eitaa logo
صالحین خراسان رضوی
1.5هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
241 فایل
شجره طیبه صالحين خراسان رضوی امام خميني(ره): #تربيت انسان از #حكومت و #انقلاب هم مهمتر است.
مشاهده در ایتا
دانلود
: زمان بازرگان و بنی صدر به ما برچسب چریک و منافق زدند، بعد هم خشکِ مقدس 🆔 @salehin_razavi هرقدمی که در راه خدا و مردم برداشتیم برچسب‌ بارانمان کردند، حاشا که بچه میدان راخالی کند✊
😍 🔴یکی از خوبم چند وقته اوضاع خوبی نداره. تا اینکه امروز از بچه ها شنیدم تو رفیقای ناجوری داره. 🔴خب طبیعیه هر چی ما زحمت بکشیم یه ، بر باد میده. تقصیر خودمه. چون اصل رو یادم رفته بود؛ اینکه "از بچه هر چیز بَدی رو بخوای بگیری؛ باید جایگزین خوب بهش بدی" 🔴جایگزینِ رفیق بد ، خودم، مربیای دیگه ، رفیق های هیئتی و و بچه های گروه بودن . این رو باید تدبیر می کردم. ➖➖➖➖➖ 🇮🇷 لشكر سايبري صالحين خراسان رضوي 🆔 @Salehin_razavi
امام خامنه ای؛ رفتار #بسیجی ها‌ با مردم باید جوری باشد که بگویند این‌ها پرورش یافتگان #نظام_اسلامی‌‌اند. ➖➖➖➖➖ 🇮🇷 کانال رسمی صالحين خراسان رضوي 🆔 @Salehin_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 [مسجدی] چون همیشه آماده به خدمت هست، سلاحش همیشه آماده است! گاهی سلاح او، فلش دوربین است، گاهی سیاهی قلم، گاهی تیر کلاش و گاهی هم بیل و گلنگ! ⭕️درود بر این جوان خوش ذوق که با سلاح بیل و هنر! حرف حسابش را به شوخی و طنز به برخی مسئولان زد! باشد که به دستشان برسد و بفهمند و به خودشان بیایند! پ ن: کمک یادتون نره! *780*888# 🆔 @salehin_razavi
ارسال شده از سروش+: 😍 🔴یکی از خوبم چند وقته اوضاع خوبی نداره. تا اینکه امروز از بچه ها شنیدم تو رفیقای ناجوری داره. 🔴خب طبیعیه هر چی ما زحمت بکشیم یه ، بر باد میده. تقصیر خودمه. چون اصل رو یادم رفته بود؛ اینکه "از بچه هر چیز بَدی رو بخوای بگیری؛ باید جایگزین خوب بهش بدی" 🔴جایگزینِ رفیق بد ، خودم، مربیای دیگه ، رفیق های هیئتی و و بچه های گروه بودن . این رو باید تدبیر می کردم. ➖➖➖➖➖➖➖ ‌🇮🇷 صالحين خراسان رضوي ‌🆔 @Salehin_razavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهاد ادامه دارد.. عملیات ضدعفونی وگندزادیی ⚡کلیپی کوتاه از 👈 ادامه ماموریت مبارزه باکرونا ⚡محدوده خیابان میثم شمالی؛محصل؛طبرسی،و... (ضدعفونی کوچه ها؛درب منازل؛خودروهاو...) ⚡توسط بسیجیان پایگاه بسیج شهید مفتح 🌷در شب میلاد امام سجاد(ع)🌷 🌷 ۹۹/۱/۱۰ 🌷 خسته نمیشه #میدهیم پایگاه بسیج شهید مفتح حوزه مقاومت بسیج ۴میثم. ➖➖➖➖➖ 🇮🇷 لشكر سايبري صالحين خراسان رضوي 🆔 @Salehin_razavi
، از مكتبي الهام ميگيرد كه مرگِ در بستر را فنا شدن ميداند اي و اي جامانده گانِ جرگه ي عشاق ! در مسيرِ تندباد ماندن تنها خصلتِ ريشه داران است ➖➖➖➖➖ 🇮🇷 لشكر سايبري صالحين خراسان رضوي 🆔 @Salehin_razavi
، از مكتبي الهام ميگيرد كه مرگِ در بستر را فنا شدن ميداند اي و اي جامانده گانِ جرگه ي عشاق ! در مسيرِ تندباد ماندن تنها خصلتِ ريشه داران است ➖➖➖➖➖ 🇮🇷 لشكر سايبري صالحين خراسان رضوي 🆔 @Salehin_razavi
صالحین خراسان رضوی
✍️ #نامزد_شهادت #قسمت_سوم 💠 در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که ش
✍️ 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد بودم که میگی کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین تقلب شده، چرا آقایون رسماً به شکایت نمی کنن؟» سپس با نگاه نگرانش اطرافش را پائید و با صدایی آهسته ادامه داد :«بیا بریم تو محوطه، اینجا یکی ببینه بده!» و من به قدری عصبی شده بودم که در همان میانه راهرو پاسخ هر دو حرفش را با هم و آن هم با صدایی بلند دادم :«شماها هر کاری می کنید، بد نیست! فقط ما اگه کنیم، بَده؟؟؟» 💠 باورش نمی شد آن دختر آرام و مهربان اینهمه به هم ریخته باشد که این بار تنها مبهوتم شد تا باز هم اعتراض کنم :«تو ستاد انتخابات نبودی، ولی تو دانشکده که هر روز نشستی و سر هم کردی! تو ستاد انتخابات هم یه مشت آدم حقه باز و دروغگو مثل تو نشستن!!!» حقیقتاً دست خودم نبود که این آوار دغلکاری در کشور، آرامشم را ویران کرده بود و فقط می خواستم را به گوش کسی برسانم. اگرچه این گوش، دل صبور مردی باشد که می دانستم بسیار دوستم دارد و من هم بی نهایت عاشقش بودم. 💠 اصلاً همین بود که ما را به هم وصل کرد، اما در این مدت نامزدی، دعواهای انتخاباتی بنیان رابطه مان را سخت لرزانده بود و امروز هم به چشم خودم می دیدم خانه عشقم در حال فروریختن است. بچه های دانشکده از دختر و پسر از کنارمان رد می شدند، یکی خیره براندازمان می کرد، یکی پوزخند می زد و دیگری در گوش رفیقش پِچ پِچ می کرد. 💠 احساس کردم دندان هایش را به هم فشار می دهد تا پاسخ حرف هایم از دهانش بیرون نریزد و دیگر نتوانست تحملم کند که با اخمی مردانه سرزنشم کرد :«روزی که اومدم خواستگاری ات، به نظرم واقعاً یه فرشته بودی! انقدر که پاک و مهربون و آروم بودی! یک سال تو دانشکده زیر نظرت گرفته بودم و جز خوبی و متانت چیزی ازت ندیدم! حالا چی به سرت اومده که وسط راهرو جلو چشم اینهمه غریبه، صداتو می بری بالا؟ اصلاً دور و برت رو کیا گرفتن؟ یه روزی دوستات همه از دخترهای خوب و متدین دانشگاه بودن، حالا چی؟؟؟ دوستات شدن اونایی که صبح تا شب تو کافی شاپ ها با پسرها قرار میذارن و واسه به هم ریختن دانشگاه، نقشه می کشن!!! اگه یخورده به خودت نگاه کنی می بینی همین یکی دو ماه آرمان چه بلایی سرت اورده!» سخنان تیزش روی شیشه احساسم ناخن کشید، همه غضبم تبدیل به بغض شد و نمی خواستم اشکم جاری شود که با لب هایی که می لرزید، صدایم را بلندتر کردم :«شماها همه تون عین همید! حق اینهمه مردمی رو که به میرحسین رأی دادن خوردین، حالا تازه منو محکوم می کنی که با کی می گردم با کی نمی گردم؟» 💠 و نتوانستم مقابل احساس شکستن زنانه ام بیش از این مقاومت کنم که پیش چشمانش شکستم و ناله زدم :«اصلاً من زن ایده آل تو نیستم! پس ولم کن و برو!!!» و گریه طوری گلویم را پُر کرد که نتوانستم حرفم را ادامه دهم و با دستپاچگی معصومانه ای از او رو گردانده و به سرعت به راه افتادم. دیگر برایم مهم نبود که همه داشتند نگاه مان می کردند و ظاهراً برای او هم دیگر مهم نبود که با گام هایی بلند پشت سرم آمد و مثل گذشته صدایم زد :«فرشته جان، صبر کن یه لحظه!» سر راه پله که رسیدم، از پشت دستم را کشید و با قدرت مردانه اش نگهم داشت. به سمتش چرخیدم و میان گریه گفتم :«دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمی خورم!» 💠 دستش را مقابل لب هایش گرفت و با همان مهربانی همیشگی اش، عذر تقصیر خواست :«من فعلاً هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت می خوام عزیزم!» و من هم نمی خواستم عشقم را از دست بدهم که تکیه ام را به دیوار راه پله دادم و همچنان نگاهش نمی کردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد :«اگه این حرفا رو می زنم، واسه اینه که دوسِت دارم! واسه اینه که دلم می خواد همیشه همون فرشته و مهربون باشی!» و همین عقیده اش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و با تندی طعنه زدم :«تا مثل همه این مردم ساده، گول مون بزنید و تقلب کنید؟!!!» 💠 سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود، دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز کرده باشم، پرسیدم :«اصلاً شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟ بچه ها میگن های دانشکده همه نفوذی ها و خبرچین های اطلاعاتی هستن!» و واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»... ✍️نویسنده: ♥️ ♥️ 🍃🍃🌸 یازهرا 🌸🍃🍃
صالحین خراسان رضوی
✍️ #نامزد_شهادت #قسمت_ششم 💠 بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم #انتقام عشقم را
✍️ 💠 نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ را روی زمین دیدم. وقتی مقابلش رسیدم تازه گوشه سمت راست پیشانی و چشمش را دیدم که از خون پر شده و باریکه ای از خون تا روی پیراهن سپیدش جاری بود که وحشتزده صدایش زدم. تا آن لحظه حضورم را حس نکرده بود که تازه چشمانش را باز کرد و نگاهم کرد، دلخوری نگاهش از پشت پرده خون هم به خوبی پیدا بود! انگار می خواست با همین نگاه خونین به رخم بکشد که جراحت هایی که بر جانش زدم از زخمی که پیشانی اش را شکسته، بیشتر آتشش زده است که اینطور دلشکسته نگاهم می کرد. 💠 هنوز از تب و تاب درگیری با بچه ها، نفس نفس می زد و دیگر حرفی با من نداشت که حتی نگاهش را از چشمانم پس گرفت، دستش را از روی میز برداشت و با قامتی شکسته از دفتر بیرون رفت... ▫️▪️▫️ 💠 آن نفس نفس زدن ها، آخرین حرارتی بود که از احساسش در آن سالها به خاطرم مانده بود تا امشب که باز کنار پیکر غرق خونش، نجوای نفس هایش را شنیدم. تمام آن لحظات سخت ده سال پیش، به فاصله یک نفس سختی که با خِس خِس از میان حنجره خونینش بالا می آمد، از دلم گذشت و دوباره جگرم را خون کرد. انگار من هم جانی به تنم نمانده بود که با چشمانی خیس و خمار از عشقش تنها نگاهش می کردم. چهره اش همیشه زیبا و دیدنی بود، اما در تاریکی این شب و در آخرین لحظه های حضورش در این عالَم، آیینه صورتش زیر حریری از خون طوری می درخشید که دلم نمی آمد لحظه ای از تماشایش دست بردارم. 💠 ده سال پیش بر سر بازی کثیفی که عده از کشورم با عروسک گردانی ما دانشجوها به راه انداختند، عشقم را از دست دادم و امشب با نقشه شوم دیگری، عشقم را کشتند. در میان همهمه مردمی که مدام با اورژانس تماس می گرفتند و کسی جرأت نداشت او را به بیمارستان برساند، من سرم را کنار سرش به دیوار نهاده و همچنان حسرت احساس پاکش را می خوردم که از دستم رفت. 💠 مثل دیگران تقلّایی نمی کردم چون کنار شیشه ماشین خودم به قدری با قمه او را زده بودند که می دانستم این نفس های آخرش خواهد بود و همین هم شد. زیرلب زمزمه ای کرد که نفهمیدم و مثل گُلی که از ساقه شکسته باشد، روی زمین افتاد. اینبار هم او را غریب گیر آوردند و مظلومانه زدند، مثل ده سال پیش در دانشکده، مثل همه ها و بچه مذهبی هایی که ده سال پیش در جریانات ، غریبانه و مظلومانه شدند. 💠 آن سال من وقتی به خود آمدم و فهمیدم بازی خورده ام که دیگر دیر شده بود، که دیگر عشقم رهایم کرده بود و امشب هم وقتی او را شناختم که دیگر از نفس افتاده بود. من باز هم دیر فهمیدم، باز هم دیر رسیدم و باز عشق پاکم از میان دستانم پر کشید و رفت... ▫️▪️▫️ 💠 حالا بیش از سه ماه از آن شب می گذرد و دیگری در پیش است. در این ده سال گذشته از آشوب های و در این سه ماه گذشته از اغتشاشات بنزینی ، نمی دانم چند مَهدی مثل مَهدی من به خاک افتادند تا با خون پاک شان، نقش نحس و نجس را از دامن کشورم پاک کنند، اما حداقل میدانم که تنها چهل روز از شهادت مردی گذشته که عشق این ملت بود. فاصله مظلومانه مَهدی پیش چشمانم تا داغ رفتن ، دو ماه هم نشد و همین مُهر داغ هایی که پی در پی بر پیشانی قلبم نشسته برایم بس است تا دیگر نخورم. 💠 بگذار بگویند انتخابات است، بگذار مدام با واژه های و بازی کنند و به خیال شان را در برابر قرار دهند؛ انگار پس از شهادت ، به راستی بیشه را خالی ز شیران دیده اند که دوباره هوایی شده اند! امروز وقتی می بینم انتخاباتی شان همانی است که سال 88 صحنه گردان اغتشاشات بود، وقتی می بینم هنوز از تَکرار خط می گیرند که آن روزها و هنوز ارباب فتنه است، وقتی می بینم همچنان لقلقه زبان منتخب شان سلام بر خاتمی، حمله به و سیستم انتخابات کشور و مخالفت صریح با نصّ است، چرا باور نکنم که دوباره آتش بیار معرکه ای دیگر شده اند و اگر کار به دست این ها باشد، باز هم باید مَهدی های زیادی را به پای فتنه های شان فدا کنیم تا باقی بماند؟ 💠 هنوز دلم از درد دوری مَهدی در همه این سال ها می سوزد! هنوز از آن شبی که در پهلویم غریبانه جان داد، آتشی به جانم افتاده که آرامش ندارد! به خدا همچنان از داغ فراق حاج قاسم پَرپَر می زنم و از آن روزی که پس از شهادت سردار، باز هم حرف از با زد، پیر شدم! پس به خدا دیگر به این جماعت نخواهم داد، انگشت من نه از جوهر که از خون شهیدانم سرخ است و این انگشت را جز به نام که پاسدار ایران باشند، بر برگه رأی نخواهم زد. ✍️نویسنده: ♥️ ♥️
🇮🇷هفته بسیج گرامی باد🇮🇷 ✅"بسیجی سیاسی است؛ اما سیاست زده نیست، سیاسی کار نیست، جناحی نیست. ✅مجاهد است؛ اما بی انضباط نیست، افراطی نیست. ✅عمیقا متدین و متعبد است؛ اما متحجر نیست، خرافی نیست. ✅بابصیرت است؛ اما از خودراضی نیست. ✅اهل جذب است، جذب حداکثری؛ اما اهل تسامح در اصول نیست، غیور است، پاسدار خطوط فاصل است. ✅طرفدار علم است؛ اما علم زده نیست. ـ متخلق به اخلاق اسلامی است؛ اما ریاکار نیست. ✅در کار آباد کردن دنیاست؛ اما خود اهل دنیا نیست. 🔴این شد یک فرهنگ🔴 فرهنگ بسیجی یعنی آن مجموعه‌ معرفت‌ها و روش‌ها و منش‌هایی که می‌تواند مجموعه‌های عظیمی را در ملت به وجود بیاورد که تضمین‌کننده حرکت مستقیم و پایدار اسلامی آن ملت باشند. این یک تفکر است؛ در ذهن هم نیست، در خارج و در عینیت وجود دارد. حرکت بسیجی، سرنوشت ایران را، بلکه سرنوشت فراتر از ایران را تغییر داد، تعیین کرد. از روز اول، بسیجیان امام ما در میدان‌های گوناگون انقلاب تا پیروزی انقلاب و تا پس از انقلاب حرکتی کردند که ماندگار شد، الگو شد، یادگار ملت ایران در عرصه‌ تاریخ شد... 🔴و معلم اول بسیج در عصر جدید، امامِ بزرگوارِ ما بود؛ که همه از امام بزرگوار فراگرفتند." 🌹بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار نمونه بسیج سراسر کشور۹۰/۹/۶🌹 ➖➖➖➖➖ 🇮🇷 لشكر سايبري صالحين خراسان رضوي 🆔 @Salehin_razavi ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
⭕️حدود ۱۰۰ هزار طلبه بسیجی در دوران کرونا به مردم خدمت رسانی کردند ✅حجت الاسلام عبدالعلی گواهی رییس عقیدتی سیاسی ستاد کل نیروهای مسلح: 🔻از ابتدای کرونا قریب 100 هزار طلبه بسیجی به کمک بیداردلان پرستار رفته و در مراکز درمانی حضور داشتند/ ابتدای کرونا وحشتی متفاوت حکم فرما بود به گونه ای که حتی خانواده فرد مبتلا به او نزدیک نمی شدند اما طلاب بسیجی در بیمارستان حضور داشتند./خبرگزاری رسا 🌹 🌿