eitaa logo
از نگاه راحله 🕊️
95 دنبال‌کننده
305 عکس
19 ویدیو
1 فایل
شاید شعارم این باشد 👇🏻 تو مگو همه به جنگند و زِ صلح من چه آید؟ تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغ خود براَفروز! و نخ تسبیح حالِ خوبم این👇🏻 ... وَ خدا می‌بیند💚 اگر دوست داشتید با من صحبت کنید، اینجا پیام بدید👇🏻🌱 @raheleh_salehi
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتم از جلوی آیینه رد می‌شدم که چشمم به خودم افتاد. خنده‌ام گرفت. شبیه عروسک‌های کوکی بودم که کوکشون خراب شده. چشم‌هام یه لحظه هم از حرکت نمی‌ایستاد اما درد اجازه نمی‌داد گردنم رو حتی به اندازه یه میلی‌متر هم جابه‌جا کنم. تا حالا این حالت رو تجربه نکرده بودم. اینکه نتونم سرم رو بچرخونم! اینکه حتی نتونم دستم رو درست تکون بدم و به این فکر کنم با گوشت‌های آب‌شده و لپه خیس‌خورده‌ای که قرار بود امشب تبدیل به قیمه بشن باید چه‌کار کنم؟ درد از توی سرم راه افتاده و توی گردنم پیچ‌وتاب می‌خوره و خودش رو پرت می‌کنه توی سرشونه‌هام. یک دنیا کار دارم برای انجام دادن، اما نمی‌دونم چرا ناراحت نیستم. با خودم فکر می‌کنم به این تجربه نیاز داشتم. نیاز داشتم بدونم سلامتی، چه نعمت بزرگیه که واسم عادی شده. انقدر عادی، که حتی به مخیله‌ام خطور نمی‌کرد یه روز خدشه‌ای بهش وارد بشه. به قول امام صادق(ع): سلامتی یك نعمت نهان و مخفی است. زمانی كه در دسترس باشد به یاد انسان نیست، همین‌كه از دست رفت آن را به یاد می‌آورد! (قدر آن شناخته می‌شود). برام عجیب بود که وقتی می‌خواستم برم قرص بخورم اما از شدت درد گریه‌ام گرفت و نتونستم از جا بلند بشم، توی دلم گفتم: خدایا شکرت! یه لحظه چشم‌هام گرد شد از تعجب. انتظارم از خودم این بود که بگم خدایا چرا؟ مگه شما نمی‌بینی چقدر کار ریخته سرم؟ الان وقتش بود آخه؟ اما من واقعا خدا رو شکر کردم که حواسم رو به نعمت بزرگی که داشتم و قدرش رو نمی‌دونستم جمع کرده. می‌خوام خودم رو به چالش بکشم و لاک‌پشت‌وار، با همین شرایط، به برنامه‌ای که برای امروز چیدم عمل کنم. می‌خوام تمرین کنم به‌یاری‌خدا از مشکلی که پیش اومده قوی‌تر باشم. دعا می‌کنید واسم؟🥲 @salehi_raheleh
امروز می‌تونست با درد و انرژیِ کم و ناله و حرص‌خوردن و رهاشدن روی تخت‌خواب بگذره، اما با درد و نوشتن و آشپزی و معاشرت و قوی‌ترشدن از بهانه‌ها گذشت. خدایا شکرت، تو خیلی مهربون و خوبی❤️ @salehi_raheleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ ۛ أَرْبَعِينَ سَنَةً ۛ يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ خدا فرمود: «حالا که سرپیچی و بی‌ادبی کردند، ورودشان به آن سرزمین چهل سال ممنوع شد! در این مدت، در بیابان‌ها آواره و سرگردان می‌مانند. دیگر هم به حال این جماعتِ منحرف افسوس نخور.» سوره مائده 💕 آیه ۲۶ @salehi_raheleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ پیامبر! داستان واقعیِ هابیل و قابیل را برای یهودی‌ها و مسیحی‌ها بخوان: هر کدامشان برای نزدیک‌شدن به خدا یک قربانی تقدیم کرد. از هابیل پذیرفته شد، ولی از قابیل نه. او از روی حسادت، برادرش را تهدید کرد: «حتماً می‌کشمت!» هابیل جواب داد: «من کاره‌ای نیستم. خدا فقط از خودمراقبان می‌پذیرد. سوره مائده 💕 آیه ۲۷ @salehi_raheleh
