاج حمید شهید شده. پیرمرد با گریہ گفته بود من فکرکردم اون آدم بیکارے است که بہ من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی بہ این مهمی داره و سردار سپاهہ... 📚 راوی همسر شهید مدافع حرم شهید سید حمید تقوی‌فر 🇮🇷 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬شوخی شهید محمدرضا سنجرانی در شرایط سخت جنگی شهدا در قهقهه مستانه‌شان و در شــــادی وصــــل‌شان عِنــــدَ رَبـــِّـهِم یُرزَقــُــون‌اند... ☘️🍃🌻🌱🌿🌾🥀🌹‌🍀 سلام و صلوات هدیه به امام و شهدا 💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات و قرائت فاتحه💐 💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین💐 🤲دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114🌺 ➰➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 را بشناسید! 🔰رجایی و گلابی نوبرانه ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
🌹می گفت ترجیح می دهم کارهای یک وزیر را انجام بدهم ولی اسم وزیر را نداشته باشم. امام خمینی(ره)به دکتر باهنر گفت : که چرا کارهایی را که انجام می دهید مطرح نمی کنید برای جامعه؟ می گفت: حالا چه لزومی دارد مطرح کنیم که ما این کارها را کردیم؟ در مسافرت ها می گفت من چیزی احتیـاح ندارم؛ لحافــم، عمامه ام است، پتویم عبایم، دیگر چه می خواهم. این سخنان را در زمانی که نخست وزیر مملکت اسلامی نیز بود، مکرر بیان می کرد. در زمانی که وزیر آموزش و پرورش بود و به همراه آقای رجایی نخست وزیر به منطقه ی جیرفت و کهنوج می رفت، شب را در اداره آموزش و پرورش با عبا به عنوان روپوش و کفش به صورت بالش به خواب می رفت.🌹 🇮🇷 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 را بشناسید! 🔰رجایی و گلابی نوبرانه ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج
🌹می گفت ترجیح می دهم کارهای یک وزیر را انجام بدهم ولی اسم وزیر را نداشته باشم. امام خمینی(ره)به دکتر باهنر گفت : که چرا کارهایی را که انجام می دهید مطرح نمی کنید برای جامعه؟ می گفت: حالا چه لزومی دارد مطرح کنیم که ما این کارها را کردیم؟ در مسافرت ها می گفت من چیزی احتیـاح ندارم؛ لحافــم، عمامه ام است، پتویم عبایم، دیگر چه می خواهم. این سخنان را در زمانی که نخست وزیر مملکت اسلامی نیز بود، مکرر بیان می کرد. در زمانی که وزیر آموزش و پرورش بود و به همراه آقای رجایی نخست وزیر به منطقه ی جیرفت و کهنوج می رفت، شب را در اداره آموزش و پرورش با عبا به عنوان روپوش و کفش به صورت بالش به خواب می رفت.🌹 🇮🇷 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ @saleheinmaryam313114 ➰➰➰🌺🌱🌼➰➰➰ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج