eitaa logo
صالحین ایوان
108 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
143 فایل
مقام معظم رهبری حضرت آیت اللّه خامنه ای: این حلقات صالحین ازکارهای بسیارخوب وبرجسته است که گسترش کمی وکیفی آن بایدموردتوجه قرارگیرد
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️♨️⚠️ حتما خوانده شود 👇 خانم شماره بدم خانوم شــماره بدم خانوم برسونمت خانم چندلحظه از وقتتو به مــــا میدی و.... اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت... شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....! دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....!!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن... چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد... دید امامــزاده را سر جایش نگذاشته...! @salehin114 🌈🌺🌈🌺🌈🌺
جنـگ بر روی آغازش بود ... دشمن مــے خواهد چـــادر از سر زنانِ حسینے بردارد... اولین هستہ مقاومت تشڪیل مے شود ؛ بہ فـــرماندهے زینـب...
علامه کرده بود :  دستمال خیس را توی قبرش بگذارند!! ڪه باشد... پس من را هم با من دفن کنید. جز قطره اشک هایی که هر سال محرم رویش می ریزد ... توشه دیگری نزد حسین(علیه السلام) ندارم. .
🍃مجلس حسین، پناهی است برای دل های بریده و چشم های خسته از 😔 . 🍃برای آنان که میخواهند های پیچک شده در گلو را ببارند😞 . 🍃برای نوکرهایی که دلشان به عشق می تپد،بی قرارِ قرار اند و نام تسکین قلبشان❤️ . 🍃 برای آنان که راه را اشتباه رفته و امضایشان، پای اعمالی است که از انجامش .توبه کرده و اشک می ریزند و لقب حر می گیرند به رسم 😓 . 🍃حر،همان دشمنی که دقایق آخر پشیمان شد از مخالفت با و بستن آب بر روی اهل خیام .شرمگین، با کفش های آویزان بر گردن و خجالت چین شده بر پیشانی ، سوی حسین آمد . کرد و دقایق آخر، سر بر زانوی امامش شهد نوشید . 🍃حرِ کربلا شد برای بازگشت از تاریکی بسوی نور .برای آنان که در خواب بودند اما امید بیداری داشتند . بعد از او حرهای زیادی متولد شدند مثل طیب حاج رضایی، راه را اشتباه رفته بود.عکس رضاشاه بر بدنش حک بود اما همچنان کبوتر دلش در حسین بال و پر می زد.🕊 . 🍃وقتی حرف از بی حجابی و از سر کشیدن شد، دلش رفت سوی و ها، معجرهایی که از سر کشیده شد و موهایی که سوخت.نبض اجازه نداد سکوت کند و همان جا بود که برگشت.😔 . 🍃بهای برگشتنش ، بود و شکنجه. در آخر هم اما پای اعتقادش ماند و شد .🥀 . 🍃 می گویند ذکر لبش پاکم کن و خاکم کن بوده است. به گمانم دعای حرِّهای زمان مستجاب می شود.طیب ، و طاهر خاک شد.🌿 . 🍃در کوچه های گمراه شده ام.دلم حرشدن میخواهد. ای که مرا خوانده‌ای، راه نشانم بده. . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت شهادت . 📅تاریخ تولد : ۱۲۹۰ . 📅تاریخ شهادت : ۱۱ آبان ۱۳۴۲ . 📅تاریخ انتشار: ۱۰آبان ۱۳۹۹ . 🥀مزار : شهرری . ✍ ️delneveshtehrj
⛔️♨️⚠️ حتما خوانده شود 👇 خانم شماره بدم خانوم شــماره بدم خانوم برسونمت خانم چندلحظه از وقتتو به مــــا میدی و.... اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت... شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....! دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....!!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن... چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!! دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد... دید امامــزاده را سر جایش نگذاشته...! 😇