امروز هم رفتم رأی دادم تا به‌ اندازه سهمی که دارم، در ساختن آینده کشورم مشارکت کنم و به عزیزم بگم: من پای تو ای پرچم زیبای سه رنگم نامردم اگر تا نفسم هست نجنگم @salehi_raheleh
همین لحظه، موسیقی زمینه‌: صدای فوتبال‌بازی امیرمهدی پسر همسایه بغلی با محمدطاها و امیرعلی و چندتا پسربچه دیگه + نوای مداحی‌های حال‌خوب‌کن ماه محرم از پارک سر کوچه🏴 خدایا ممنونم که من رو توی کشوری به دنیا آوردی که با امام حسین (ع) رفیق‌اند... @salehi_raheleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ ۖ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ تو اگر به‌قصد کشت، به من دست‌درازی کنی، من جز برای دفاع دستم را رویت بلند نمی‌کنم. من نه از تو، بلکه از خدایی می‌ترسم که صاحب جهانیان است. سوره مائده 💕 آیه ۲۸ @salehi_raheleh
خیر در همان چیزی است که اتفاق می‌افتد🌱 @salehi_raheleh
سلام بر غمی که مرا بزرگ می‌کند... @salehi_raheleh
بعد از یک سال و سه ماه استراحت، امشب چراغ صفحه‌ام توی اینستاگرام روشن شد✨️ خدا جانم، خیر باشد لطفا🤲🏻💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ من که بدم نمی‌آید بار گناهان من و خودت را به‌دوش بکشی* و با این کار، جهنمی شوی! خب مجازات اهل ظلم همین است.» سوره مائده 💕 آیه ۲۹ @salehi_raheleh
یادداشت‌های آقای جوان، همیشه من رو به فکر فرو می‌بره... اگر دوست داشتید، شما هم بخونید. خالی از لطف نیست🌱 👇🏻👇🏻👇🏻
ابن‌زیاد، سلطان استراتژیست‌های دهه ۶۰ ابن زیاد در هفته‌های آخر سال ۶۰ هجری به کوفه می‌رسد. به شهری که بیشتر از یک‌ ماه است رسما به دست بسیجی‌ها و حزب‌اللهی‌ها افتاده. شهری که تویش تقریبا همه مردم پای منبر «مسلم‌ بن عقیل» جمع می‌شوند، شعارشان «ما همه سرباز توییم یا حسین، گوش به فرمان توییم یا حسین» است. وقتی مسلم را می‌بینند شاید شعار می‌دهند: «ما اهل کوفه نیستیم! مسلم تنها بنماند.» در شهر کوفه چیزی حدود ۱۸ هزار نفر با مسلم بیعت کرده‌اند، حاکم شهر فرار کرده، حکومت دست مسلم است، آقای شهر مسلم است، نماینده امام زمان در شهر مسلم است، امید مردم شهر به نامه‌ای است که مسلم می‌خواهد برای اباعبدالله بنویسد. ابن زیاد در لحظه ورودش به شهر، بازنده است. اگر شمشیر بردارد و سربازان اندک دارالخلافه را به جنگ با مسلم ببرد، به نیم‌روز، کار خودش و نیروهایش تمام است. ابن زیاد چون اهل سیاست است، می‌داند به جای جنگ با شمشیر باید سراغ جنگ با رسانه برود. برنامه‌ریزی رسانه‌ای ابن‌زیاد طوری دقیق و قدرتمند است که بیشتر حزب‌اللهی‌های دور مسلم در کوفه را تبدیل می‌کند به دشمنان امام در کربلا. برنامه رسانه‌ای ابن‌زیاد چند بخش دارد. «ادامه دارد ...» . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
