eitaa logo
صالحین خراسان رضوی
1.5هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
241 فایل
شجره طیبه صالحين خراسان رضوی امام خميني(ره): #تربيت انسان از #حكومت و #انقلاب هم مهمتر است.
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت چهارم.mp3
9.26M
توی زندگی غربی همه تماشاچی هستن. اما توی دم و دستگاه امام حسین همه کار میکنن و تماشاچی فقط و فقط ....! 🔉 جوان امروز و فرصت استثنایی اربعین 🌷استاد پناهیان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
قسمت پنجم.mp3
8.37M
+آقا چرا ما رو به سمت خدا میخوای ببری، از توی سختی ها میبری؟! _چون میخوایم هر کسی نیاد! میوه باید خودش برسه... 🔉 جوان امروز و فرصت استثنایی اربعین 🌷استاد پناهیان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
قسمت ششم.mp3
9.23M
جایی که حتی رئیس عشیره برای زائران امام حسین(ع) خادمی میکنه... 🔉 جوان امروز و فرصت استثنایی اربعین 🌷استاد پناهیان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
قسمت هفتم.mp3
7.89M
حرف اخر: حواس مون باشه که... 🔉 جوان امروز و فرصت استثنایی اربعین 🌷استاد پناهیان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
صالحین خراسان رضوی
اگه در دوران دفاع مقدس نبودی، برو اربعین!... واقعا میشه؟! چجوری؟! 🔉 جوان امروز و فرصت استثنایی اربع
مجموعه هفت قسمتی « جوان امروز و فرصت استثنایی اربعین » بارگذاری شد.. پیشنهاد دانلود و نشر این محتوای ارزشمند 🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍تحلیلِ تشکیلاتیِ امام خامنه‌ای از راهپیمایی اربعین! 🔹می‌دانید یکی از علائم ایمان زیارت اربعین است؟ بنده نمی‌دانم این روایت چقدر صحیح است، اصراری هم ندارم که بگویم معنای این روایت همین است که من گمان کرده‌ام، واقعش هم این است که احتمال می‌دهم معنایش یکی از شقوق و احتمالات دیگری باشد که در این زمینه بیان می‌شود؛ امّا اگر این احتمال هم که من می‌گویم باشد، مؤیّد فراوانی دارد؛ «زیارة الاربعین». 🔸شیعه یک جمع متفرقی بود. یک جامعه‌ای بود که در یک جا، در یک مکان زندگی نمی‌کردند. در مدینه بودند، در کوفه بودند، در بصره بودند، در اهواز بودند، در قم بودند، در خراسان بودند، اطراف و اکناف بلاد. اما یک روح در این کالبد متفرق و در این اجزا متشتت در جریان بود. 🔹مثل دانه‌های تسبیح یک رشته و یک نخ همه این‌ها را به هم وصل می‌کرد. چه بود آن رشته؟ رشته اطاعت و فرمانبری از مرکزیت تشیع، از رهبری عالی تشیع یعنی امام. همه این رشته‌ها به آنجا متصل می‌شد. قلبی بود که به همه اعضا فرمان می‌داد. و به این ترتیب تشیع یک سازمان و یک بود. ممکن بود دو نفر از حال هم خبر نداشته باشند اما بودند کسانی که از حال همه با خبر بودند. اطاعت و فرمانبری آنها به حساب بود، فریاد زدنشان از روی دستور بود، سکوتشان بر طبق نقشه بود. 🔻سخنرانی در مسجد امام حسن مجتبی (ع) / مشهد ۲۴ اسفند ۱۳۵۲ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا بریم زیارت اربعین و حج و... به‌جاش بیمارستان و مدرسه بساز پاسخ شهید مطهری👌 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹با همه ارتباط برقرار کنید... ◀️ در ادبیات کار تشکیلاتی ارتباطات، محور تحقق تشکیلات است... اهمیت و ضرورت این امر مهم را از زبان شهید سلیمانی بشنوید... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
. آزادگان آبروی ملت را حفظ کردند.⚘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عشقم سلام عمرم سلام محبوب من.mp3
4.16M
🛑 نماهنگ سلام عشقم 🎙 امیر کرمانشاهی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ زیبای 🚩 📃 ما آماده ایم.. 🎙 🏷 (ع) (عج) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
⭕️ راهی که باید برویم... 🔸 ما باید نیروهایمان متشکل باشد. ما باید سازماندهی داشته باشیم. در برابر عوامل نیرنگ و تشنج و تفرقه، ما راهی را برویم که ضد تشنج باشد، ضد تفرقه باشد. ما به سمت وحدت برویم، ما برویم به سمت ثبات و آرامش لازم؛ البته این کار می‌برد، فکر می‌برد، برنامه‌ریزی می‌خواهد، سازماندهی می‌خواهد، رهبری می‌خواهد. 🗓 سخنرانی شهید آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی در مسجد نارمک در تاریخ ۱۳۵۹/۱۲/۱۰ درباره تحزب در اسلام ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 🆔 @Salehin_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. عمه در تاریک‌روشنِ صبح، از فرصت استفاده کرد و تا بچه‌ها بیدار نشده بودند از خرابه بیرون زد. خودش را پشت دیوارهای نیمه‌فروافتاده رساند و حالِ بدش را همانجا بالا آورد و بعد یک گوشه نشست و گریه کرد. دیشب هم شبیهِ تمامِ شب‌های دیگرِ اسارت چشم روی هم نگذاشته بود و مثلِ تمامِ این بیست و چند شب چیزی از گلویش پایین نرفته بود، ولی قطعا مسئله این چیزها نبود وگرنه الان باید مثل روزهای دیگر روی پا می‌بود! حالِ صبحِ امروزش شبیهِ هیچ کدام از صبح‌های اسارت نبود! گویی اتفاق تازه‌ای در او رخ داده بود، چیزی درونش شکسته بود، مثل آدمیزادی که یک‌باره قطعِ عضو شده باشد، انگار بی‌هوا قطعه‌ای از تنش جدا شده بود! دیشب پیکرِ بی جان رقیه را بغل گرفته بود و تا دمِ غسالخانه‌ی شهر رسانده بود. زنِ غساله اول به بهانه‌ی اینکه شما مسلمان نیستید غسل را قبول نکرده بود و بعد به بهانه‌ی اینکه این بچه حتما مریضی داشته وگرنه چرا تنش اینطور سیاه و کبود است؟ غساله‌ی شهرِ معاویه و یزید، به دختر امیرالمؤمنین گفته بود شما مسلمان نیستید! این اهانت‌ها تازگی نداشت ولی تکرارِ هر بارَش قدرِ همان بارِ اول به قلب زینب گران می‌آمد، یک جهان، مسلمانی‌شان را از علی گرفته بودند و حالا یک مشت یهودی و یهودی‌زاده، چپ و راست به فرزندان علی بهتان نامسلمانی می‌زدند... زینب حالش اصلا دست خودش نبود! دیشب قدرِ تمامِ شبهای اسارت بغض کرده بود و جلوی فروچکیدن اشک‌هایش را گرفته بود تا کاروان از هم نپاشد و حالا آن بغضهای فروخورده داشت از روی سینه‌اش بالا می‌آمد. دیشب با دستهای خودش رقیه‌ی کوچکش، امانتِ سنگینِ برادرش را درون قبر گذاشته بود و حالا دستهایش اندازه‌ی دستهایی که تمامِ مردمِ یک شهر را دفن کرده باشند، درد می‌کرد... دیشب رقیه را روی دست برده بود و حالا اندازه‌ی کسی که سنگین‌ترین بارهای جهان را به دوش کشیده باشد، رمق از تنش رفته بود و بند و بندِ وجودش داشت از هم می‌گسست... زینب پشت دیوارهای خرابه آوار شده بود و توان از زانوهایش رفته بود. زحمتِ تمامِ این سفر از روز نخست روی دوش زینب بود و او یک لحظه هم خم به ابرو نیاورده بود، اینجا ولی احساس می‌کرد دیگر واقعا نمی‌تواند ادامه بدهد! صبح پیش از طلوع، تمام قصه‌ها و غصه‌های اسارت یکجا به قلبش هجوم آورده بود و حالا دیگر داشت می‌رفت که از دست برود! اما اگر زینب تسلیمِ غم می‌شد، پس تکلیف آن هشتاد و چند زن و بچه‌ای که اباعبدالله دستش سپرده بود، چه می‌شد؟ زینب باید زنده می‌ماند، باید روی پا می‌ایستاد، باید اشک از چهره می‌شست، باید توان به زانوهایش برمی‌گرداند... زینب یک لحظه چشم‌هایش را بست، یادِ شبِ دهم را از خاطر گذراند و زیر لب زمزمه کرد: حسین جان، یک بار دیگر انگشت روی قلبم بگذار و آرامم کن، من دارم تمام می‌‌کنم... این را گفت و یک قطره اشک از گوشه‌ی چشمش چکید و یکباره فشارِ دو انگشتِ اباعبدالله را روی قفسه‌ی سینه‌اش احساس کرد، رمق به جانِ خسته‌اش بازگردید و خونِ تازه در رگهایش جریان گرفت و انگار که دو مرتبه از جانبِ حسین به حفاظت از کاروان مأمور شده باشد، از جا برخاست و با توانی مضاعف سمت خرابه بازگشت، انگار نه انگار که این همان زینبی‌ست که تا چند لحظه پیش داشت جان می‌باخت... زینب تمامِ این چهل منزل را همینطور از سر گذرانده بود، با گریه‌ها و خستگی‌های پنهانی و با بغض‌های انکار شده و آه‌های در سینه فروخفته و سر آخر با توانِ گرفته از خیالِ برادر... حالا زینب داشت برمی‌گشت توی خرابه تا یک بار دیگر کاروانِ هزار تکه را زیر پَرِ چادرش جا بدهد و باز حرمِ حسین را در پناهِ خودش بگیرد... یک زن یک زنِ داغدیده‌ی به اسارت رفته‌ی لطمه‌خورده، فقط مگر زینبِ علی باشد که از پسِ اینهمه حادثه برآید و گرنه هر کسِ دیگر جای او بود، وقتی داخل قبر می‌رفت تا پیکر رقیه را دفن کند، خودش همانجا می‌مُرد و دیگر هرگز از قبر بیرون نمی‌آمد... آه عمه... عمه عمه عمه... 💔😭 نویسنده: ملیحه سادات مهدوی؛ روضه‌خوانی که خودش خیلی بیشتر از مستمع‌هایش گریه می‌کند! آدرسِ خریدِ کتاب با تخفیف ۲۰ درصدی: https://ketabejamkaran.ir/148686
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین خراسان رضوی
. عمه در تاریک‌روشنِ صبح، از فرصت استفاده کرد و تا بچه‌ها بیدار نشده بودند از خرابه بیرون زد. خودش ر
. رطوبت و خنکای درهم‌آمیخته‌ی اولِ صبح، هوا را مطبوع کرده. ریه‌هایم را از هوای پاک صبح پر می‌کنم و تا می‌آیم هوا را بیرون بدهم، بی‌اختیار چشم‌هایم تَر می‌شود! یعنی هوای اولِ صبحِ شام هم همین اندازه خوب بوده؟ قطع به یقین! خیلی خوبتر از این! شام سرزمین باغها و آبها، سرزمین زمرد و آبادی‌ها... حتما صبح‌هایش مطلوب‌ترین صبح‌های آن حوالی بوده.... هوای خوب، برای آدمِ دلتنگ شبیهِ سَم می‌مانَد! آدمی که دلش تنگ است با هر هوای مطبوعی یادِ کسی که نیست برایش تازه می‌شود و باز جانش آتش می‌گیرد! مثلا اول صبح که خنکا به صورت زینب می‌نشسته شاید یاد صبح‌های مدینه می‌افتاده، روزهایی که جمعشان جمع بود و درِ آن خانه‌ی گِلیِ ساده مرتب به روی پیغمبر باز می‌شد و خانه پر می‌شد از نور و امید. شاید لطافت صبح، یادِ تبسم‌های ملیحِ مادر را برایش زنده می‌کرده! شاید آفتابِ ملایمِ اولِ طلوع، گرمای دستان امیرالمؤمنین را به خاطرش می‌آورده وقتی پدرانه دست زینب را می‌فشرد و مرحبا مرحبا نثارش می‌کرد! شاید جست و خیز گنجکشهای لای اقاقی‌ها، برایش یادآورِ خنده و بازیگوشیِ حَسنین بوده وقتی کودکانه در خانه می‌دویدند و فاطمه‌ی زهرا به صد شوق نگاهشان می‌کرد... من فکر می‌کنم هوای مطبوعِ صبح‌های اسارت بیشتر از هر چیزی قلب زینب را به آتش می‌کشیده وقتی خاطراتِ خانواده‌ای که دیگر نبودند برایش تازه می‌شده و با هر دَم و بازدمی صدای لطیف مادر و گرمیِ دستهای پدر و خنده‌های دو برادر و مهربانی‌های پدربزرگ از خاطرش می‌گذشته... من فکر می‌کنم بعد از عصر عاشورا، هر چیزِ خوبی که در این دنیا بوده، قلب زینب را پاره پاره می‌کرده، از نهرهای جاری گرفته تا نخلستانهای سر به فلک کشیده و حتی هوای اول صبح! دنیا بعد از عاشورا برای زینب جز مشتی خاطره و اندوه و دلتنگی چیزی نداشته... و دلتنگی تنها دردیست که هیچ درمانی جز وصل ندارد! و برای زینبی که همه‌ی محبوب‌هایش را از دست داده بود دیگر وصلی هم در این دنیا نبود... هیچ کس حال زینب را نمی‌فهمید... خاصه حالِ اولِ صبح‌های اسارتش را... آه زینب آه دلتنگ‌ترین بانوی عالَم... . ✍ملیحه سادات مهدوی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین خراسان رضوی
. رطوبت و خنکای درهم‌آمیخته‌ی اولِ صبح، هوا را مطبوع کرده. ریه‌هایم را از هوای پاک صبح پر می‌کنم و
