#خاطره
#جانبازان_شیمیایی
💢بمباران شیمیایی کسی را زنده نگذاشته بود
🔰 اواخر سال 66 و اوایل سال 67 بود که در عملیات والفجر 10 به خاطر نجات یک بچه تازه متولد شده که در قنداقه هم بود در حلبچه شیمیایی شدم؛ شهرک عنب را با گاز خردل و گاز اعصاب شیمیایی کرده بودند، حتی میگفتند شب قبل از آن هم از گاز سیانور استفاده کردهاند. یادم هست که بر اثر شیمیایی شدن این منطقه، انبوهی جنازه بر روی زمین افتاده بود.
🔰 هنوز تصویر آن بچه در جلوی چشمانم است؛ زیر نعش مادرش افتاده بود، اما هنوز گازی استنشاق نکرده بود؛ اول فکر میکردم عروسک است چراکه به پشت افتاده بود و مادرش هم روی او بود. من که کاملا با مناطق کردنشین آشنایی داشتم با خودم گفتم که دختر بچههای کرد چوبهایی را برمیدارند و دور آن پارچهای را میبندند تا مانند عروسک شده و با آن بازی کنند؛ شاید این هم عروسک است، اما وقتی او را بلند کردم، دیدم بچهای دو سه ماهه است. شروع کرد به نفس کشیدن و گریه کردن. آن زمان احساساتم غلیان کرد؛ فورا ماسک خودم را از صورت برداشتم و بر روی صورت آن دختر بچه گذاشتم. ماسک برای صورت کوچک این طفل بسیار بزرگ بود؛ به هر طریقی بود با چپیه ماسک را پوشانده و بچه را به ارتفاعات منتقل کردم؛ بچه هنوز زنده بود و نفس میکشید، اما به شدت گرسنه بود.
مانند یک مادر از این بچه مراقبت کردم.
🎙 راوی : رزمنده جانباز حجت الاسلام بیانوندی
♨️ شجره طیبه صالحین استان خوزستان
🔴 به جمع فعالان فرهنگی و تربیتی شجره طیبه صالحین خوزستان بپیوندید :
🆔 eitaa.com/salehinkhoz