#آنها_که_یار_یار_مهربان_هستند
🔻قسمت دوم
👌چند خاطره از یک معلم شهرستان اشکذر از برادر شهیدشان...
🌼 قرار بود از آنها که رفیق کتاب هستند بگوئیم
از استاد یغمایی، دبیر محترم درس علوم شروع کردیم، حالا بعد از مطالعه سه کتاب از شهداء دوباره یک کتاب دیگر را ایشان بردند برای مطالعه !وقتی استاد این کتاب امانت گرفتند ، چند خاطره تعریف کردند از شهدا ، هم لذت بردیم از خاطرات هم بسیار شرمنده که این قدر فاصله داریم با شهدا، شما هم بچه ها این چند خاطره را بخوانید و تفکر کنید!
🔻فرمانده غواصان خاطره ای تعریف می کرد از شهید غواصی که بیست بار رفت ته آب تا کمربند غواصی اش که باز شده بود بیاورد آخر سر که نتوانست، باطری کهنه ای پیدا کرد آن را باز کرد، سرب باطری را آب کرد وبا آن کمر بند
ساخت تا بیت المال ضایع نشود!
🔻برادر شهید ما آنقدر احترام بزرگتر می گذاشت
من که برادر بزرگترش بودم سوار دوچرخه که بود ۲۰ متری من که می رسید برای احترام پیاده می شد!
🔻یکبار سر سفره غذا نگفت آن پارچ آب یا فلان چیز را به من بده، خودش بر می داشت که امر نکرده باشد !
🔻یکبار ندیدم برای خودش لباس نو بخرد در عوض تا بخواهید به فکر دیگران بود، یک بار که آمده بود دیدنی من ، دید دو تا بخاری در خانه دارم، گفت: داداش، شما که با همون یک بخاری می سازی، این بخاری را بده به من!
تعجب کردم، هیچ وقت چیزی نمی خواست
گفتم:"راستش بگو برای چه کسی می خواهی؟؟"
یکی از بچه ها از شهرستان دور آمده به یزد برای درس خواندن ، خونه اجاره کرده به خاطر نداری بخاری ندارد ، بگذار یکی از بخاری ها را ببرم،اجازه دادم ، بله کسی که خودش ندیدیم یک لباس نو برای خودش بخرد و باید برایش می خریدیم ، فکر نیازمندان بود.....
"انشالله ادامه دارد"
🔶✨🔶✨🔶✨🔶✨🔶✨🔶
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال صالحین اشکذر
🌍 eitaa.com/salehinashkezar
👆👆👆👆👆
╰─┅═ঊঈ🌷🌷ঊঈ═┅─╯