ابن‌زیاد، سلطان استراتژیست‌های دهه ۶۰ (ادامه ...) اول، برچسب‌زنی. ابن‌زیاد بلد است از کلیدواژه‌ها استفاده کند، برای همین در کمپین مبارزاتی‌اش کلیدواژه «خارجی» (یعنی از دین خارج شده) را برای امام استفاده می‌کند. می‌رود روی منبر و در قالب سخنرانی‌های مناسبتی یا خطبه‌های نماز جمعه یا برنامه‌های عمومی شهر، می‌گوید: مردم حواس‌تان را جمع‌ کنید، حسین بن علی، از دین پیغمبر «خارج» شده. حسین بن علی یک آقازاده بی‌دین است. می‌گوید: فریب نام و عنوانش را نخورید، مثل پسر نوح که با بدان بنشست و عاقبت گمراه شد، حسین بن علی هم از دین، گمراه شده. بعد جار‌چی‌ها را می‌فرستاد تا به عنوان خبرگزاری‌های زنده، توی همه کوچه‌ها خبر گمراهی اباعبدالله را پخش کنند. بعدش شایعه‌سازها را فعال می‌کند تا حرف‌های درگوشی‌ علیه امام در همه مهمانی‌های خانوادگی و جمع‌های مذهبی و گعده‌های دوستانه پخش کنند. چند روز بعد، همه سبزی‌فروش‌های کوفه خبر موثق داشتند که حسین بن علی بی‌دین شده. همه بارکش‌های دور میدان شهر می‌گفتند که خودشان دیده‌اند اباعبدالله کفر گفته. خاله‌خان‌باجی‌ها سرکتاب باز کرده بودند و خبر کفر یکی از فرزندان پیامبر را به چشم خودشان دیده بودند، راننده تاکسی‌های کوفه تحلیل‌های دقیقی داشتند که علت خروج حسین بن علی از دین جدش به خاطر قدرت‌طلبی‌های بنی‌هاشمی است و ریش‌سفیدها و معتمدین شهر افسوس می‌خوردند که چه حیف شد، حسین می‌توانست عاقبت به خیر بشود ولی به خاطر دنیا، آخرت خودش را خراب کرد. دوم، دشمن‌هراسی. ابن زیاد در بستر همان ابزارهای رسانه‌ای مردم را از لشکر پر تعداد و مجهز یزید ترساند. گفت: سایه جنگ بر سر کوفه و مردمش افتاده. گفت: تانک‌های یزید تا نزدیکی‌های دیوارهای کوفه رسیده‌اند. گفت: بمب‌افکن‌های یزید اگر به آسمان کوفه برسند، دوست و دشمن را با خاک یک‌سان می‌کنند. گفت: کشورهای همسایه را ببنید، پای لشکر یزید هر جا باز شده، همه چیز را ویران کرده، گفت ناوهای هواپیمابر یزید تا نزدیکی دجله و فرات آمده‌اند. توی کوفه، همه خبر لشکر یزید را شنیده بودند، نه یک بار و دو بار، توی همه خبرگزاری‌های کوفه حرف سربازهای مسلح یزید بود، پیام‌هایی که اهل کوفه برای هم فوروارد می‌کردند درباره روش‌های در امان ماندن از جنگ با یزید بود. بعضی روزنامه‌های کوفی درباره ذخیره مواد غذایی برای روزهای قحطی و جنگ مطلب منتشر می‌کردند و توی بازار قیمت‌ها تحت تاثیر فاصله لشکر یزید تا دیوارهای شهر بالا و پایین می‌شد. لشکر یزید البته هیچ وقت از شام سمت کوفه حرکت نکرد، اصلا هیج وقت برای چنین جنگی آماده‌باش هم نداشت اما مردم کوفه طوری سایه جنگ را بالای سرشان می‌دیدند که شب‌ها بارها از ترس از خواب می‌پریدند و روزها توی ذهن‌شان بارها نقشه فرار را در روز جنگ مرور کرده بودند. مردم کوفه به واسطه بازی رسانه‌ای ابن زیاد، از دشمنی که نبود شکست خوردند. از دشمنی که حتی از خانه خودش به سمت کوفه راه هم نیفتاده بود شکست خوردند. سوم، سلبریتی‌ مذهبی. نقطه کانونی عملیات رسانه‌ای ابن زیاد، استفاده از سلبریتی مذهبی در کوفه بود. ابن زیاد هم در ماجرای برچسب‌زنی به امام و هم در ماجرای فرار از دست یاران هانی، پشت اعتبار بزرگ‌ترین سلبریتی مذهبی شهر پنهان شد. آقای قاضی شریح، مرد مورد اعتماد و یکی از نام‌دارترین چهره‌های مذهبی شهر بود. دعوای خیلی از مردم را همین آدم صاف کرده بود، خطبه عقد خیلی از مردم کوفه را خودش خوانده بود، التماس دعای خیلی از مردم را با تواضع پاسخ داده بود، برای گرفتاری‌های مردم