. از یک سال و نیمی که بعد از عاشورا بر زینب گذشته خبرِ چندانی در دست نیست! کسی زیاد نمی‌داند بعد از آنکه اسارت تمام شده و کاروان به مدینه برگشته، تا آن نیمه‌ی رجبی که فراق به آخر رسیده و زینب چشم‌هایش را روی هم گذاشته و به دیدار برادر رفته، بر زینب چه گذشته... کسی نمی‌داند زینب چند صباح در مدینه مانده؟ چقدرش را در قبرستان بقیع و در کنار ام‌البنین و آن چهار صورتِ قبری که ساخته بود، سر کرده، و چقدرش را با نگرانی از حال رباب گذرانده! چند شبش را خیمه‌ی عزا به پاکرده و برای اهل مدینه روضه‌ خوانده، چند صبحش را به یاد شهدای کربلا سفره انداخته و آدمها را گِردِ سفره جمع کرده و بعد همه را از آنچه در کربلا رخ داده با خبر کرده... اصلا چرا دوباره برگشته شام؟ یعنی آمده تا روزهای آخر را کنار رقیه باشد؟ یا اموی‌ها از مدینه اخراجش کردند تا بیشتر آبرویشان را نریزد! اصلا چه شده چرا یک‌باره افتاده و جان داده؟ یعنی آن خبرهایی که می‌گوید امویان زینب را مسموم کردند تا بیشتر از این رسوایشان نکند درست است؟ کسی خبر دارد زینب در این یک سال و نیم غیر از همان اربعینِ اول وقت دیگری کربلا رفته اصلا؟ خودش را به مزار برادر رسانده؟ اگر رفته چقدر آنجا مانده؟ فرصت کرده یک دل سیر کنار حسینش بنشیند و از غم فراق بگوید؟ کی همراهش بوده؟ توانسته خودش با برادر خلوت کند؟ دلتنگ‌تر از زینب مگر این دنیا به خودش دیده؟ لایق‌تر از زینب مگر کربلا زائری داشته؟ پس چرا زینب کربلا نرفته؟ کربلانرفته‌ها دل به دل زینب بدهید، شما که از زینب دلتنگ‌تر نیستید، دلتنگی و بی‌تابیِ من و شما کجا، بی‌تابی و دلتنگیِ زینب کجا؟ برای نرفتن به خودتان نسبتِ نالایقی ندهید، کسی که از زینب لایق‌تر نبوده پس چرا دیگر کربلا نرفته؟ هر کس کربلا رفته، حلالِ جان و دلش، هر کس هم نرفته با زینبِ کبراست مزدِ دلش... ✍ملیحه سادات مهدوی 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوش ِجانش بشود ، هر که حرم رفت حُسْی‍ﷺ‍ن‌‌ 【🫠💔】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🏴 رهبر انقلاب: «حرب لمن حاربکم» همیشه به معنای تفنگ به دست گرفتن نیست، به معنای درست اندیشیدن، درست سخن گفتن، درست شناسایی کردن و دقیق به هدف زدن است 📩 رهبر انقلاب در جمع عزاداران هیئتهای دانشجویی اربعین حسینی: ✏️ در زیارت عاشورا شما عرض می‌کنید به امام حسین علیه‌السلام: یا اباعبدالله انّی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الی یوم القیامة. «انی سلم لمن سالمکم» یعنی با هر کسی که در جبهه شماست من خوبم، «حرب لمن حاربکم» یعنی با هر کسی که با جبهه شما می‌جنگد، می‌جنگم. ✏️ این جنگ اشکال مختلفی دارد. در دوران شمشیر و نیزه یک جور است، در دوران اتم و هوش مصنوعی و امثال اینها یک جور دیگر است، ولی هست. در دوران تبلیغات به ‌وسیله شعر و قصیده و حدیث و بیان کلمات یک جور است، در دوران اینترنت و کوانتوم و امثال اینها هم یک جور است، ولی هست. در دوران دانشجو بودن انسان یک جور است، در دوران مدیر شدن و مسئول شدن یک جور دیگر است، در همه احوال هست. ✏️ «حرب لمن حاربکم» همیشه به معنای تفنگ به دست گرفتن نیست، به معنای درست اندیشیدن، درست سخن گفتن، درست شناسایی کردن، دقیق به هدف زدن است. بدانید وظیفه چیست، بشناسید راهی را که باید بپیمایید. اگر این‌جور فکر و شناسایی و همت کردیم، زندگی معنا و هدف پیدا می‌کند. ✏️ پول و مقام و قدرت و موقعیت‌های اجتماعی حقیرتر از آنند که هدف زندگی انسان قرار بگیرد. هدف زندگی، بندگی و رسیدن به خداست، راهش هم فقط همین است: سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم. ۱۴۰۳/۶/۴ 🖼 💻 Farsi.khamenei.ir