استخاره گرفته بود، خیلی وقت‌ها برای‌شان در مسجد سخنرانی کرده بود و احکام و عقائد به مردم یاد داده بود. ابن زیاد در چند جا، حرف و ادعایش را با مهر و امضا و تایید قاضی شریح ثابت کرده بود. قاضی شریح آیت‌اللهی بود که در بازی رسانه‌ای ابن‌زیاد هم خودش را باخته بود، هم دینش را باخته بود و تبدیل شده بود به کسی که حرف‌های ابن زیاد را توییت می‌کرد و نظرات او را از زبان خودش پخش می‌کرد. ترکیب عملیات برچسب‌زنی با دشمن‌هراسی در کنار بازی گرفتن از سلبریتی‌ها ابن زیاد بازنده را تبدیل کرد به برنده سرزمین کوفه. همین ترکیب بچه حزب‌اللهی‌های کوفه را به جنگ با امام زمان‌شان فرستاد و مسلم‌ بن عقیل را در شهر تنها کرد. ابن زیاد در سال ۶۰ هجری رسانه را می‌شناخت و عملیات رسانه‌ای را بلد بود. می‌دانست جان و ذهن آدم‌ها را با شمشیر نمی‌شود فتح کرد ولی با رسانه خیلی رود آدم‌ها دل و جان می‌بازند. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ نفْس سرکشِ قابیل برایش کشتنِ برادرش را کاری سبک جلوه داد، تا اینکه بالاخره او را کشت! و در نتیجه، سرمایۀ عمرش را بر باد داد. سوره مائده 💕 آیه ۳۰ @salehi_raheleh
بیاین امروز به درون خودمون سفر کنیم و به یه سوال جواب بدیم! اگر مبدأ تاریخ برای هر کسی منحصربه‌فرد باشه، چه روزی از زندگی‌ات رو مبدأ تاریخ شخصی‌ات قرار می‌دی؟! @salehi_raheleh
نتیجه سفر درونی من🌱 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
دهه‌ی ۹۰ هنوز به نیمه نرسیده بود که با اولین بحران جدی زندگی‌ام مواجه شدم. تا قبل از آن، توی رویا بودم. فانتزی‌ها و خیال‌پردازی‌هایم محور تصمیماتم بود. خوب‌بودن یا بدبودن آدم‌ها و اتفاقات را با معیار "من چی دوست دارم" می‌سنجیدم. بالاخره، حوالی بیست‌ویک‌سالگی، فهمیدم زندگی واقعی‌تر از چیزی است که خیال می‌کردم. ضربه اول را که خوردم، گیج شدم. گیج گیج گیج. به معنای واقعی کلمه. نمی‌دانستم باید چه گِلی به سرم بگیرم. اصلا نمی‌دانستم که قدرت نقش‌آفرینی دارم. آدم دردودل‌کردن هم نبودم. ظرف وجودم روزبه‌روز پُرتر از قبل می‌شد. همین شد که پناه بردم به خدا. مدتی بود نمازخواندن را شروع کرده بودم، اما از روی وظیفه و ادب و احترام به او که مرا آفریده بود. کم‌کم بعد از نمازهایم، در مسیر رفتن به دانشگاه، قبل از درس‌خواندن، وقتی کمک مامان ظرف‌های شام را می‌شستم، و شب‌ها قبل از خواب، با خدا حرف می‌زدم. مثل دردودل کردن با یک دوست. "خدایا دیدی فلانی باهام چکار کرد؟ دلم خیلی شکست‌ها." "خداجون من دیگه کم آوردم، خودت یه کاریش بکن لطفا." نمی‌دانم دقیقا از کجا شروع شد، اما آرا‌م‌آرام حضور خدا را کنار خودم احساس کردم. نشانه‌هایی می‌دیدم از اینکه صدایم را می‌شنود و جوابم را می‌دهد. کلیشه‌ای به نظر می‌رسد، اما واقعیت این است که من دست خدا را دیدم که کتاب زندگی‌ام را ورق زد و فصل جدیدی را در من شروع کرد. از همان روزها که راحله‌ای تازه در من متولد شد، تاریخ شخصی زندگی‌ آگاهانه‌ام مبدأ خود را پیدا کرد. @salehi_raheleh
دوستان، می‌شه ازتون خواهش کنم برای پسرخاله جوان دوستم که امروز توی خونه ابدیش آروم گرفته، نماز لیلة‌الدفن بخونید؟ آرمان پسر عباس بود...